عشق به شهادت

عشق به شهادت


حسین فرقانی
بیش از دو سال از فرار خفت بار رجوی به ناکجاآباد می گذرد ، در این مدت بقایای فرقه سعی نموده اند ، صورت خود را با سیلی سرخ نگه دارند و از ننگ این افتضاح سخنی به میان نیاورند.
سابقه ی رجوی مشحون از فرار، سازشکاری و تن دادن به هر شرایطی برای نجات خودش از خطرات و سختی ها است و بر سر این موضوع با هر کس معامله کرده است و نزدیکترین یارانش را نیز به کشتن داده است تا خود جان بدر ببرد.
در نشریه مجاهد فوق العاده شماره 569 سال 1380 در صفحه یازدهم به مناسبت بیست و سومین سالروز 30 دی ، روز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی ، میزگردی توسط هفت تن از سران سازمان ترتیب داده شد و همان طور که از محتوای این اظهارات بر می آید آنها به صحنه آورده شده اند که زنده ماندن رجوی و اعدام نشدن او را در زمان شاه توجیه کنند.
پس از 23 سال از آزادی رجوی یا 30 سال پیش که شاه همه اعضای کادر مرکزی و حتی بسیاری از کادرهای پایین تر از رجوی را اعدام کرد ، ولی رجوی جان سالم به در برد ، چرا باید توجیه شود.
آیا نیازی به این کار است ؟ آیا رجوی به خودش شک دارد ؟ آیا رجوی خودش زبان ندارد ؟ چرا دیگران باید به نفع او شهادت دهند ؟
در جای جای این مقاله برجسته شدن رجوی به چشم می خورد ، مثلاً آقای خدائی صفت می گوید : دفاعیات برادر مسعود ( از لفظ رهبری استفاده نمی کند چون می خواهد احساسات شنونده را تحریک کند ) از ستون آموزشی بیرون زندان بود و مرتب تکثیر و توزیع می شد….
بسیاری به جرم پخش کردن دفاعیات مسعود ( نمی گوید برادر مجاهد ، چرا ؟ ) به زندان می افتادند و مسعود در این رابطه توسط ساواک مرتب شکنجه! ؟ می شد…. ( چرا اعدام نشد ؟ )
ما که آنجا نبودیم پس باید همین حرف ها را قبول کنیم و گرنه مزدور می شویم.
خب دفاعیات بنیانگذاران چه شد ؟ غالباً آنها که در مبارزه کشته می شوند بیشتر برای مردم عزیز و مورد اعتماد هستند ، چرا مسعود! ؟ آنها را همان موقع برجسته نکرد ؟
اصلاً چه نیازی است که از رجوی چنین تصویری ارائه شود ؟ آن هم پس از سی سال! ؟
در همین مقاله می خوانیم که ابریشمچی از قول همسر سابقش خواهر مریم می گوید : به برکت وجود مسعود نسلی از مجاهدین پرورش یافت و توانست پرچم مبارزه را برافراشته نگه دارد.
آیا باید از این حرف این طور استنباط شود که اگر مسعود نبود یا به هر دلیلی اعدام می شد ، پس الان از سازمان مجاهدین خلق ایران خبری نبود ؟ و سازمان در همان سال 1350 از بین می رفت ؟ هر چند الان هم این سازمان مثل آن موقع نیست.
آیا یک سازمان یا یک تشکیلات قائم به فرد است ؟ و آیا این افتخار است ؟ همه ما می دانیم که برای تشکیل یک سازمان افرادی باید با هم تشریک مساعی و همکاری کنند نه یک شخص ، اما در این مورد خاص!! تشکیلات یعنی یک نفر مسعود !!؟؟
چرا رجوی نیاز به این تبلیغات که از اساس تشکیلات مجاهدین را زیر سؤال می برد ، دارد ؟ چیزی که کاملاً واضح است ، این تبلیغات و اظهارات ولو صد در صد واقعی باشد و هیچ دروغی در آن نباشد نقض غرض است و سؤال برانگیز.
وقتی در سال 74 پس از نشست حوض که نشست های دیگ برگزار شده بود ، به ما می گفتند چرا رژیم تو را اعدام نکرد ؟ حتماً همکاری کردی ، آنجا بود که برای اولین بار از خودم پرسیدم چرا شاه همه را اعدام کرد ولی رجوی زنده ماند.
در همین میز گرد ابریشمچی می گوید : بعد از این که مرحله بازجویی ها در اوین بارش را زمین گذاشت سازمان مجاهدین کار اصلی خود در زندان را بنا به توصیه و خطی که خود مسعود داده بود!!؟؟ روبرو شدن با مسئله محاکمه و دادگاه گذاشت.
