نقش خانواده وجایگاه آن در سازمان
جامعه شناسان خانواده را به عنوان یک جامعه کوچک معرفی کرده وچگونگی تشکیل آن ، مبنای روابط ،تربیت فرزندان،اثرا ت اجتماع بر خانواده وبر عکس وخلا صه هر آن چه به این جامعه کوچک -که اگر نبود آن جامعه بزرگ نیز وجود نداشت -مربوط می شود را به طور دقیق بررسی نموده ودر هیچ یک از مباحث علوم اجتماعی به اندازه خانواده بحث نشده در ا ین مقوله تا آ ن جا پیش رفته اند که حتی چگونگی برقراری حکومت ها ودوام آن را به این موضوع مرتبط نموده اند.،یعنی اگر خانواده با ثبات باشد ،بدون شک جامعه ای با ثبات خواهیم داشت وگرنه بایستی گروه های دیگری خارج از جامعه خودمان به وضع قوانین برای مابپردازند.و در یک کلام بنیان جامعه ها از خانواده است.
اکنون ببینیم ، سازمان با این رکن اساسی چه کرد ویا بهتر بگوییم،چه بلا ها که بر سرش نیا ورد.
ازهمان ابتدا یک هوادار را گونه ای با ر می آورد که آن چه را سازمان ا لقاء می کند صحیح دانسته وسوال کننده را ضعیف ومطیع محض را قوی وبدرد بخور جلوه می دهد.واین موضوع خاص گروه های بسته ودیکتاتور بوده وهست.
سازمان فرو پاشی خانواده را نه از سال 70 با اعلا م طلا ق های جمعی ،که از همان سال اول هواداری شروع ودر آن سال به اوج رساند.به این ترتیب که از بی هویت کردن افراد آغازنمود ،چرا که وقتی فرد از اصل خود باز ماند ،می تواند خانواده ودر یک سیکل بزرگ تر ،جامعه را هم بی مقدار پندارد.هر چند فرقه رجوی با توجه به همین اشتباه فاحش ا ست که روز به روز بر تعداد بریده هایش افزوده و منفورتر می گردد ،چرا که انسان و توا نایی های اورا نشناخته ویا اگر هم شناخته خود را به ندانستن زده ،که ا لبته کار این فرقه زیر همه ی اصول زدن است.به هر حال سازمان فرد را از خود دورکرد واین شروع یک فاجعه شد برای نسل فنا شده ای که به فرقه ی رجوی پیو ستند.
وقتی پروسه های حساب نشده نظامی رجوی به بن بست رسید ،قبل از طی نمودن پروسه های سیاسی ،را ه حل را در تزلزل نیروها وسوق دادنشان به سمت پرسش ممنوع!؟کشاند وبا سرگرمی های بی هدف افراد را از خانواده دور داشت وکم کم محیط را آن چنان ساخت که اعضا یک خانه به دلیل وضعیت به وجود آمده بیرون بودن از کانون خانواده را به ماندن در خانه برتری می دادند، ،چرا که در محیطی که ترس از گزارش دادن طرف مقابل بود (زن یا شوهر و یا فرزند) هیچ آرامشی برقرارنمی شد. تفتیش عقاید درخانه کاررا به آن جا رساند که شیوه احوا لپرسی هم تغییر کرد. قبل از آن افراد وقتی به هم می رسیدند از همسر وفرزند وخانواده سؤال می کردند وحالا ازتوپ وتانک واسلحه وسخنان رهبری و عکس های جدید مریم در فلان کنسرت با لباس های آن چنانی وسپس هیچ ، یعنی ، حوصله ای نمانده که احوال همین هم پرسیده شود.به راستی چه چیزی افراد را به این مرحله رساند که ازخانواده با آن تقدسش در نزد ایرانی یک ا کیپ بد ترکیب بسازند و به انحلا ل آن تن در دهند.؟با کدام قانون طبیعی وانسانی واخلا ق ودینی جور در می آید ؟؟
شادی ونشاط لا زمه ی انقلاب کردن را باید از کجاآورد ؟آیا از ممنوعیت برگزاری جشن تولد برای فرزندان ؟یا مراسم سالگرد ازدواج ؟یا رفت وآمدهای جوروا جور وبرای مدت زمان اندکی دور بودن از هیاهوی کار جهت تجدید قوا ی لازم ؟
کودکان چگونه آینده ساز انقلاب نوین رجوی خواهند شد ،وقتی که حتی نمی دانند اسباب بازی را چگونه هجی می کنند ؟!حالا اگر پدرومادرشان در بزرگسالی توسط سازمان شستشوی مغزی شدند ، مغزاین ها از همین ابتدای کودکی شسته می شود واین صد البته ، برای اهداف تروریستی وجنون آمیز رجوی بهتر است.
