سهم ما
حورا شالچی
به نام خدای پیوند دهنده قلبها
چندی پیش مصاحبه و عکس خواهرانم را که در سایت ایران افشاگر درج شده بود دیده و خواندم. به همین سبب بی دلیل ندیدم پاسخی هرچند کوتاه بنویسم.
قبل از هرچیز بسیار خوشحال شدم که عکس شما سه جگر گوشه عزیز و خواهران بسیار دوست داشتنیام را پس از 5 سال دیدم.
در سازمان که بودم، با هر بهانهای نمیگذاشتند با شما رابطهای بدون حضور فرماندهان یا در خلوت و همینطور به مدت بیشتر از یک ساعت داشته باشم. اما حالا شکر خدا توانستم لااقل عکس شما عزیزانم را به مدت طولانی بدون حضور هیچ مزاحمی یک دل سیر نگاه کنم. همینطور عکس زیبایتان را برای مامان هم بردم تا او هم بعد از سالها بیخبری از شما عزیزان، بتواند روی ماهتان را ببیند.
همینطور بسیار خوشحالم که این مصاحبه بهانهای شد که هرسه تای شما عزیزانم ، علی رغم خواسته سازمان، کنار هم باشید.
من خوب میدانم شماها به ندرت میتوانید یکدیگر را ببینید تا عواطف خواهرانهتان را با همدیگر شریک شوید. چون اساساً رجوی یک سد و مانعی بزرگ در برابر عواطف است.
هرگز فراموش نمیکنم او نامه من به دختر کوچکم را که کمتر از 6 سال داشت، باز کرد و هیچگاه به ایران پست نکرد.
فراموش نکردهام که رجوی در آوردن شما به قرارگاه اشرف به من که خواهر بزرگتان بودم نارو زد. حدود 2 ماه از آمدن شما به اشرف میگذشت که تحت شرایط اجبار، عوامل رجوی مرا از این قضیه مطلع کردند. زیرا وقتی آنان دانستند که من برای عملیات به ایران میروم و در این مأموریت شما را هم با خود به عراق خواهم آورد برای اینکه در مقابل عمل انجام شده قرار نگیرند چارهای نداشتند که اعتراف کنند آنان 2 ماه است شما را به عراق آورده و مرا در بی خبری نگه داشتند لذا اجازه دادند تا 40 دقیقه در حضور بالاترین فرماندهان ارتش ، پذیرش و فرمانده مرکز ، همدیگر را پس از 4 سال بیخبری ملاقات کنیم. در حالی که شما دو ماه پیش از آن به عراق آمده بودید ولی به من اطلاعی نداده بودند!
مطمئن هستم اگر من قصدم از آوردن شما به عراق را ، فاش نکرده بودم هرگز این ملاقات صورت نمیگرفت و شاید من در ایران کشته میشدم و هیچگاه نمیتوانستم از حضور شما در عراق مطلع گردم.
این همان عاطفه رجوی است. وقتی به من و شما ملاقات نمیدادند و من مستمر تقاضای آنرا به فرماندهانم میدادم، یک بار لعیا خیابانی که مسئول کل پذیرش بود یادم است در اثر این تقاضاهای مکرر من، گفت: فکر میکنی چرا به تو این ملاقات را نمیدهند؟ گفتم: نمیدانم. شاید فکر میکنند ما اطلاعاتی رد و بدل میکنیم. او با پوزخند گفت: تو که چند ماه است در قرنطینه هستی و خواهرانت هم که در پذیرشاند. شما بیچارهها که اطلاعاتی ندارید به هم بدهید. باید به شما این ملاقات را بدهند. اما بازهم تا به آخر که در عراق بودم به ما ملاقاتی داده نشد.
