سهم ما (2)

سهم ما (2)


حورا شالچي
به نام خدايي كه خالق مهر و مهرباني است
چندی پيش نامه‌هايي از طريق سايت ايران افشاگر منتسب به اقوام و بستگانم مشاهده كردم. در پاسخ به آنها مطلبي آماده نموده ام. از شما خوانندة‌ عزيز تقاضا دارم اين مطلب را در ادامة جوابية‌ قبلي‌ام با نام سهم ما مطالعه نماييد.
بازهم از اينكه عكس همسرم را ديدم (هرچند سازمان سعي كرده بود در متن نگذارد اما در كنار عنوان مقاله بود.) بسيار خوشحال شده و عكس را براي دخترم بردم.
در ضمن بسيار خوشحالم كه پيام من به همسرم رسيده و او مي‌داند كه منتظرش هستم. همچنين از اينكه می توانم به این وسيله خبر سلامتي اقوام و خويشانم را جویا شوم خوشنودم. (چون وسيلة ارتباطي ديگري بين من و خويشانم وجود ندارد.)
در صحبتهايتان اين نكته را نگفتيد كه چه شد دستگير شدم؟
واقعيت اين است كه: در مورد بار دومي كه براي انجام عمليات به تهران فرستاده شدم، (برخلاف اولين بار كه به تهران آمدم) شما روي طرح برگشت ما به عراق كار نكرديد. در آخرين لحظه كه تيم ما داشت از جلولا خارج مي‌شد پرسيدم چطور ما را برمي‌گردانيد ؟ گفتيد بر مي‌گردانيمتان. اما نگفتيد چگونه. هميشه در نشستهاي توجيهي‌تان مي‌گفتيد 80 درصد رفت و 20 درصد برگشت و پس از پايان عمليات اول‌تان بايد در ايران بمانيد تا سوژه و اهداف ديگري را برايتان بفرستيم و روي آنها عمليات كنيد. به زبان واضح‌تر معني‌اش اين بود كه اگر پس از انجام عمليات اول زنده مانديد اينقدر به شما سوژه مي‌دهيم تا بالاخره ايجاد درگيري شده يا لو برويد. زمان بازگشت هم ما را به قاچاقچي سپرديد كه دو سره كار مي‌كرد تا ما را به دولت ايران تحويل دهد. در سر مرز كه آمديم مخصوصاً مرز سرخهايي كه خودتان گذاشته بوديد را نقض كرديد تا رد ما برملا شود. به ما گفته بوديد كه بي دفاع لب مرز برگرديم تا اگر درگير شديم هيچ چيزي براي دفاع نداشته باشيم. زماني كه طرح عمليات را در قرارگاه كار مي‌كرديم فقط مي‌گفتيد زنده دستگير نشويد و زنده دستگير شدن را مرز سرخ گذاشته‌ بوديد و 4 قرص سيانور هم به ما داده بوديد تا خودمان را بكشيم. اما هيچ وقت حتي لحظه‌اي براي ما وقت صرف نكرديد كه بگوييد اگر دستگير شديم چگونه خود را زنده نگهداريم. ما را در تاريخ و ساعت و منطقه‌اي از تهران براي انجام عمليات فرستاديد كه چند خيابان آنطرف‌تر هدف يك تيم ديگر بوده و ما بطور همزمان با آن تيم مي‌بايد عمليات انجام مي‌داديم و در صورت انجام آن بلافاصله با نيروي انتظامي ايران كه براي تعقيب تيم قبلي در حال گشت‌زني بود مواجه شده و درگيري حتمي صورت مي‌گرفت.
تمامي اين موارد نشانگر و مؤيد اين مطلب است كه شما تمامي توش و توانتان را گذاشته بوديد كه ما به طور حتم كشته شده و در نتيجه ليست شهدايتان!! قطورتر شده و روي ما تبليغات كنيد و افراد ديگري را به انگيزة گرفتن انتقام ما، براي انجام عمليات ديگري براي كشته شدن به ايران بفرستيد.
اما ما به خواست خداوند مهربان ، به خاطر فرزند كوچكم به خاطر فرزندان كوچك مرجان زنده مانديم.
ماندم تا آن روي شما و دروغها و فريبكاريتان را خوب درك كرده و مانع فريب خوردن ساير جوانان هموطنم شوم. ماندم تا در انجمن نجات براي هرچه بيشتر افشا كردن شما و آزادي دوستان و وابستگانم تلاش كنم. ماندم تا خبر سلامتي كساني كه سالهاست خانواده‌هايشان از آنها بي‌اطلاع هستند را به عزيزانشان برسانم. ماندم تا سالهاي تلخ فراق را به شيريني وصال نزديك كنم. ماندم تا به خانواده‌ها بگويم اگر فرزندتان با شما ارتباطي ندارد همه را از چشم رجوي ببينيد نه از عزيزتان.
