یک تلفن کردن مشکوک
بتول ملکی
21.10.2005
غروب چهارشنبه 12 اکتبر یا پنجشنبه 13 اکتبر ( دقیقاً روز آن یادم نیست) زنگ تلفن خانه ام بصدا در آمد ، نفر پشت تلفن از بچه ام خواست که گوشی را بمن بدهد ، وقتی گوشی را گرفتم، سلام کرد ، ازاو خواستم که خودش را معرفی کند ولی او با زبان گیلکی مرتب می گفت چگونه نمی توانم اورا تشخیص دهم، چندین بار از او خواستم که اسمش را بگوید ولی او هر بار با خندیدن می گفت :
تو چرا نمی توانی مرا بشناسی.
راستش را بخواهید همان اولین بار صدای آشنا بنظرم رسید ولی می خواستم او خودش را معرفی کند. باز هم با حالت شوخی گفت می دانم تو مرا شناختی.
من کمی فکر کردم شاید آن دوستی که مدّ نظرم است دوست دارد سربسرم بگذارد البته تا حالا سابقه نداشته. بهر حال چون حدس زدم خودش است گفتم :
آقای خوشحال ( مهدی خوشحال) هستید ؟
گفت: آره ، البته اصرار داشت به زبان گیلکی صحبت کند و تا آخر مجبور بودم که با او به گیلکی صحبت کنم. بعد از احوالپرسی گفتم : ازکجا تلفن می زنید ؟ گفت از شهر سنگاله (در سوئیس).
من با خوشحالی گفتم چه خوب ، آنجا پیش کی هستید ؟
گفت : در خانه برادرم.
پرسیدم : آیا با خانمتان آمده اید ؟
گفت : خانمم که در سازمان است ، زهرا حسینی ،او انقلاب کرده و همانجا مانده است. در مورد پسرش گفت که اسمش سعید است و 16 ـ 17 سال دارد ، خلاصه با حالت شوخی صحبت می کردیم.
من عصبی بودم ولی به روی خودم نمی آوردم چون تعجب می کردم که چرا آقای خوشحال با من با مزاح کردن صحبت می کند و مدام می خندید ، به هر حال خودم را زیاد ناراحت نشان ندادم و با خودش مثل خودش صحبت کردم. در ضمن صحبت اسم شهر سکونتم و مسیر حرکت آنرا از من خواست منهم برایش توضیح دادم. ضمنا به من گفت به سنگاله بروم گفتم من که نمی توانم بیایم چون راه دور است و کسی را هم نمی شناسم و او را به خانه خودم دعوت کردم. او گفت : اگر وقت کرده به من سر خواهد زد (روزهای شنبه و یکشنبه). بهر حال در تمام طول صحبت با او مشکوک بودم و حتی چندین بار به او گفتم که شاید شما آقای خوشحال نباشید ولی او نشانی آقای خوشحال را می داد و صدای او مثل صدایش بود و حتی مثل آقای خوشحال می خندید بنابراین فکر کردم مشکوک بودن من کمی باید بی مورد باشد.
روز جمعه و شنبه منتظر تلفن کردنش بودم ، فقط یکبار زنگ زد که من اشتباهی به یک دکمه دیگر دست زدم و تلفن قطع شد. دیگر صدای زنگ تلفن را نشنیدم تا اینکه بعد از تعطیلات یکشنبه با آقای خوشحال تماس گرفتم و گفتم چرا به من زنگ نزده و حالا که به سوئیس آمده بود چرا پیشم نیامده است ، که با کمال تاسف دیدم که آقای خوشحال دچار شگفتی شده و می گوید که اصلا وارد سوئیس نشده بوده و در تمام وقت در آلمان بسر می برده است. در ضمن گفت که پسرش 16 ـ 17 سال ندارد بلکه 22 ساله است.
به نطر من دو احتمال وجود دارد : یک احتمال قوی اینکه مجاهدین خلق هستند که بدنبال اعمال تروریستی شان دنبال اطلاع گیری از افراد هستند.
دوم اینکه : رژیم جمهوری اسلامی که بنطرم احتمال ضعیف آنست ، چون رژیم چه نیازی به این دارد که رابطه من با آقای خوشحال یا کسان دیگر چگونه است ؟ من حتی نمی دانستم که همسر آقای خوشحال در سازمان مانده است فقط دورا دور بعنوان همرزم سابقم و همفکر فعلی ام با او سلام و علیک دارم. اگر به سایت آوا مراجعه کنید خواهید دید که چندی پیش جوابیه ای به رژیم جمهوری اسلامی مبنی بر در خواست آنها از خانواده ام که اینکه می توانم به ایران برگردم ، داده ام، بنابراین رژیم وضعیت فعلی ام را از طریق موضع گیری من نسبت به خودش و جریان انحرافی مجاهدین خلق می داند بخاطر همین احتمال اینکه کسی از اطلاعات رژیم آمده صدای آقای خوشحال را در آورده باشد ضعیف است.
بهر حال این آدم می خواهد از طرف هر کسی و یا هر جریانی باشد ، نه چیزی از من کم خواهد شد و نه چیزی از آقای خوشحال.
اگر او توانسته در لابلای حرفهایم با شوخی و خنده چیزی بدست آورد می تواند برای رئیس خودش یک عدد تنبان درست کند تا بعد از این در مقابل مسائل منطقه ای و جهانی کم نیا ورد و بتواند با آن خودش را بپوشاند تا آبرویش نریزد.