فراموش نمیکنم همان سال 79 که از عملیات اول برگشتم، میدانستم تولد تو ربیعه عزیزم 17 شهریور است. من هم به این بهانه برای هر سه تای شما عزیزان جداگانه با مشکلات فراوان هدیهای هرچند کوچک تهیه کردم و با توجه به اینکه میدانستم اگر بگویم هدیه برایتان دارم مورد توبیخ قرار خواهم گرفت، اما این کار را کردم و برایتان هدایا را از طریق فرماندهانم فرستادم. این کار را اوایل شهریور انجام دادم. اما با کمال تعجب اواسط مهر یعنی 5/1 ماه بعد، روزی که خواستم برای عملیات دوم بیایم وقتی به سر کمدم برای برداشتن وسایل رفتم، دیدم همه هدایا همان جا داخل کمد است. این است عاطفه مسعود رجوی! آنان به هیچ وجه بر نمیتابند که هیچ فامیلی حتی درجه یک ، حتی وقتی در یک قرارگاه هستند و به اصطلاح هم هدفند، با هم رابطه عاطفی داشته باشند. آخر همه چیز باید نثار مسعود رجوی شود.
من باید به شما خواهران عزیزم یاد آور شوم ، که هیچگونه گله و دعوایی با شما نداشته و ندارم و نخواهم داشت. چون شما را از گوشت و خون خود می دانم. هیچگاه کسی نمیتواند ما را از هم جدا کند حتی سازمانی که همیشه سعی در این جدایی داشته. اما من نخواهم گذاشت سازمان به هدفش برسد و تا روزی که شما را آزاد و دور از تشکیلات فرقه رجوی نبینم، دست از تلاش بر نخواهم داشت. من خوب میدانم هرچه شما بگویید و گفته باشید از روی اجبار است. به همین دلیل از شما اصلاً ناراحت نشده و نمیشوم. حرف و انتقاد من با تشکیلاتی است که شما را در چنین موقعیتی قرار داده. چون شما را میشناسم و میدانم هیچگاه ما در مقام خواهری این گونه برخوردها را با هم نداشته ایم. این کار همیشگی سازمان است که اعضای خانواده را در مقابل هم قرار دهد و دعوا را خانوادگی کند تا مبادا مجبور به پاسخگویی در برابر انتقادات واقعی شود.
در این 5 سالی که شما دور از مادر بودهاید نباید اجازه یک تلفن در حد چند دقیقه میداشتید که لااقل حالی از مادر بیمار و پدر در بندتان بگیرید؟ اصلاً این اخبار و اطلاعات را چه کسی به شما داده؟ بهتر بود این تشکیلات به شدت عاطفی و دلسوزِ مادران و پدران ، یک زحمت به خودش میداد و اجازه یک تلفن داده و بعد این مصاحبه را با خواهران عزیز من انجام میداد. آنوقت اطلاعات غلطی که به شما داده بودند تصحیح میشد و کمتر اشتباه میکردید. جهت اطلاع تشکیلات میگویم: پدر من تحت هیچگونه شکنجهای قرار نگرفته و خودش میتواند گواه این مطلب باشد.
حالا چطور شد که به یک باره به یادشان افتاد حال او را به شما بگویند؟!
همه خوب میدانید که پدر من در زندان است. وی هر روز یک بار به مدت 1 ساعت با خانه تلفنی صحبت میکند. هر هفته هم یک بار به مدت 40 دقیقه تا یک ساعت ملاقات حضوری بدون حضور هیچ زندانبانی با او داریم که هیچگونه کنترلی هم انجام نمی شود.
اما یک مقایسه ساده بین پدر زندانی و خواهران دربندم در فرقه ی رجوی ها نشان میدهد که چه کسی زندانی است: خواهران من که در این 5 سال حتی یک خط نامه، یک تلفن چند دقیقهای، و یا هیچگونه اطلاعاتی از سلامت شان نداشتیم و مادر همیشه چشم انتظارم یک چشمش اشک و یک چشمش خون بوده! یا پدر زندانی من در زندان اوین؟ این تشکیلات به غایت عاطفی حتی اجازه این دلجویی از خلق قهرمان را هم به خواهران دربندم نداده.