چگونه می شد که با وجود بنیانگذاران سازمان خود مسعود خط بدهد ؟ برای آنها که مناسبات درونی سازمان را می شناسند این شهادتی که آقای ابریشمچی در مورد مسعود می دهد عذر بدتر از گناه است.
آقای ابریشمچی در ادامه می گوید :….. با نجات مسعود از اعدام قطعی ماندگاری مجاهدین تضمین شد. یعنی ماندگاری مجاهدین در مسعود خلاصه می شد ، پس تشکیلات یعنی چه ؟
ابریشمچی ناشی گری کرده و می گوید : آن موقع همه در زندان عمومی اوین نشستند و دفاعیات را سازمان دادند ، خود مسعود تقسیم کرد که هر کس از چه وجهی از ایدئولوژی و استراتژی مجاهدین دفاع کند…..
او ادامه می دهد که : ….. دفاع ایدئولوژیک به مفهوم عمیق کلمه!!؟؟ به خود حنیف نژاد واگذار شد….
برای آنان که تشکیلات مجاهدین را می شناسند ، این حرف که مسعود رجوی تقسیم کار کرده باشد و برای محمد حنیف نژاد یعنی بنیانگذار سازمان خط و خطوط مشخص کرده باشد دروغ که هیچ ، در فرهنگ سازمانی خیانت است ، اتفاقاً همین رویکرد و اظهارات سؤال برانگیز است.
در همین میزگرد آقای جابرزاده می گوید : دکتر کاظم رجوی کار عظیم و سترگی را در متن یک مبارزه افشاگرانه سیاسی علیه شکنجه و اعدام و وحشی گری هایی که آن زمان توسط ساواک شاه جریان است ، پیش برد و طی یک بسیج بین المللی بسیاری از احزاب ترقی خواه…. برانگیخت که فشار عظیمی را بر رژیم شاه وارد کند…..
پس به طور خلاصه آنان می خواهند بگویند که تلاش های دکتر کاظم رجوی مانع از اعدام مسعود شد ، پس چرا این قدر رجوی را بزرگ جلوه می دهند ، حتی بالاتر از محمد حنیف نژاد!!؟؟
هر چند استدلال نارسا می باشد ، چرا که شاه بقیه را اعدام کرد ، شاه برای حفظ اعتبارش آنها را که در زندان بودند و طبعاً خطری برای شاه نداشتند مثل رجوی را نگه نداشت و چرا با اعدام بقیه آبروی خود را برد ؟ و چرا تلاش های افشاگرانه دکتر کاظم رجوی شامل حال بقیه نشد ؟
جابرزاده می گوید :….. ما از طریق بازجوها! مطلع شدیم خود شاه زمانی رئیس ساواک را فرا خوانده و گفته این مسعود رجوی کیست که از همه جهان!؟ روی ما فشار می آورند که از اعدامش صرفنظر کنیم…..
این که آنها منبع خبریشان را بازجوها و شکنجه گرهای زندان شاه که در همین میزگرد آنها را وحشی و شکنجه گر و…. خطاب می کنند ، جای تعجب است که چگونه آن بازجوها چنین اطلاعاتی را به آنها داده اند ، خوش سؤال برانگیز است.
اگر بخواهیم مطالب مطرح شده در این میزگرد را بررسی کنیم باید ببینیم که سال 80 سازمان در چه شرایط داخلی و بین المللی و همچنین به لحاظ استراتژیک و سیاسی قرار داشت.
با توجه به حوادث پس از یازده سپتامبر و شکست استراتژی جنگ طلبانه رجوی و تحلیل های غلط او از شرایط داخلی و بین المللی و… که سازمان را در شرایط ناگواری قرار داده است ، تا آنجا که رجوی را بی آینده کرده است ، بهتر می توان به ماهیت این تبلیغات پی ببریم.
در خرداد 76 که مردم به اصلاحات و نه جنگ رأی دادند ، استراتژی جنگ طلبانه رجوی به چالش افتاد و او تا پایان سال 76 بیش از نهصد عملیات انجام داد ( نقض قطعنامه 598 ) و تبلیغات وسیعی بر علیه جنبش اصطلاح طلبی در ایران به راه انداخت و در واقع خود را در مقابل مردم قرار داد که موضوع بحث فعلی ما نیست.
در اسفند ماه 76 یعنی نه ماه پس از انتخاب آقای خاتمی به عنوان ریاست جمهوری ایران ، رجوی در نشریه شماره 380 یک جنگ اطلاعاتی _ امنیتی و همچنین تبلیغاتی را به مرحله اجرا گذاشت که در جای دیگری به آن خواهم پرداخت.