هر بار كه عزيزي را در آغوش خانواده‌اش مي‌بينم عزمم براي نجات ساير دوستانم جزم‌تر مي‌شود.
در همين جا لازم مي‌دانم بر اين نكته تأكيد كنم: تا نواي شاد وصال در تمامي خانه‌هاي كشورم در گوشه و كنار ميهن عزيزم طنین نیفکند از پاي نخواهم نشست.
وقتي نام خاله و دايي مرا مي‌آوريد بايد بدانيد من بخاطر همان آرمانها الان در انجمن نجات كار مي‌كنم. چون يقين دارم اگر آنها هم زنده بوده و پايشان به قرارگاه شما مي‌رسيد بارها و بارها از شما جدا شده و انتقاد مي‌كردند.
اخيراً از يكي از دوستان دايي‌ام شنيدم، همان سال 58 و 59 كه دايي‌ام عضو بوده ، در مورد مسائل خدا شناسي و ديني _ مذهبي با سازمان مشكل داشته و خودش چون به شخصه مذهبي بوده، سعي در اصلاح اين مقوله كرده و در مورد اسلام تلاش داشته كه به درستي ساري و جاري شود. يعني مي‌ديده نفرات زيادي از كادرها درست نماز نمي‌خوانند و شعائر خود را به درستي بلد نبوده و انجام نمي‌دهند. حتي تذكراتش هم در اين رابطه به نتيجه نمي‌رسد. بالاخره يك روز نشستي با حضور مسعود رجوي و 9 نفر ديگر از كادرها و اعضاء بوده و دايي من هم يكي از آنها بوده. يكي از نفرات داخل نشست، در شروع جلسه مطلبي را درگوشي به مسعود رجوي گفته و سپس همة‌ نفرات داخل اتاق بدون صحبت و با اشاره چشمها به اتاق ديگري رفته و دايي مرا راه نمي‌دهند. از آن به بعد بوده كه دايي من از كادر اعضاء اخراج شده و مسئوليت‌هايش كم شده و در نهايت مسعود رجوي در فرار خائنانة خود در سرفصل سال 60 كه نيروهايش را (مثل الان در سال 82) رها كرده و به پاريس مي‌رود و نفراتي مثل دايي من و چندين و چند نفر از اعضاي ردة بالاي سازمان مثل موسي خياباني و اشرف ربيعي و… را تنها گذاشته و همه را به كشتن مي‌دهد تا براي هميشه شر اين اعضاي ايدئولوژيكش را از سرش كم كرده و بتواند يكه تاز ميدان قدرت باشد. چون خوب مي‌دانست اگر آنها بمانند حتماً در مورد تمامي اعمالي كه انجام خواهد داد از او بازخواست كرده و مانع او مي‌شوند. مسعود رجوي از همان سالها اسلام را كنار گذاشت و در تمامي سطح تشكيلاتش جز شكلي عجيب و غريب چيزي از آن باقي نگذاشت.
همينطور خالة من كه نفري بسيار متدين و مذهبي بود و سالها در رشته ی علوم قرآني و فقهي درس خوانده بود، اگر او يك نمونه از موارد دروني تشكيلات را مي‌ديد هرگز به آنها معتقد نمانده و راه خود را از آنها سوا مي‌كرد.
تشكيلاتي كه كتاب مقدس مسلمانان، قرآن، در سرتاسر آن حتي يك نسخه هم وجود ندارد و هركسي كه قرآن مطالعه كند مارك مرتجع مي‌خورد. بردن نام خدا در تمامي سالهايي كه من آنجا بودم مسخره مي‌شد.
خاطره‌اي در همين رابطه دارم: وقتي با چند نفر از هم تيمي‌‌هايم براي زمين شليك به حمرين رفته‌بوديم در آنجا گم شديم. براي پيدا كردن راه ، نام خدا را برده و از خدا كمك مي‌خواستم. وقتي راه را پيدا كرده و به سلامت به قرارگاه برگشتيم در نشستي كه بعد از آن داشتيم، مسخره شده و به عنوان فاكت زير مي‌نيمم از آن ياد مي‌شد. هميشه مي‌گفتند در زمانهاي اضطرار از مسعود و مريم كمك بخواهيد و هرگز نام خدا برده نمي‌شد.
اين فاكتها را مي‌گويم كه مشخص شود مينيمم اسلام و شعائر رعايت نمي‌شد و نمي‌شود و به همين دليل مطمئن هستم اگر خاله و دايي من زنده بوده و حتي چند روز در اين تشكيلات زندگي مي‌كردند به سرعت از آن جدا مي‌شدند. كما اينكه دايي‌ام اين كار را كرد.