به هر ترتیب همانطور که گفتم من هیچ دعوا و گلهای با خواهران عزیزم ندارم چرا که خوب میدانم آنان به دست چه کسانی اسیرند و چه شرایط و جوی باعث این صحبتها شده و همه را از چشم تشکیلات رجوی میبینم نه خواهرانم. من همیشه خوهرانم را دوست داشته و دارم و آغوش گرم خانواده بخصوص مادر عزیزم که هم اکنون از دوری شما بیمار شده، برایتان باز بوده و خواهد بود.
حال رجوی ها باید پاسخگوی مادر بیمار من باشند. اگر واقعاً شما را زندانی نکرده اند بگذارند لااقل یک تماس کوچک با مادرم داشته باشید.
هیچ کجای دنیا کسی مانع روابط عاطفی مادر و فرزند و یا خواهران با یکدیگر نشده بجز سرکردگان فرقه رجویها.
گذشته از اینها ، تشکیلاتی که دم از عاطفه میزند باید پاسخگوی دختر کوچک من باشد. دختری که از سن 5/2 سالگی از پدرش ( محمد کریمی راهجردی، از اعضای سازمان) دور بوده و اینک 9 سال است که او را ندیده و مرتب بهانه او را میگیرد. دختری که از پدرش هیچ تصوری نداشته و او را به خاطر نمیآورد. او میگوید پدرم بیوفا است مرا دوست ندارد و به من اهمیتی نمیدهد.
شما باید پاسخگو باشید که مانع این ارتباطات شده و میشوید. مگر به کجای آسمان و زمین برمیخورد که دختری کوچک صدای پدرش را از فرسنگها فاصله بشنود و از وجود او احساس آرامش کند، نه اینکه همیشه حسرت آغوش پدر را داشته و با دیده حسرت به سایر هم سن و سالان خودش که کنار پدرشان هستند، نگاه کرده و همیشه یک علامت سؤال بزرگ در تمامی وجودش رخنه داشته که چرا پدرم کنارم نیست چرا با من تماسی ندارد. او همیشه سؤال میکند مگر پدرم کجای دنیاست که تلفن هم ندارد؟ مگر کجاست که نامه و عکسی نمیتواند برایم بفرستد ؟ طفلک دخترم به حال دوستانش حسرت میخورد که لااقل ماهی یک بار از پدرشان خبر دارند. او از اینکه پدر من را میبیند خوشحال است که پدری هر چند پدر بزرگ، اما وجود دارد و جای خالی پدر اصلیش را کمی پر میکند. دختر کوچک من نمیتواند این را بفهمد و برای خودش تحلیل کند که پدرش در جایی است که عشق ممنوع است. حتی اگر این عشق از جنس عشق پدری به دختر کوچکش باشد. او نمیتواند این را بفهمد که پدرش هیچگاه اجازه ندارد نام او را ببرد و حتی در ذهنش یاد و خاطره شیرین او را تکرار کند. پدری که با هر بار یادآوری خاطرات دخترش میباید به زندانبانان قرارگاه اشرف اعتراف کرده و در زیر فشار روحی و عملیات جاری روزانه آنان همه چیز را منکر شده و باز تمامی عشق خود را نثار مسعود و مریم کند. دختر کوچک من نمیداند مسعود و مریم رجوی قلب پدر او را گرفتهاند و هیچ جایی در آن برای دختر کوچکش باقی نگذاشتهاند تا مگر کورسویی از محبت پدری بماند. دختر کوچک من نمیداند پدرش در جایی اسیر است که عشق ورزیدن و هنر عشق ورزیدن ممنوع است – همان کتابی که پدرش در اولین آشنایی من با خودش به من هدیه داد_ البته من خوب میدانم پدرش چقدر او را دوست دارد اما از ترس همان زندانبانان جرأت ابراز ندارد. وگرنه کدامین مادر و پدری وجود دارند که دلشان برای فرزندشان پر نکشد. اما همیشه باید همه چیز را مخفی کند. حتی این ودیعه خدایی که خدا در نهاد هر مادر و پدری نهاده.
