مــلاقــات دو مـــُـزدور

مــلاقــات دو مـــُـزدور
حميد نکته بين، بيست و چهارم اکتبر
اگر قسمت اول ماجرا مبنی بر مزدور شدن آقای نکته بین را نخوانده اید ، پیشنهاد میکنم اول آن را مطالعه فرمائید تا براحتی متوجه شوید که منظور از « ملاقات دو مزدور » چیست ؟
عجالتا عرض نمایم آقای نکته بین جهت آشنائی با دنیای مزدوران و رسیدن به مقداری پول ِ کثیف ، حاضر شد مزدور یک سکت ِ انقلابی !! شود تا باندازه کافی خوراک برای قلمش پیدا کند ، بهمین منظور با یک جفت مجاهد خلق اجرای قرار نمودم و قولنامه ای امضاء شد و مقرر گردید جهت آموزش و شروع بکار به کلن آلمان بروم تا برادری از بخش ضد ِ اطلاعات مجاهدین با نام مستعا ر ع م به من آموزش دهد.
کـُـلن – آلمان – 6 صبح – ایستگاه بانهوف
قطار زودتر از آفتاب به کلن رسید ، خواب آلود از قطار پیاده شدم و در پی یافتن مجاهدی که قرار بود در ایستگاه به او چفت شوم ، با عادیسازی شروع به قدم زدن نمودم ، احساس می کردم که از طرف او و یا دوستانش زیر نظر هستم و آنها خودشان نزدم خواهند آمد و دلیلی ندارد که من در پی او باشم!
مــلــک آمد…!
او از دور آمد…
با خــشم آمد…
سازمانیافته آمد…
تـفـنـگ داشت ؟
او تنها آمد…
آه….
او را شناختم… ، آب در دهانم خشک شد _ نگاهم به نگاهش قفل شد _ ایکاش مرا نشناسد که اوضاع خیط میشود _ چقدر عصبانی آمد!…
روبرویم ایستاد و پرســید : حمید ؟
روبرویش ایستادم و گفتم : بـــلــه!
دست ِ چپش را برای دست دادن با من ، جلو آورد!!
لابد در یکی از مراحل انقلاب ایدئولوژیک و در تضاد با رژیم ، همه نیروها موظف شده بودند تا منبعد با دست ِ چپ ، دست دهند تا راست روی سازمان ؛ عمده نشود!
وقتی دستش را کمی تا حدودی فشار دادم ، کاملا متوجه شدم که دست ِ سازمانیافته ای دارد! ، چون چیدمان دستش به مرز ِ فروپاشی رسید ،…
در همین لحظه عنصر سازمانیافته دیگری از دست دادن دو مزدور عکس گرفت تا لابد پرونده سازی علیه من کلید بخورد!
او مرا بیاد داشت ولی طوری وانمود میکرد که انگاری برخورد اولش می باشد ؛ ظاهرا دستور داشت که اینچنین برخورد کند ، راه افتاد و گفت : قبل از هرچیز بگذار آنچیزی را که کاف و قاف ( خواهر و برادر ) برایت گفته اند را در یک جمله خلاصه کنم : برادر شریف ( منظورش مهدی ابریشمچی بود ) سر کلاسها روی یک نکته کلیدی تاکید داشت ، او معتقد بود شکست نظامی قابل تحمل است و ضربه سیاسی ، راه جبران دارد ، اما ضربه ایدئولوژیک کمر ما را خواهد شکست ، لذا خط قرمز برای درون و برون از خودمان ، مرز اعتقادی ما است که تبلورش در برادر ( مسعود رجوی ) عینی می باشد و ما بهیچ عنوان اجازه نخواهیم داد که احدی به این حریم وارد شود
ملک اینها را با زبانی می گفت که براحتی معلوم بود که اعتقادش نیست بلکه از روی دست نوشته های سازمانی ، آنها را از حفظ کرده است تا در برخوردهای اینچنینی کم نیآورد و خط برخورد داشته باشد.
در ادامه گفت : بریده مزدوران در این مرزشکنی پیشقدم شدند تا جائی که براساس داده های آنها سرویس امنیتی فرانسه ما را یک سکت نامید و این برسر زبانها افتاد که ایدئولوژی مجاهدین دچار تضاد و تناقض می باشد و این راه را برای دیگر اضداد مقاومت باز نمود که گستاخانه بر قهرمانان ِ ایدئولوژیکمان ِ مجاهد بخندند!
