درباره نامه اسماعیل وفا

درباره نامه اسماعیل وفا
یاسر عزتی/ سایت روشنا
با سلام قرار بر این بود که من در حد صلاحیتم اتفاقاتی که در سازمان مجاهدین در جنگ اخیر امریکا روی داده است را بازگو کنم، ولی همانطور که در جریان هستید آقای اسماعیل وفایغمایی یکی از اعضای سابق سازمان مجاهدین و اعضای شورای ملی مقاومت در یکی از سایتهای وابسته به سازمان تروریستی مجاهدین به نام آفتابکاران مقاله ای را درباره من نوشته اند که وقتی باهش مواجه شدم، ضروری دانستم که در چند کلمه پاسخی به آقای وفایغمایی داده باشم تا ایشان کمی چشمشان به واقعیت بیشتر باز شود.
آقای اسماعیل وفایغمایی نکاتی که نوشتند، خیلی دوست داشتم که به تک تکشان پاسخ می دادم، ولی از آنجایی که من نکاتی که باهش مواجه شدم در این اعلامیه خیلی چیزها برایم مشکوک بود، به چند نکته ای که از نظر من بیشتر قابل اهمیت است اشاره می کنم و امیدوارم آقای وفایغمایی جوابشان را گرفته باشند. آقای وفایغمایی اول می خواستم اشاره کنم به پسرتان که همانطور که بارها و بارها گفتم بعد از تماسی که من با پسرتان در کمپ امریکایی ها گرفتم، من مصاحبه کردم خود پسرتان به من ایمیل داد بدون این که من ازش درخواست کنم و در زمانی که پسرتان به خارج آمد، باهش من تماسی نگرفتم. نه به خاطر این که دوستش نداشتم، بلکه خیلی خواستار و مشتاق دیدنش بودم، ولی باهش تماس نگرفتم چون اگر تماسی را با پسرتان می گرفتم، فردا سازمان مجاهدین علم می کرد که مأمور وزارت اطلاعات جاسوسی می کنند. چون به هر حال با ترفندها و حیله گری و دجالیت مجاهدین کمابیش همه آشنا هستیم. به همین دلیل من با پسر شما تماس نگرفتم تا اینکه خود پسر شما با من تماس گرفت و این که من در مصاحبه ام گفتم که شما هیچ کاری برای پسرتان انجام ندادید و بی اهمیت در اروپا نشستید و اگر شما به آن برنامه بروید دقت کنید، خیلی واضح من گفتم که این حرف را از پسرتان من نقل قول کردم. چرا که خود پسرتان خودش به من گفت خودش با سفارت سوئد تماس گرفته و خودش دارد سعی می کند بیاید به خارج.
گذشته از این خرده ریزه ها، شما چند نکته را مطرح کردید که من از یک طرف خیلی به هم ریختم، و از یک طرف هم قضاوتی نخواهم کرد. نکته ای که من کمی سرش عصبانی هستم، این است که شما برگشتید گفتید که به دلیل این که من انتقاداتی را به سازمان مجاهدین داشتم امروز دارم دروغ از سازمان مجاهدین مطرح می کنم، و بعد هم گفتید که شما هم انتقاداتی را به سازمان مجاهدین دارید و در روز مشخص از آن بازگو و کتاب به چاپ می رسانید. و بعد هم صراحتاً گفتید که انتقاد را باید سر موقع و زمان خودش کرد و این که علت جدایی شما از سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت دلایلش خیلی بیشتر از دلایل جدایی من از سازمان مجاهدین است و دلایل جدایی شما از سازمان مجاهدین با دلایل من خیلی فاصله دارد. یعنی در یک جمله دارید می گویید که من یک بچه هستم و دلیل جدایی از سازمان مجاهدین نداشتم. من فقط خواستم یادآوری کنم که من مشکل سیاسی با سازمان نداشتم. دلیل جدایی من از سازمان یکی دو تا انتقاد نبود، بلکه برای یادآوری و برای گوشهایی که به عمد کر می شوند، دلیل جدایی من این بود که به دلیل فساد بحثهای ایدئولوژیک رجوی، فسادی که در سازمان مجاهدین به روشنی روز می توانستید ببینید و به دلیل بحثهای کثیف و ارتجاعی و دجالگرانه رجوی چه بحثهای سیاسی اش و چه بحثهای استراتژیک و ایدئولوژیک اش، شش ماه بعد از این که من در سازمان مجاهدین بودم، درخواست رفتن دادم و این هفت سال را در سازمان مجاهدین به زور من را نگه داشتند. در تابستان 1381 توسط مزدور و شکنجه گر آقای نادر رفیع نژاد که رئیس دادگاه من بودند، با آقای احمد حنیف نژاد، آقای محمد صادق دربندی معروف به قادر، آقای سعید نقاش آقای عزت ماسوری و… اینها دجالانی بودند که در دادگاه من شرکت داشتند و منی که در سازمان مجاهدین به دنیا آمدم را به عنوان مأمور وزارت اطلاعات محاکمه کردند طی 8 سال.
