علایم موت استراتژي محتضر

علایم موت استراتژي محتضر

ايران ديدبان
از واژه تغيير دموکراتیک، معناي آشكاري مستفاد ميشود و آن هم تغيير دموکراتیک است، متشكل از دو بخش اساسي تغيير و دموکراتیک!
تغيير، عوض شدن و دگرگوني معنايي متفاوت با جابجايي و جايگزيني دارد، طي يك مسير و پروسه براي تغيير مفهومي مستتر در ذات آن است كه از حالتي آغاز و به حالتي ديگر منجر خواهد شد.
دموکراتیک، مردم سالارانه نيز تكيه بر آراء و خواست توده ها را نه تنها تداعي، بلكه معني ميبخشد.
از اين رو بهترين تعبير و معني براي تغيير دموکراتیک را ميتوان تلاش براي ايجاد دگرگوني بر اساس خواست مردم كه بالمآل پشتيباني و حمايت آنها را نيز در پي خواهد داشت دانست.
جنگ مسلحانه، جنگ جبهه اي، جنگ آزاديبخش، از آنجا كه تخاصم بين دو نيروي نظامي است كه بر اساس قوت و ضعف يكي، ديگري پيروز ميشود و يا شكست ميخورد نه تنها دموکراتیک نيست، بلكه الزاماً ممكن است به تغييري هم منجر نشود و فقط قدرت سياسي كه موضوع نزاع آشكار چنين جنگي است، جابجا شده و يك نيرو جايگزين نيروي ديگري شود.
مبارزه قهرآميز و خشن مجاهدين (كه بر اساس تز نيروي پيشتاز، هدايت گر توده ها و در واقع تصميم گيرنده براي آنها) 23 سال پيش آغاز گرديد و با اين توجيه كه حضور مسلحانه نيروي پيشتاز ميتواند توده ها را به ميدان آورد و باعث جابجايي قدرت شود، تجربه اي شكست خورده و بي نتيجه بود كه امروز بعد از گذشت دو دهه بانيان آن با طرح شرمگينانه تغيير دموکراتیک مراسم تدفين آن ديدگاه را برگزار كرده اند.
منتهي مجاهدين كه همواره كوشيده اند تا يك پاي خود را درون قايق و پاي ديگر را در خشكي بگذارند، از اعتراف صريح به اين واقعيت طفره ميروند و سعي دارند كه با لطائف الحيل، خط شكست خورده تحميل خشونت بر مردم و پيكر اجتماع را يك راهكار عملي بدانند و هم از اين رو است كه مواضعي متناقض، بي معني و دورو اتخاذ ميكنند.
مجاهدين در عين حال كه مدعي توانايي براي تغيير دموکراتیک در ايران ميباشند و از اربابان استعماري خود تقاضا ميكنند كه آنها را به رسميت بشناسند، همزمان نيروي نظامي خود در عراق را ابزار اين تغيير معرفي ميكنند و اين بزرگترين تناقض دوران است.
چگونه است در حاليكه با تكيه بر خواست امپرياليسم و راهكار امریکايي براي تغيير از درون و بهره برداري از نيروهاي داخلي، چنين ادعايي را مطرح ميسازند، باز هم نيرويي را معرفي ميكنند كه بر اساس يك خط شكست خورده و به بن بست رسيده در عراق گير افتاده و ايزوله شده است!
اصرار بر اينكه امریکا 3200 نفر نيروي مجاهدين در عراق را مورد پذيرش قرار دهد، گواهي آشكار بر اين است که اين گروه كمترين تواني براي تغيير دموکراتیک در خود نميبيند. و البته اين اصرار سكه اي است كه دو طرف دارد، طرف ديگر آن دست برداشتن ظاهري مجاهدين از شعارهاي خشونت گرايانه و قرار گرفتن تحت شعارها، خواستها و اهداف امریکا، فقط و فقط به دليل شكست قاطع و قطعي خط مبارزه تروريستي با استفاده از خاك بيگانه ميباشد.