راه برخورد با چنین جانورانی که به کاسه لیسی سرویسهای امنیتی مشغولند و از توبره وزارت خارجه ها هم نشخوار می کنند ، قطعا چند راهه نیست بلکه در انتقام گیری به سبک های متفاوت می باشد ، برای اتخاذ هر تاکتیکی علیه بریده مزدوران نیاز به اطلاعات داریم ، اگرچه تحلیل ما بر هر اطلاعاتی قوی تر است اما اطلاعات میتواند تحلیلهای ما را مستند کند ، بهمین علت بخش ضد اطلاعات سازمان مسئولیت یافته تا با استخدام افرادی که می توانند در بریده مزدوران نفوذ کرده و اطلاعاتی از آنها به ما بدهند ، اقدام کند.
گفتم : پس قرار است من ِ بریده ی از مجاهدین که بزعم شما مزدور هم هستم ، حالا بریده مزدور بمانم ، در عین حال جاسوس هم بشوم و مزد هم بگیرم! ، بعبارت خلاصه میشود « بریده مزدوری که جاسوسی می کند تا بصورت مضاعف مزدوری کند! »
چند قدمی از من جلو افتاده بود ولی صدای مرا تعقیب میکرد ، وقتی جمله ام تمام شد ، ایستاد ، برگشت و خطاب به من گفت : اسمش را هر چه می خواهی بگذار ما برای تائید تحلیل هایمان نیاز به اطلاعات داریم ، یا هستی یا نه…
همیشه می دانستم که پـُـرروئی از خصایص بارز هر مجاهدی است ، ولی تا بدین اندازه را تجربه نکرده بودم ، معلوم بود که اینها با رژیم و بیرون از خودشان مشکل ندارند ، هرچه هست مشکل درونی است که اینچنین و بی مهابا با این ادبیات صریح در پی انتقام گیری هستند ، راستش ترسیدم که اینهائی که در مرحله نخست چنین گستاخانه ماموریت برای ترور شخصیت می دهند ، قطعا در آینده نزدیک از من خواهند خواست که سر ِ رها یافتگان از بند ایدئولوژیک رجوی ها را هم زیر آب فروبرم.
کـُـلن – آلمان – 9 صبح – کافه باربارا
سه ساعتی از برخورد اولیه ما می گذشت و هنوز مترصد توجیه من درباره ضرورت جاسوسی بود! ، از ضرباتی که بریده ها در عرصه های مختلف بر مقاومت ( اسم ِ مستعار مجاهدین ) زده اند زیاد می گفت تا مرا برای انتقام کشی از آنها قانع کند ، از طرفی اصلا ملاحظه این را نداشت که شاید حضور من در این قرار تاکتیکی باشد و من نیز فرستاده ای از طرف آنها باشم ، ظاهرا از فرط لو رفتگی و عصبانیت کُور شده بودند!
گــفــتـم : مگر نه این است که ما در درون شما تکامل ! یافته ایم ، چگونه امکان دارد که تکامل یافته مجاهدین به چنین درجه ای از خیانت که شما از آن دَم می زند برسد ؟! ، آیا تهاجم به جداشده ها بنوعی خودزنی نیست ؟
گــفــت : اینها درون سازمان بوده اند ولی خصلتهای بورژوازی و محافظه کاری آنان مانع از تکامل یافتگی آنها شده ، لذا رسوب کرده و از قافله مجاهدین عقب افتاده اند و درواقع قلوسی بیش نبوده اند که حالا باید با آنها صفر صفر کنیم تا مرز بین انقلاب کرده و ضد انقلاب مشخص شود.
گــفــتم : برفرض اینکه این استدلال شما درست باشد ، تنها توان آن را دارید که این فرمول را درباره هوادارانی مثل من جابیاندازید ولی هرگز قادر نخواهید بود کسی مثل مسعود بنی صدر ، مسعود خدابنده ، هادی شمس حائری ؛ محمد سبحانی و…. را که خود از بازیگردانهای اصلی مجاهدین بوده اند را تکذیب کنید و آنها را از دَم تیغ ِ خود بگذرانید ، در واقع این میخ به سنگ کوبیدن است.