آن جا که درد دل کردن در خانواده ممنوع وبر خلاف نظرات تشکیلا ت قلمداد شود ،دیگر جایی برای رشد خانواده نیست که بخواهد ، تغذ یه کننده جامعه در آینده باشد. اصلا شاید این افرادقرار نیست در جامعه حاضرشوندکه لازم باشد در خانواده خوب تربیت شوند ؟این ها فقط به دست آموزانی تبدیل شده اند که مطابق خواسته های رجوی حرف می زنند وزندگی می کنند.
بنابراین ،خانواده از ابتدا هم در سازمان رسمیت ندا شته ، وطبیعی ا ست که انحلا ل صوری آن هم مکمل نیت اولیه باشد.
در غربی ترین جوامع اروپایی هنوز هم به خانواده به دیده ی یک کانون مؤثر وتنظیم کننده ی روابط فرد با جامعه وحتی تاثیر گذا ر بر تصمیمات مهم اجتماعی وسیاسی وفرهنگی ،نگاه می کنندو جامعه شناسان آن ها بیشتر ناهنجاری های اجتماعی را ناشی از ناهنجاری های موجود در خانواده می دانند.،اما ، در فرقه مستبد وسطحی نگر رجوی حتی ارزش برده هم برای افراد قائل نیستند ،چه رسد به ارزش آن در غرب ؟
درسازمان، خانواده یعنی اطاعت محض، ارزش نداشتن هیچ کس وهیچ چیز ،جز گفته ها وکردارهای رهبری ،فحش دادن به عزیز ترین کسانت به خاطر رهبری ،در یک کلام دور بودن ا فراد از هر آن چه مخالف نظرات رهبری است ،حال می خواهد انسانیت با شد یا دین ،فرزند،وا لدین و…..
باید پرسید آیانابودی خانواده از پس دور کردن ا فراد از اصل انسانی خویش تاکنون چه نتایج مثبتی برای فرقه رجوی در بر داشته جز عقده ای شدن وبریدن از تشکیلا ت و فحش دادن به آن ؟؟
آیا جز این است که همه این ها به ریشه غلط فکری و فرقه گرای سازمان بر می گردد ؟؟
اما ،رجوی کور خوانده وهنوز آن روی سکه را ندیده که انسان موجود ی عجیب و غیر قابل پیش بینی است ،هواداران پس از دو دهه آواره تر از پیش شدند ومعلو م نیست چه کسانی برایشان در مورد آینده تصمیم خواهند گرفت وبه نقطه اشباع روانی رسیدند ورجوی هم خوب می داند.پس از این چند مدت که از حمله به عراق می گذرد وهواداران دوباره با کلمه ی خانواده آشنا وبه وجود آن در خارج واقف شدند ،دچار یک تضاد درونی شدند که دیگر سازمان قادر یه حل آن نیست و این همان ضمیر نا خود آگاه افراد است که به سمت خانواده سوقشان می دهد ، زود باشد که این تضادها تمامی ماهیت پنهان شده رجوی را رو نماید وبا یک جنبش سریع گریز از وضعیت موجود را به نمایش گذارد.
نقش خانواده وجایگاه آن در سازمان