مجاهدين براي اينكه تناقض آشكار در مواضع خودشان را طبيعي نشان دهند توجيهاتي را آفريده اند (بدون اينكه بتوانند تغيير در واقعيت بدهند). از جمله اينكه ميگويند دليل دست برنداشتن آنها از خشونت (و يا شعارهاي غير مسالمت آميز) اعمال روشهاي غير مسالمت آميز از سوي حكومت ايران است كه در نتيجه این شرائط، امکان پیشبرد مبارزه غیر را ندارند.
اگر چنين ادعايي صادق است، طرح مسأله تغيير دموکراتیک آيا صرفاً شعاری براي دلربايي ابرقدرتها و نيروهاي خارجي نيست؟
هست به اين دليل كه مدعي هستند بايد حمايت كشورهاي خارجي را به دست بياورند تا با حكومت ايران به تعادل قوا برسند!
بسيار خب، اگر اين جريان براي رسيدن به تعادل قوا احتياج به حمايت خارجي و به رسميت شناخته شدن از سوي نيروهاي خارجي دارد، با كدام نيرو ميخواهد تغيير دموكراتيك ايجاد كند؟
اگر نيرويي دارد كه با تكيه بر آن بخواهد تغيير دموكراتيك ايجاد كند، همان نيرو قادر است كه حكومت را در به كار بردن روشهاي غير مسالمت آميز به عقب نشيني وادار كند و در آن صورت گله و شكايت از سركوب و روشهاي غير مسالمت آميز، نشان از ضعف مفرط و عدم پايگاه اجتماعي دارد و بدين ترتيب اين تناقض همچنان ادامه دارد…
البته كه اين يك تناقض نيست، بلكه مغلطه اي آشكار براي جان به در بردن و عدم اعتراف به خط و استراتژي بي حاصلي است كه محصول آن رودررويي با مردم و قرار گرفتن در جنب امریکا و اسرایيل است.
مؤيد ديگر اين واقعيت، جدا شدن و ريزش نيروي مجاهدين در عراق است كه به موازات خط عوض كردن اين گروه، فرو ريختن تمامي ادعاها و نمايشات فرماليستي مجاهدين كه با تكيه بر صدام و در خاك عراق به راه انداخته بودند را به خوبي عيان ميسازد.
ورود دسته هاي صدتايي از اعضاي اين گروه به خاك ايران، كه پيش از اين با تبليغات به شدت منفي مجاهدين عليه ايران، رنج تبعيد و ابوغريب را به جان ميخريدند تا شايد به ايران باز نگردند، نشان ميدهد كه اين گروه چگونه در آستانه اضمحلال كامل، بيهوده دست و پا ميزند.
مجاهدين با طرح اين ادعا كه اين افراد اعضاي تصميم گيرنده اين گروه نبودند و نيروهاي تازه وارد بوده اند ميخواهند كمي از تأثيرات بيروني اين اتفاق بكاهند، اما نفس اين ادعا نيز آفتابي است كه دليل بر آفتاب مي آيد، اين ادعا (بر فرض صحت) نشان ميدهد كه تنها اعضاي تصميم گيرنده اين گروه موافق خط و ربط سازمان ميباشند و حتي نيروهاي تازه نفسي كه رنج راه و خطرات رفتن به عراق را به جان خريده اند و براي همكاري با مجاهدين به آن كشور رفته اند نيز توجيهات و دلائل مجاهدين را نپذيرفته و مجاهدين نيز توان تأثيرگذاري بر آنان را ندارند. بنابراين و به طريق اولي ميتوان پي برد كه شعارهاي اين گروه تا چه اندازه برد اجتماعي دارد.
شعارهاي مجاهدين متعلق به فضاي چريكي دهه پنجاه و شصت ميلادي در امریکاي لاتين است و انسانهاي امروزي متمدن تر از آن هستند كه ايده هاي سوخته شده چندين دهه پيش چند كشور فقير و عقب مانده را باور كنند.
 

خروج از نسخه موبایل