گــفــت : اینها با وزارت اطلاعات رژیم در ارتباط هستند و از آنها پول و خط می گیرند تا علیه مقاومت لجن پراکنی کنند و از طرفی برای اینکه برای خودشان نیز یک گاردی درست کرده باشند با سرویسهای اروپائی نیز رابطه گرفته اند ، در واقع از توبره سرویسها هم می خورند و هم نشخوار می کنند.
گــفــتــم : بنظر من اینگونه تحلیلها مصرف داخلی دارد ، دربیرون از مجاهدین واقعیت چیز دیگری است ، حالا فرض کنید که سرویسها طرف حساب آنها هستند ، خـُب این چه دخلی برای سازمان مستقلی مثل سازمان دیدبان حقوق بشر دارد ؟ که مجاهدین را باتهام شکنجه اعضای ناراضی خود ، مجرم دانسته..
اتحادیه اروپا و امریکا ، مجاهدین را تروریست و سکت می دانند ، آیا آنها نیز متاثر از وزارت اطلاعات رژیم به این نتیجه رسیده اند ؟! ، خواهش می کنم جواب مثبت به این سئوال ندهید که آنوقت معلوم می شود که شما حقیقتا از مدافعین رژیم حاکم بر ایران هستید..! که او را دارای چنین قدرت تاثیر گذاری می دانید….
عصبانی شد ولی ادای دمکراسی و تحمل گرائی را درمی آورد تا پرنسیب سازمانی اش لطمه ای وارد نگردد ، او برای اثبات خودش در سازمان مجاهدین ، خودسوزی کرده بود و حالا اگر توان استخدام مرا نمی داشت باید از خود انتفاد میکرد و لابد دهها صفحه گزارش می نوشت…
با عصبانیت گفت : تو هنوز تضاد حمل می کنی ، روی حرفهایم فکر کن ، خودمان با تو تماس خواهیم گرفت….
این را گفت و بدون اینکه حساب میز را بکند ، رفــت…!
کـُـلن – آلمان – 11 صبح _ بانهوف
منتظر آمدن قطار بودم بدون اینکه از نتیجه قرار راضی باشم ، در فکر انسانهائی بودم که در حوزه قدرت روزی قربانی شکنجه می شوند و روزگاری دیگر خودشان شکنجه گر میشوند! ، قدرت طلبانی که از ایدئولوژی وام می گیرند تا راه بسته خود را با زور باز کنند ، بی شک در هزارتوی فرقه ای گرفتار خواهند شد و گریزی جز فرار به جلو نخواهند داشت.
در حال جمعبندی دوران بودم که آقائی خوش تیپ در کنارم نشست و با لحنی مودبانه ولی خشن و با زبان انگلیسی گفت : می خواستم چند لحظه ای با شما صحبت کنم!
قطعا او توانسته بود رنگ پریدگی مرا تشخیص دهد! ، چون اصلا نتوانستم برخودم مسلط شوم! ، طوری وانمود کردم که انگاری با من نیست…! ، ولی دوباره خواسته اش را رساتر از قبل تکرار کرد..!
گفتم : افتخار ملاقات با چه کسی را دارم ؟
گـفـت : مامور ویژه…
زبانم بند آمد ، فکر می کردم صدای قلبم را از درون مغزم می شنوم.! ، آنقدر محکم به مامور بودنش اشاره کرده بود که دیگر بهانه ای نداشتم که بگویم : متوجه نشدم ، چه فرمودید ؟
گفتم : چه کاری از من ساخته است ؟
گـفـت : می خواستم علت سفر شما به آلمان را بدانم..
گفتم : جرمی کرده ام ؟
گفت : از سئوال من چنین استنباطی داشتید ؟
گفتم : نه.. ولی بهرحال کار مامور با خلافکارها است و حتما شما هم فکر کرده اید از من خطائی سرزده…
گفت : کار ما با نیروهای عادی این تفاوت را دارد که موظفیم کاری کنیم که خلافی پیش نیاید و درست بهمین خاطر است که گفتیم صحبتی داشته باشیم تا در آینده مسئله ای پیش نیاید ، شما در کلن چه کسی را به چه علت ملاقات کردید ؟
براحتی می توانستم بفهمم که داستان من و مجاهدین بآرامی به جاهای باریک کشیده شده و حالا باید تاوان ماجراجوئی خود را پس دهم و هیچ راه گریزی هم نیست ، چون کاملا شفاف و واضح سئوال کرد ، خواستم طفره بروم تا سناریوئی بچینم تا بی گُدار به آب نزنم ولی گویا او نیز همین فهم را راجع به من کرده بود و برای اینکه موضوع کِش دار نشود ؛ عکسی را از جیبش خارج کرد و ضمن نشان دادن به من سئوال کرد:
آیـا او را می شناسی ؟
پرواضح بود که ماجرا چیست و او چه چیزی را دنبال می کند و هرگونه بندبازی من می توانست برایم گران تمام شود.