یا باید گفت شما در اوج دجالگری هستید، که می آیید جنایتهایی که سازمان مجاهدین روی من انجام داده است را، این جنایتها را رویش خاک می پاشید یا شما در اوج جهل و نادانی هستید که این حرفهایی که من می زنم را باور ندارید. البته پسر شما مثال خوبی است که بروید ازش سؤال کنید رجوی باهش چکار کرده و آن تلفنهایی که پسرتان با شما می کرده است را ازش بپرسید که آیا پسرتان زیر ضرب و سرکوب نبود که با شما تلفنی صحبت می کرد و واقعیت را می گفت یا دروغ می گفت. یعنی پسر شما نمونه بسیار واضح و بارزی است که نه به ایران مراجعه کرده، نه به وزارت اطلاعات مراجعه کرده و می توانید ازش بپرسید که رجوی چه کارهایی با پسر خودتان انجام داده است. چیزی که من همیشه بهش می گویم دجالیت و حقه های کثیف عوامل خودفروش رجوی. پسر شما کنار خودتان است، آن پسرتان که رجوی می آمد گوش مادرش را می گرفت و پسرتان را تهدید می کرد که مادرت را می فرستم به ایران. بعد شما می آیید دجالیت رجوی را با چهار پنج تا انتقاد مقایسه می کنید.
سؤال بعدی که من برایم به وجود می آید این است که شما می گویید دست شما برای کمک به من دراز شده و دست هزاران نفر دیگر، خب اگر شما واقعاً به عنوان کمک به من می خواستید حرفی بزنید، می توانستید از طریق ایمیل یا تلفن با من تماس بگیرید. چه نیازی بود که بروید در سایت کثیف آفتابکاران این مطلب را بزنید که اول صفحه اش عکس شورای ملی مقاومت نصب شده است. کسی که از سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت جدا شده در سایتی که متعلق به شورای ملی مقاومت است که صحبتی نمی کند.
یعنی اینقدر سطح این مقاله ای که شما نوشتید ارتجاعی و کثیف است که واقعاً آدم شرم می کند که بخواهد بهش اشاره کند. یعنی واقعاً باید گفت که شما در جهل و نادانی هستید که واقعاً هم جهل و نادانی چیز عجیب و غریب و تازه ای برای من نیست. چون به عنوان مثال شما خودتان را به عنوان فردی مبارز معرفی کردید که بیست و اندی سال مبارزه کردید که سؤال من از شما این است شما در مقطعی که در مجاهدین بودید، اصلاً عملیاتی مأموریتی و یا حتی دو ساعت زیر آفتاب کار کردید که خودتان را مبارز معرفی می کنید؟ چون من خودم شما را به یاد دارم شما که فکر می کنید من بچه بودم و هستم، تنها کاری که من از شما در آن مقطع می دیدم این بود که بروید پشت نشست مسعود رجوی شروع به قدم زدن بکنید، وقتی مسعود رجوی روضه هایش و دعاهایش تمام می شد، اینها را شما جمعبندی می کردید و تبدیل به یک شعر می کردید و می دادید به مسعود رجوی، مسعود رجوی هم این شعر دردناک و انقلابی تان را می خواند. بعدها هم که به اروپا آمدید، جز نوشتن شعر ما کاری از شما ندیدیم که حالا مدعی بیست و اندی سال مبارزه ضد رژیم هستید. و یا آن دوست دیگر شما آقای مهدی سامع که خودش را به عنوان چریک فدایی معرفی می کند، چریکی که هیچ وقت سلاح به دست نگرفت و بیست و اندی سال خودش را به عنوان مبارز برای خودش سابقه درست کرده زیر درخت سیب در اورسورواز در دفتر مریم رجوی شماها همه می نشستید آنجا و صحبت از خیابان شانزالیزه می کردید و حالا خودتان را به عنوان یک مبارز معرفی می کنید.
حتی خود مسعود رجوی هم در نشست های سیاسی اش در سازمان مجاهدین خیلی جالب است که کلی هم پشت سر شما حرف و محفل و بی حرمتی به شما می کرد که من قشنگ یادم است جمله رجوی می گفت اگر ما این اعضای شورای ملی مقاومت را اگر ما این دوستان را جمع و جور نکنیم، دیگر خدا می داند چه بلایی سرشان می آید. خیلی واضح بود که شماها که خودتان را به عنوان اعضای مبارز شورای ملی مقاومت معرفی می کنید این را تمام مجاهدین می دانند که جز به طور واقع چریدن و مزخرف گفتن و زیر عکس مصدق نشستن و تحلیلهای سیاسی کار دیگری نمی کنید.