آنوقت مسعود رجوي سنگ اسلام را در نشستهايش به سينه زده و براي امام حسين عزا داري مي‌كند و شب قدر قرآن سر مي‌گيرد و يا براي عوامفريبي در شروع هر نشستي آيه‌اي از قرآن مي‌خواند!
امام حسين اينگونه از اسلام دفاع كرد؟ او كه در ظهر عاشورا نماز جماعت را برگزار كرد و به كسي كه اذان ظهر را به او يادآوري كرد گفت جاي تو در بهشت كنار نمازگزاران است ، با شما و مسعود رجوي برابري مي‌كند؟ شما كه درست در زمان عملياتها نماز را ترك مي‌كرديد و هركسي به بهانه‌اي نماز نمي‌خواند شما دم از امام حسين مي‌زنيد؟
امام حسين شب عاشورا خودش با تمامي خاندان و فاميلش ماند و جنگيد تا شهيد شد. اما شما چه؟ مسعود و مريم رجوي در اولين تهديدات سر از اروپا در مي‌آورند! تمامي افرادتان را تنها و بي دفاع در عراق رها كرده و جان خودتان را برداشته و فرار كرديد و به فرماندهان بالايتان هم پول براي زمان فرار داديد. اما براي نفرات پايين مثل خواهران و همسر و دختر خالة من چه؟ آيا گفتيد اگر تهديدي شد چه كنيد؟ يا بازهم همه را مي‌خواهيد قرباني خودتان كنيد؟
در همينجا لازم مي‌دانم ذكر كنم كه من در انجمن نجات كار مي‌كنم تا مانع بيش از اين قرباني شدن دوستان و وابستگانم باشم و هرگز اجازه نخواهم داد آنها را نيز مانند خاله و دايي‌ام بكشيد.
امام حسين تا لحظة آخر از هيچ آرماني كوتاه نيامد. اما شما در اولين تهديد به دشمن پناه برديد و سلاحتان را تحويل داده و تسليم آمريكاييها شديد. در حالي كه شعارهاي مرگ بر امپرياليسم و مرگ بر آمريكا و سرود نبرد با آمريكا ي شما در گذشتة نچندان دور، گوش فلك را كر كرده بود و به ترور آمريكاييها افتخار مي‌كرديد. اما اكنون تمام تلاش‌تان را معطوف به گرفتن تأييديه از همان آمريكاييها كرده و داشتن ارتباط خوب و گرم با آنها برايتان ماية افتخار شده! و سيدالرئيس جديدتان شدند!
مريم رجوي به خودش لقب سيده‌النساء‌العالمين داده! چه طور چنين جرأتي كرده؟ چگونه به خودت اجازه دادي خودت را در جايگاه فاطمة زهرا ، تنها سيده‌النساء‌العالمين قرار دهي؟ تو كجا و حضرت فاطمه كجا؟ چه كسي به تو اين مجوز را داده كه تو برترين زنان عالم هستي؟
مسعود رجوي در قضية طلاقهاي ايدئولوژيك سورة‌ احزاب را كه در شأن پيامبر اسلام است ، در مورد خودش تفسير به رأي كرده!
ما امامان زيادي داريم كه هركدام در زماني خاص به امامت رسيدند اما هيچكدامشان دستور طلاق ايدئولوژيك!! و طلاق خانه و خانواده و بريدن از جامعه را به يارانشان ندادند. هرچند كه هركدامشان در شرايط خاصي به امامت برگزيده شده و شيوة مبارزاتشان در زمان خودشان با امام ديگر متفاوت بود. تو مسعود رجوي از كجا چنين نسخه‌اي را پيدا كرده و بر سر يارانت آوردي؟!
در نشستها مسعود رجوي مي‌گفت شب اول قبرتان وقتي نکیر و منكر سراغتان آمدند و از شما سؤال كردند از چه گروهي هستيد بگوييد از گروه مسعود رجوي! آنوقت به بهشت مي‌رويد!!
همينطور اين را مي‌گفت كه من تنها حلقة‌ وصل شما به ائمه و امام حسين و در نهايت خدا هستم!! او مي‌گفت كافي است به مسئولتان و از آن طريق به مريم و بعد به من وصل شويد تا سعادت دنيوي و اخروي شما تضمين شود!!
واقعاً جاي بسي تعجب است! فيا عجبا كه چگونه جرأت چنين ادعاهايي را كرديد؟!
فقط بايد به شما گفت: يوم تبلي السرائر (سورة والطارق آيه 9). يعني وعدة‌ ی ما روز قيامت و روزي كه سرها فاش شود. باشد كه آن روز پاسخگوي خداوند و آنچه كه با اسلام انجام داديد، باشيد.
خروج از نسخه موبایل