در این نشریه رجوی اعلام نمود که افراد نفوذی رژیم را شناسایی نموده و تحویل ایران داده است ، اما حقیقت چیز دیگری است و همه می دانیم که در بهمن ماه 80 یعنی همین سالی که میزگرد مورد بحث ما تشکیل شد ، رجوی آنها را که از اعضای قدیمی سازمان هم در درون آنها زیاد است ، پس از تحمل شکنجه های وحشیانه در زندان ابوغریب و در ازای هر نفر 13 اسیر عراقی به ایران تحویل داد.
مطلب مهم این است که رجوی حیاتش به جنگ وابسته است و برای همین ارزش هایی را تبلیغ می کند که در این راستا باشد ، از روی ناچاری به 23 سال پیش بر می گردد و می خواهد خیانت خود را لاپوشانی کند ، چرا که ماهیتش برملا شده و از ترس آی دزد ، آی دزد می کند.
این که رجوی در زندان همه را لو داد و از همان سی سال پیش همه را فروخت و در سال 80 رسماً مخالفین درونی اش را به رژیم فروخت ، را باید مد نظر قرار داد تا این میزگرد را فهمید.
او ناگزیر است هم قطاران خود را که آلوده رجوی هستند را به صحنه بیاورد تا او را معصوم جلوه دهند و با یادآوری جنگ مسلحانه زمان شاه!!؟؟ و نقش موهوم رجوی در آن ایام و تزریق جنگ طلبی به کالبد هواداران و سازمانش پوچی ادعاهایش را بپوشاند.
به طوری که جابرزاده می گوید : واقعیت این است که مسعود هم به خاطر مواضع قاطع! سیاسی و ایدئولوژیک!؟ و هم نقش تعیین کننده ای که در هدایت جنبش در آن مقطع در درون زندان ها!؟ داشت در بین زندانیان جایگاه ویژه ای داشت….
مطمئناً منبع این خبر هم همان زندانبان های وحشی هستند ، این ویژه سازی از رجوی برای ما که در درون سازمان بودیم کاملاً شناخته شده است ، آنها از این ویژه سازی ارتزاق می کنند ، در همین بحث می توان دید.
مهدی ابریشمچی در ادامه سخنان جابرزاده از عنصر رهبری کننده!؟ و از شاهکارهای رجوی که حواسش به تمام مسائل سازمان بود و…. می گوید و خدائی صفت از قول محمد رضا سادات خوانساری اولین مجاهد آزاد شده در سال 50 می گوید که او از مسعود به عنوان معلم بزرگ خود یاد می کرد و این شخص در سال 52 در یک درگیری با ساواک به شهادت می رسد.
یعنی یک شهید را خرج می کنند تا رجوی را اثبات کند ( خونخواری ) و گرنه آفتاب است دلیل آفتاب و نیازی به این همه تبلیغ و تلقین و تزریق رجوی نبود.
مهدی ابریشمچی از سناریوی آنچنان ماهرانه مسعود که باعث شد صحنه های دادگاهها بر علیه رژیم شاه بچرخد ، داد سخن می دهد ( پس نقش حنیف نژاد چه شد ؟ اصلاً صحبتی از شهدای بنیانگذار نیست ).
ابریشمچی گریزی به صحرای کربلا می زند و می گوید : …. اما در اینجا که به تلاش های دکتر کاظم برای نجات جان مسعود ( نه برای نجات جان بقیه = ویژه سازی ) اشاره شد ، دریغم می آید به این حقیقت اشاره نکنم که این قضیه برای خود مسعود یک فراق و یک محرومیت از عشق بزرگش یعنی شهادت!؟ در راه عقیده و آرمان و مردمش بود….
منظورش همان آرمانی است که اگر الان در موردش حرف بزنید ، شما مزدور رژیم می شوید.
او ادامه می دهد که وقتی مسعود خبر شهادت همه پرونده های خود را در روزنامه!!؟؟ دید و متوجه شد که آن قافله شهیدان حرکت کرده و او جا مانده!!؟؟ است می گوید :
….. حال مسعود را در آن در از دست این عشق بزرگ! به شهادت و پیوستن به قافله شهیدان! و به خصوص به سیدالشهداء! هرگز نمی توانم فراموش کنم ، من به عنوان یک عضو ساده سازمان ( چقدر در مقابل مسعود متواضع است ، یاد بگیرید ) هر چه تلاش کردم به او بگویم باید خوشحال بود!!؟؟ که تو اعدام نشدی ، می دیدم که این میخ در آن صخره!!؟؟ اثر ندارد ، چهره ای که من از مسعود از آن لحظات به یاد دارم فقط یک اندوه مطلق از دست دادن فرصت شهادت است….