سعی کردم بدون هیجان برخورد کنم و گفتم : او را از عراق می شناسم.
پرسید : آخرین باری که او را دیدی کی و کجا بود ؟.
جواب دادم : همین امروز او را اتفاقی دیدم..!
پرسید : اتفاقی.. ؟ ، و ادامه داد : اجازه بده از آخر به اول بازگردیم تا خیالت راحت شود که باید چگونه حرکت کنی…
چی فکر می کردیم ، چی شد..! ، در این فاصله قطار بدون من حرکت کرد و جرات آن را نداشتم که اعتراضی کنم ، سعی میکردم او را نسبت به خودم عصبانی و تحریک نکنم تا کارم به ناکجاآباد کشیده نشود ، آن آقای لباس شخصی گفت : این آقائی که شما او را ملاقات کردید با نامهای نادر ثانی ، علی ملک و محمد وکیلی فر شناخته شده است ، او در زمان حاکمیت صدام حسین عضو ارتش تحت آتوریته او بوده سپس به اروپا آمده و در اعتراض به دستگیری کسی که پرستشش لازمه بودن است و براساس خواسته مستقیم مسئولش اقدام به خودسوزی کرده و هم اکنون به فعالیتهای اطلاعاتی – حفاظتی ، به نفع مجاهدین مشغول است ، این فعالیتها عمدتا علیه جداشده های از این سازمان متمرکز است و دیدار برنامه ریزی شده او با شما نیز در همین رابطه بود ؛؛؛ اینها را گفتم تا بدانی که کجا ایستاده ای..!
مزدور ســه جانبه..!
او از من انتظار داشت که پازل اطلاعاتی مجاهدین را برای آنها تکمیل نمایم ، شرط او در مخفی کاری صرف خلاصه می شد ولی اعلام داشت که هروقت اجازه دادیم ، آن بخش از مطالبی که از طبقه بندی خارج شده است را می توانی بازگو نمائی ، او در مقابل ماموریتی که داد هیچ دستمزدی را تعیین نکرد! ، در واقع مزدوری بی مزد میخواست! ، تا اینجای ماجرا ما به سه جریان اطلاعاتی مرتبط شده بودیم :
1- وزارت اطلاعات رژیم ( وصله ای که مجاهدین قصد چسباندنش را دارند )
2- وزارت اطلاعات مجاهدین ( از سر ماجراجوئی و رسیدن به مایه کسیه )
3- وزارت اطلاعات اروپا ( برای تعیین تکلیف ِ نهائی مجاهدین )
آدم یا باید خیلی بدشانس باشد و یا خیلی خوش شانس که به سه سرویس اطلاعاتی بصورت همزمان وصل باشد ، ولی قطعا از بدشانسی است که هیچکدام پولی نمی دهند که حداقل با آن فیگور مزدوری بگیریم!!
اینجانب حمید نکته بین در یک پروسه دو ماهه ی مزدوری برای فرنگی ها ، اطلاعات ناقص سرویسهای بازدارنده ( نامی که خودشان به خودشان داده بودند ) درباره فرقه ی آقا و خانم رجوی را کامل کردم و ما به ازای آن را با آگاهی یافتن از واقعیاتی از درون مجاهدین که حقیقتا تا آنزمان و علیرغم بودن با مجاهدین از آن هیچ اطلاعی نداشتم را کسب کردم ، بی گمان هرگاه آن آقای خوش تیپ اجازه آن را بدهد که اسامی و عملکرد شکنجه گران و عناصر ساواک آقا و خانم رجوی را افشاء نمایم ، قطعا این رسالت ِ امنیتی! را انجام خواهم داد و از صدای موشی که از گرگها شنیده میشود ، هرگز واهمه ای نخواهم کرد…… تا آنروز
نکته بین – Oct.05

خروج از نسخه موبایل