دختر کوچک من چه شبها و روزهایی که با عکس پدر در دست به خواب رفته و آرزوی دیدار او و یا شنیدن صدای او را در خواب دیده. دختر کوچک من هر سال که روز تولدش میرسد با آرزوی داشتن هدیهای از پدر، کنار کیک تولدش مینشیند. او تمامی روزهای ماه رمضان را با این جثه نحیفش روزه گرفت با عشق اینکه سر هر افطار دعا کند پدرش کنار او برگردد. او تمامی شبهای قدر را بیدار ماند و قرآن سر گرفت تا دعا کند پدرش کنار او برگردد.
مانند دختر من دختران و پسران زیادی هستند که همگی همین وضعیت را دارند. دختر مریم عرب (مونا)، پسر پروین فیروزان (سپهر) و… خیلیهای دیگر.
چه کسی مسئول این عاطفههای پرپر شده است؟ آخر آقا و خانم رجوی شما چگونه میخواهید در پیشگاه خداوند پاسخ این کودکان بدون پدر و مادر، بزرگ شده را بدهید. شما به چه بهانهای خانوادهها را از هم پاشیدید؟ خودتان خیلی بهتر از من و امثال من به بیهوده و هدر بودن راهی که میروید آگاهید. خوب میدانید پدران و مادران را به دور از فرزندان و خانوادهها را به دور از هم نگاه داشتید فقط برای ادامه حیات خفیف و خائنانه خود در زیر پرچم آمریکا و مشروعیت بخشیدن به ادامه حضور مریم در فرانسه. از ما و از این کودکانی که همیشه در قلبشان جای خالی مهر مادر و پدر وجود دارد، خواهد گذشت اما شما چگونه پاسخی به خداوند خواهید داد؟ مگر میتوانید سالهای از دست رفته این کودکان را به آنها برگردانید؟ مگر این لطماتی که بر روح و احساسات کودکان در اثر نبود پدر و مادر وارد شده، قابل جبران است؟ نه هرگز نمیتوانید جبران کنید. شما باید پاسخگوی این نسل از دست رفته باشید. شما باید پاسخگوی عاطفههای زنده بگور شده مادران و پدران این کودکان هم باشید. شما که حتی از تماسی هرچند کوچک ممانعت میکنید.
هیچگاه فراموش نمیکنم در همان تشکیلاتی که شما نمیگذاشتید من و امثال من خانواده درجه یک خود را ببینیم و هر ملاقاتی با سختی صورت میگرفت، حتی به اصطلاح میلیشیاها که همان فرزندان خودتان بودند و آنها را به بهانه دیدار مادر و پدر به بیابانهای عراق کشاندید تا کمبود سیاهی لشکر و جذب نیروی خود را اینگونه جبران کرده و تبلیغ کنید نیروی جوان به ارتشتان میپیوندد ، حتی این بچهها هم نمیتوانستند مادران خود را ببینند. هرگز فراموش نمیکنم مریم جمشیدی_ دختر محبوبه جمشیدی _ که 14 سال بیشتر نداشت، پس از ورودش به قرارگاه اشرف ، طفلک هر شب گریه میکرد و مادرش را میخواست اما اجازه دیدار نداشت و مادرش توسط پیامهای کامپیوتری و ایمیل با دخترش صحبت میکرد. مریم جمشیدی هم با گریه میگفت من مادر کامپیوتری نمیخواهم. من میخواهم کنار او بنشینم اما اینجا که بازهم او را مثل قبل نمیتوانم ببینم! این صحنهها واقعاً دل هر انسانی را به درد میآورد اما دل سنگ شما به درد نیامده و محبوبه جمشیدی به دیدار دخترش نمیآمد. مانند مریم جمشیدی دختران کوچک دیگری که در سنین نوجوانی وجود داشتند ، بودند. این دختران وضعیتی مشابه داشته و حتی در تشکیلات و قرارگاه اشرف هم از احساس محبت مادری دور بوده و همیشه در این حسرت میسوختند. آنان به مرور از تشکیلات زده شده و خواستار بازگشت به اروپا میشدند اما هیچگاه سازمان چنین اجازهای به آنان نمیداد. زیرا اگر آنان جدا میشدند تُف سر بالا برای سازمان میشد و نمیتوانست جدا شدن آنان را توجیه کرده و به ظلمی که در حق آنها انجام داده اعتراف کند. این کودکان در واقع در وضعیت فجیعی به سر میبرند که هیچ دادرسی ندارند. زیرا مادران و پدران آنان نیز اسیر دست رجوی بوده و نمیتوانند دادخواهی کنند. مطمئن هستم این وضعیت برای پسران میلیشیا نیز همینطور است. اما بدلیل اینکه من در مراکز زنان بودم از آنان فقط میشنیدم و اطلاع دقیقی ندارم.
