من بیست سال جاسوس بودم و خود خبر نداشتم!؟

من بیست سال جاسوس بودم و خود خبر نداشتم!؟
بخشی از سخنان علی اکرامی عضو سابق مجاهدین خلق!


پس از بیست سال فعالیت همراه مجاهدین، وقتی تصمیم گرفتم که از آن ها جدا شوم، پیش خودم تصور کردم که شاید برخوردشان با من که یک نیروی قدیمی هستم بهتر باشد و اجازه بدهند بروم دنبال زندگی خودم. اما اشتباه می کردم؛ مجاهدین بدون این که از بیست سال تلاش و تکاپوی من قدردانی کنند مرا تحت انواع آزارها و شکنجه ها قرار دادند. آن ها مرا مزدور و جاسوس خواندند! از آن ها پرسیدم ؛ این دیگر چه مزدور و جاسوسی است که بیست سال تمام در تشکیلات شما فعالیت داشته و شما حالا پی به ماهیت او برده اید!؟ البته خوب می دانستم که این ترفند آن هاست و ریلی است که برای تمام خواستاران جدایی طی می نمایند. اما از این تهمت ها و اهانت ها خیلی متعجب شدم. من عمر و جوانی خود را در راه این تشکیلات نفله کرده بودم و حالا به همین آسانی به من تهمت می زدند و مانع از جدایی من می شدند! خلاصه ، از آن جا که دیگر پی به ماهیت این فرقه برده و در تصمیم خودم راسخ بودم تمام اهانت ها و آزارهای مجاهدین را تحمل می کردم. در واقع سال ها پیش متوجه شدم در چه منجلابی فرو افتاده ام. ، اما شرایط برای جدایی خیلی سخت بود. اگر آن سال ها اقدام به جدایی می کردم با حمایتی که رژیم صدام از مجاهدین می کرد باید سال ها در ابوغریب محبوس می شدم. تازه بعید نبود با توجه به این که یک نیروی قدیمی بودم به شکلی مرا سر به نیست کنند. به همین سبب سال ها سکوت کردم و به انتظار شرایط مناسب لحظه شماری می کردم، وقتی صدام سقوط کرد، ناگهان سیل تقاضا ها برای جدایی از تشکیلات به راه افتادو مجاهدین تازه متوجه شدند دراین سال ها خیلی از نیروها و افراد -همچون من- فقط به صورت ظاهری و صوری با آن ها همکاری می کرده اند. وقتی نیروهای امریکایی مجاهدین را خلع سلاح کردند اعضای معترض و خواستاران جدایی جسارت و جرأت بیش تری یافتند و شروع به نوشتن تقاضا نامه ی جدایی کردند. امریکایی ها وقتی چند نمونه از فرارهای اعضای مجاهدین را دیدند، اقدام به احداث یک کمپ در نزدیکی قرارگاه اشرف کردند و طی مراحل تعدادی از افراد را در آن کمپ استقرار دادند. من هم باوجود مانع تراشی مجاهدین موفق شدم از آن ها جدا و به نیروهای امریکایی پناهنده شوم. مجاهدین از شیوه ها و ابزارهای مختلفی برای انصراف افراد از جدایی استفاده بردند. مثلاً وقتی از فحاشی و شکنجه و تهدید نتیجه نگرفتند به افراد پیشنهاد می دادند که رده ی تشکیلاتی آن ها را ارتقا می دهند. مجاهدین آن قدر از جدایی اعضا و به خصوص اعضای قدیمی و با سابقه وحشت داشتند که به انواع روش ها سعی داشتند جلوی این جدایی را بگیرند. به کسی که مثلاً رده ی تشکیلاتی اش” عضو” بود پیشنهاد می دادند که تو را فرمانده می کنیم و یا به یکی از افراد که مدت ها در تشکیلات رده ی” کا – 2″ داشت وقتی تقاضای جدایی کرد گفتند ؛” مدتی است رده ی تو از” کا – 2″ ( = کاندید دوم عضویت ) به”F-M” تغییر یافته ولی فرصت نشده بود جریان را به تو اعلام کنیم!” یعنی با