دلم کباب شد ، نگو ، طفلک برادر مسعود ، عشق به شهادتت منو کشت.
در سال 60 هم که فرصت داشت به پاریس هجرت!؟ کرد ، پس از هجرت! دومش به عراق هم عملیات های زیادی بود ولی رجوی فرصت شهادت را از دست داد ، عملیات فروغ هم همین طور و دست آخر تسلیم ارتش امپریالیسم آمریکا هم که شد فرصت شهادت را از دست داد ، طفلک!
خدای نکرده ، تصور نشود که همان موقع یعنی 23 سال پیش رجوی تسلیم ساواک یا آمریکا شده بود ، نه اصلاً چنین تصوری نمی کنیم ، الان هم مسعود منتظر شهادت دوستان در بند خود هست تا بعداً میزگرد دیگری گذاشته شود و دوستانش شهادت دهند که مسعود عاشق شهادت است.
به بازی گرفتن ارزش ها و اعتقادات یک ملت هم هنری می باشد که هر کس از پس آن بر نمی آید.
ابریشمچی قضیه فرار رجوی از ایران در سال 60 وقتی رجوی جنگ مسلحانه اعلام کرد و کشته شدن موسی خیابانی را که برای بسیاری از اعضای سازمان و هواداران سؤال بود که چرا رجوی با این همه شوق به شهادت درست پس از اعلام جنگ با نظام به پاریس رفت و کادرهای قدیمی را در ایران به کشتن داد ، را ماستمالی کرده و می گوید :
….. من بارها و بارها شاهد حسرتش بودم ، در مقابل صحنه های 19 بهمن ، مثلاً در برابر موسی همیشه غبطه می خورد که چقدر رستگار شد.
اینک پس از سالیان رجوی باید پاسخگوی مردم و هواداران خود باشد اما او همیشه با منحرف کردن افکار عمومی و لجن مال کردن دیگران و امامزاده جلوه دادن خودش و به راه انداختن فضای مسموم تبلیغاتی و مهمتر از همه ویژه سازی خودش و خونخواری قربانیانش ( منظورم دکان دو نبش شهدا!!؟؟ و اسرا!!؟؟ و…. ) از پاسخگویی طفره می رود و جالب است که آمریکایی ها هم به او پوشش خبری مناسبی هم می دهند.
او ناچار است با این تبلیغات و جوسازی ها ماهیت خود را پنهان کند ، آیا می شود روزی که رجوی بدون این که پای دیگران را وسط بکشد و خود مسئولانه جوابگوی خون همان یارانش باشد.
البته مسعود جان می دانم که پدر امپریالیسم را در آورده ای ، اما دیشب خواب نما شدم که اشغالگران به ما حمله کردند و من هم به جبهه رفتم و با تفنگم یکی از آنها را نشانه رفتم ، ولی با تعجب تو را در کنار اشغالگران دیدم.
یک دفعه به یاد فیلم اسب کهر را بنگر * که توی سازمان زیاد نمایش می دادی ، افتادم مانده بودم که کدام را اول بزنم و از آنجا که عشق به شهادتت منو کشته و همه را به کشتن داد ، به خودم گفتم که باید به آرزویت برسی و چقدر خوشحال شدم که می توانم آرزوی دیرینه ات را برآورده کنم.
اما یک دفعه از خواب بیدار شدم و تو را در حسرت شهادت تنها گذاشتم ، اما برادری ندارم ، هیچگاه برادری از آن دست نداشته ام ، که بگوید آری : نا کسی که به طاعون آری بگوید و نان آلوده اش را بپذیرد. شاملو
________________________
* فیلم اسم کهر را بنگر ، در مورد یک مارکسیست جنگجو ( گریگوری پک ) که در اسپانیا با دیکتاتور می جنگید و الان در مرز فرانسه زندگی می کند ، او الکلی هم شده است ، یکی از دوستانش که او نمی داند جاسوس است نزد او می آید و می گوید مادرت در حال مرگ است و می خواهد تو را ببیند.
او نمی داند که برایش دام گذاشته اند ، وقتی به شهر خود می آید و خود را در محاصره می بیند به بالای بام می رود تا آن ژنرال ( آنتونی کوئین ) را با سلاحش هدف قرار دهد. اما ناگهان دوستش را در کنار او می بیند ، قدری مکث می کند و بلافاصله آن جاسوس را نشانه می رود ، ولی موفق به کشتن ژنرال نمی شود و او را زخمی می کند.
این فیلم در داخل سازمان برای به وحشت انداختن ما که اگر رجوی را ترک کنیم چه می شود ، بارها نمایش داده شد.
 
خروج از نسخه موبایل