اسیر در سرپنجه ی سوء استفاده گران

 


 اسیر در سرپنجه ی سوء استفاده گران



من حسین ایزدی هستم.
در سال 1381 از مرز ایران به عراق رفتم. اولش نیتم این بود که برای کار به امارات بروم. از طریق شنا به آن دست رودخانه رفتم و به یکی از لنج دارهای عراقی پول دادم که من را ببرد به امارات. ساعت تقریباً هفت و نیم صبح نیروهای عراقی آمدند دور لنج و من را دستگیر کردند و در زندان عراق مارک اطلاعاتی به من زدند که من نفوذی ایران هستم و آمدم از عراق اطلاعات ببرم. تقریباً نزدیک دو ماهی بود که من در زندان مخابرات عراق بودم. در زندان اینقدر شکنجه شده بودم، روزی دو بار به من برق وصل می کردند که بتوانند از من اطلاعات بگیرند که واقعاً من هیچ گونه اطلاعاتی نداشتم. به دلیل این که من اصلاً نفوذی ایران نبودم. آنجا بود که درخواست دادم که با مجاهدین ملاقات کنم که شاید بتوانم یک جوری از اینجا راحت شوم. مرداد ماه سال 81 بود که اعضای سازمان آمدند و من را از آنجا بردند. روزی که وارد سازمان شدم و فهمیدم که نیت اینها چیست یعنی مبارزه با ایران ،دیگر نخواستم بمانم. چون من مجاهدین را یک جور آدمهایی می دانستم که خلافکارند و بمب گذارند و یک آدمهایی هستند که به هیچ چیزی وصل نیستند. زمانی که رفتم با ماهیت اینها آشنا شدم، دیگر نخواستم بمانم. آنجا به زور از من امضا گرفتند، چون من حتی به آنها گفتم که اگر می شود من را برگردانید به زندان، من نمی خواهم اینجا بمانم. چون من اصلاً با ایران هیچگونه مسئله ای ندارم.
آنجا هم که عراقی ها از من سؤال می کردند، می گفتند که تو اگر می خواهی بروی به سازمان، باید نیتت این باشد که با دولت جمهوری اسلامی ایران مشکل داشته باشی. من به آنها گفتم که من هیچ گونه مشکلی ندارم، من تا حالا حتی در عمرم کلانتری هم نرفتم. بعد از اینکه دیگر سازمان ماهیتش برای من روشن شد، نخواستم بمانم. با تهدید اسلحه و با زور از من امضا گرفتند و من را فرستادند به پذیرش. تقریباً سه ماه آنجا بودم که بعد از سه ماه باز خود سازمان آنجا هم یک مارک نفوذی به من زدند، شکنجه ام کردند و زندان بودم و مجدداً من را به عراقی ها دادند. سه هفته آنجا بودم، پیش عرا قی ها که حتی خود مسئول عراقی ها که می گفت من 25 سال است در عراق هستم، این نفر نفوذی نیست. سازمان می گفت نه! این نفر نفوذی است. خودش دیگر اعتراف کرده و من آنجا به آنها دقیقا آمار دادم که اگر شما می گویید من نفوذی هستم، من زور بالای سرم بوده که این برگه را امضا کردم.
زمانی که آمریکایی ها آمدند، همین که در باز شد، من رفتم. نزدیک 10 ماه در کمپ آمریکایی ها بودم. آنجا دیگر هیچ راهی به خارج نبود. تنها راهی که بود این بود که من برگردم به مملکتم. چون من اصلاً هیچ مشکلی با مملکتم نداشتم و ناخواسته به آنجا رفتم. باب میلم نبود، چون اگر بود من اصلاً نمی آمدم کمپ امریکایی ها. آمریکایی ها هم هزار و یک بلا به سر ما در می آوردند، از اینکه ما را در چادر نگه می داشتند، مدت زیادی بود که برق نداشتیم، اینقدر همانجا ما را اذیت کرده بودند، همین که راه برای ایران باز شد، من با اکیپ اول آمدم به ایران.
از زمانی هم که آمدم اینجا، حضرت عباسی به ما هیچی نگفتند، به جز اینکه به ما مهربانی کردند. حتی اینجا به ما یک توهین هم نکردند و الان خیلی هم راضی هستم آمدم. چون مملکتم است و الان هم می خواهم اگر خدا بخواهد بروم زن بگیرم و بروم دنبال زندگی خودم. از این هم که آمدم خیلی راضی هستم، از شما هم خیلی ممنونم. فقط این را می خواستم به بچه هایی که الان آن طرف هستند، بگویم که راحت بیایند، دولت جمهوری اسلامی هیچ کاری با آنها ندارد. راحت باشند، چون خیلی از بچه ها هستند که آمدند. از سازمانی که برای همه روشن است که تروریست هستند و واقعاً آنجا هم که من بودم، می شنیدم که روی سر مردم، همان مردم ایران که اینقدر هم ادعا می کردند که خلق و خلق و اینها، می آمدند اینجا بمب و نارنجک می ریختند روی سر مردم. مسعود رجوی فقط به خاطر این که بخواهد به حکومت برسد، همه مردم ایران را می خواست له کند که بیاید فقط بتواند به حکومت برسد و به خاطر حکومت هم کار می کرد. پیغامم برای آنهایی که الان آن طرف هستند، این است. یعنی هم آنهایی که در کمپ آمریکایی ها هستند و هم در سازمان، برگردند بیایند انشاالله ایران که بتوانند راحت بروند دنبال زندگی شان. اینجا من دقیقاً از روزی که آمدیم با ما خیلی مهربان بودند، خیلی هم تنظیم رابطه هایشان با ما بسیار بسیار عالی بود. حرفی که سازمان می زد که وزارت اطلاعات ما را شکنجه می کند، اصلاً چنین خبری هم اینجا نبود. به وضوح داریم می بینیم و خیلی هم راضی هستم که برگشتم.
برای دیدن فیلم مصاحبه اینجا را کلیک کنید.
خروج از نسخه موبایل