اما در همان شرایط دختر مریم رجوی ، اشرف ابریشمچی و پسر مسعود رجوی ، مصطفی ، که درست هم سن همین دختران و پسران به اصطلاح میلیشیا هستند، وضعیتی کاملاً متفاوت با بقیه داشتند.
من از نزدیک شاهد ارتباط اشرف ابریشمچی با مادر و پدرش بودم. او هرچند وقت یکبار ، یک یا 2 ماه یکبار ناپدید میشد. بعداً میفهمیدیم او نزد مادر و یا پدرش است. مریم رجوی یک ماه به طور خاص و بعد مهدی ابریشمچی به طور جداگانه کنار دخترش بود. آخر اشرف نمیباید احساس کمبود مادر و پدر میداشت. مریم رجوی هم نباید از فرزندش دور میماند.
در مورد پسر مسعود رجوی نیز همین وضعیت وجود داشت.
در شرایطی که رابطه خانوادگی برای همه، حتی فرزندان و میلیشیای خودشان ممنوع و حرام بود و بهانه میآوردند که مگر اینجا مهمان بازی و خاله بازی است که کنار هم باشید؟! اینجا جای مبارزه است نه این طور خاله بازیها!؟ آنوقت برای خود مریم و مسعود رجوی حلال بود.
البته این سنت رهبری سازمان است. هرچیزی که برای همه حرام است برای آنها حلال است. فقط رهبری باید همسر داشته باشد، برای بقیه حرام و برای او حلال است. در شرایطی که مادران داخل تشکیلات حق نگاه کردن به عکس فرزندشان را نداشتند ، مریم رجوی کاملاً مجاز و محق بود. فقط رهبری باید فرزندش را در کنارش داشته باشد ، برای بقیه حرام و برای او حلال است.
این تبعیضات و تناقضات داخلی تشکیلات روزانه وجود داشت و ما هرگز اجازه سؤال نداشته و باید همه را به دیده اغماض میدیدیم. آنان همیشه برای ما این طور توجیه میکردند که مریم و مسعود رجوی این مسائل را نداشته و از آن عبور و حل کردهاند ، اما شما همچنان نگاه استثماری به این مسائل داشته و در نتیجه باید از داشتن خانواده منع و محروم باشید.
در پایان به کوری چشم رجویها از این فرصت استفاده کرده یادآور می شوم که من و دخترم چشم انتظار آزادی و بازگشت همسرم به کانون گرم خانواده می باشیم.
به امید دیدار خواهران عزیزم در فضایی آزاد. باشد که روزی نه چندان دور واقعیتهای درونی رجوی برای شما عزیزانم نیز روشن و آشکار شود.
…و باشد که شما مسعود و مریم رجوی در پیشگاه خدا و خلق خدا مورد سؤال این ظلمهای آشکار قرار گرفته و در آن روز پاسخگو باشید.