به عنوان مثال در این مقاله شما برگشتید به من گفتید طلبه. شما که پنجاه و اندکی سال سنتان هست، به نظر می رسد واژه هایی را که خودتان به کار می برید معنی اش را نمی دانید. من که به طور واقع جز شش ماهی که در سازمان مجاهدین به خواست خودم بودم، دیگر بقیه سالهایش را به زور درش بودم و بارها محاکمه شدم، بارها سوژه نشست های مختلف و نشست های قرارگاهی بودم و نیازی به طلبه بازی و خودفروشی و دروغ پراکنی نیست. خودفروشی که شما بهش اشاره می کنید، یعنی همین کاری که شما دارید انجام می دهید. شما می آیید می گوید که از سازمان جدا شدید و بعد می گوید که از شورای ملی مقاومت جدا شدید و بعد هم می گوئید در زمان و شرایط خودش حرفهایی را خواهید زد. در واقع یک چشمک به سازمان است که ببین درست است من ازت جدا شدم، ولی هنوز پشت سرت هستم و دهنم را بر دجالیتی هایی که انجام دادی در این سالها بستم. تا امروز اگر حرف من دروغ بود، اگر حرف اعضای جدا شده دروغ بود، دیگر امروز پسرتان کنار دست خودتان هست و فکر کنم مدرک و سند به اندازه کافی در اختیارتان هست. و واقعاً هم همانطور که من گفتم و به هر حال هنوز شک هست، اگر شما کمکی خواستید به من کنید، دیگر واقعاً نیازی نبود در سایت آفتابکاران سایتی که هر مزخرف و دروغی درش نوشته می شود، بیاید اعلامیه بدهید. می توانستید از طریق ایمیل به من کمک کنید. ولی جالب اینجاست که خیلی تأکید کردید بر کمک به من و این که هزاران نفر هستند که حاضرند به من کمک کنند. آن سه ماه اولی که من صبحانه یک کاسه کورن فلکس می خوردم با یک لیوان شیر و ناهار هم دو تا نان سوخاری بود، با یک لایه کالباس گوشت خوک، چون ارزانترین گوشت، گوشت خوک بود این نهار و شام من بود. در آن زمان این هزار دست کجا بودند که به من کمک کنند. الان که من وضعم بهتر شده چه شده که این همه آدم در انتظار کمک کردن به من هستند؟ البته من کسی نیستم که بخواهم بگویم چه اتفاقاتی بر سرم افتاده یا به هر حال چه مشکلاتی بوده، فقط یک مثال زدم برای شما که اگر انصاف دارید کمی واقع بین باشید و اتفاقاً من همین الان هم بارها و بارها گفتم به کمک تمام هم میهنان خارج از کشور نیاز دارم، چون خواهان تحصیل هستم و مشکلات مختلفی جلوی راهم است. چرا که شما وقتی که بر می گردید می گویید که مصاحبه های من یک خودفروشی است، باید این را به شما جواب بدهم که مصاحبه هایی که من علیه فرقه کثیف تروریستی رجوی می کنم این دامنه یک کوه است. یعنی این فقط نشان می دهد که من با رجوی مخالف هستم و آن قله کوه چیزی که رجوی بهش می گوید یعنی آن فلش اصلی و یا آن بازوی اصلی که من به رجوی ضربه می زنم درس و تحصیل است. یعنی همان چیزی که رجوی دوست ندارد و نمی خواهد که من انجام بدهم. چون بارها و بارها در قرارگاه اشرف شاهد بودیم که رجوی می گفت کسی که از سازمان جدا بشود نه آبرو، نه شرف، یک بدبخت کنار خیابان می افتد و این درس و تحصیل است که مشت آهنین را به دهن رجوی می زند. این مصاحبه هایی که من می کنم فقط و فقط همانطور که بارها و بارها هم گفتم فقط به خاطر این است که رجوی به چشم ببیند که من مخالفش هستم. و گرنه این مصاحبه های من دامنه کوه است. و یک جنگ سیاسی هم محسوب نمی شود. چون به هر حال سازمان مجاهدین وقتی که بچه های خودش مخالف خودش شوند، این کافی است و ارزشش بالاتر از این است که هزاران هزار نفر از سازمان جدا شوند. یعنی کسی که در مجاهدین به دنیا آمده بخواهد مخالف خانواده خودش شود، دیگر باید رفت دید که چقدر این خانواده دجال هستند. امیدوارم توانسته باشم آقای اسماعیل وفایغمایی و کسانی که فریب رجوی را خوردند در زمان مدت کوتاهی که در اختیار داشتم توانسته باشم حداقل به واقعیت کمک هایی کرده باشم.
 

خروج از نسخه موبایل