دادن رده و مسئولیت می خواستند مانع از جدایی افراد شوند. اما دیگر افراد از این بامبول ها و حقه ها بازی ها خسته شده بودند؛ دیگر دادن رده رتبه نمی توانست چشمان حقیقت بین ما را کور کند. من بیست سال تمام در تشکیلات مجاهدین بودم ولی حتی یک بار اجازه ندادند یک تماس تلفنی با خانواده ام داشته باشم. وقتی موفق به جدایی شدم در کمپ امریکایی ها بعد از بیست سال با خانواده ام تماس تلفنی گرفتم. جالب است بگویم در یک تماس که با برادران و خواهران خودم داشتم برادرزاده ها و بچه های خواهرم که در نبود من به دنیا آمده بودند و من هیچ خبری نداشتم با من صحبت می کردند. وقتی بچه ی خواهرم که یک کودک هفت هشت ساله بود در بین حرف هایش به کامپیوتر و اینترنت اشاره نمود خیلی جا خوردم. مجاهدین به ما گفته بودند اوضاع درایران همان اوضاع قبل از انقلاب است و مردم خیلی عقب مانده نگه داشته شده اند. مجاهدین بانشان دادن تصاویر و گزارش های دروغ همان ایران بیست سال قبل را به ما نشان می دادند. ما نیز به خاطر عدم دسترسی به رسانه های دیگر واقعاً ازتحولات ایران ذره ای خبر نداشتیم. به همین سبب وقتی بچه های خردسال خانواده ام در تماس تلفنی شان از کار با کامپیوتر و اینترنت صحبت می کردند من شوکه شدم. خود من و دیگر افراد جدا شده که به کمپ امریکایی ها رفته بودیم برای نخستین بار” موبایل” را دست سربازان امریکایی دیدیم. و اصلاً نمی دانستیم گوشی موبایل را چه طور باید دست بگیریم. واقعاً در قرن بیستم شنیدن چنین موضوعی برای کسانی که از مجاهدین شناختی ندارند سخت است و ممکن است بیش تر به عنوان یک طنز و جک به این حرف ها نگاه شود ، اما این ها عین حقیقت است،حقیقتی تلخ!! نکته ی دیگر که درکمپ امریکایی ها با آن مواجه شدم موضوعی بود که بیش از پیش مرا نسبت به ماهیت کثیف مجاهدین به یقین رساند. جریان از این قرار بود که ( در کمپ ) یک روز فرمانده ی کمپ به من گفت مجاهدین می گویند ما خودمان علی اکرامی را از تشکیلات اخراج کرده ایم. از فرمانده ی امریکایی پرسیدم مجاهدین به چه دلیل این را گفته اند؟ ایشان در جواب گفت : گفتند” چون علی اکرامی حاضر نبود در جریان خلع سلاح ، اسلحه ی خودش را تحویل بدهد و هنوز به مبارزه ی مسلحانه اعتقاد داشت ما او را از تشکیلات اخراج کردیم.” واقعاً درباره ی این همه نیرنگ و شیادی چه می توان گفت؟! آن ها به خاطر این که نزد امریکایی ها خوش رقصی کنند و بگویند که در برابر اراده ی امریکا جهت خلع سلاح مطیع بوده و اوامر امریکا را تمکین می کنند، به تعبیر آن فرمانده ی امریکایی ، گفته بودند علی اکرامی را به عنوان یک تروریست اخراج کردیم!… پس زهی بی شرمی! من تمام تأسف و حسرتم این است که بیش از بیست سال جان خودم را بر کف گرفتم و از همه چیزم گذشتم به خاطر تشکیلاتی که هیچ نشانی ازشعارها و آرمان هایی که خودش ادعا می کرد با خود به همراه نداشت. اما، مجاهدین به بن بست کامل رسیده اند و دیگر نفس های آخرشان رامی کشند و به همین زودی شاهد فروپاشی و اضمحلال کامل این فرقه خواهیم بود. به امیدرهایی تمام مردان و زنان از چنگال رجوی.
خروج از نسخه موبایل