پارادوكس در انديشه و رفتار يا لجام گسيختگي ذهني و نوشتاري(2)

در پاسخ فرقه رجوي


پارادوكس در انديشه و رفتار يا لجام گسيختگي ذهني و نوشتاري(2)
 آرش رضائي-1/12/1384
اگر مي خواهي جوينده واقعي حقيقت باشي بايد دست كم يكبار در طول عمرت تا جايي كه ممكن است به همه چيز شك كني
رنه دكارت
براي من اين معما هنوز روشن نشده است كه چرا معمولا هر كسي نامش فولادوند است زبان توهين و تهديد به كار مي برد ، از ادبيات دري وري استفاده مي كند و در تعامل با ديگران به هيچ ملاك و معيار اخلاقي و انساني متاسفانه مقيد نيست. ضمنا من انتظاري از آقاي فولادوند نداشتم تا با توجه به مسئوليتش در قرارگاه اشرف كه سيستم كامپيوتري آنجا را بر عهده دارد پاسخگوي مقالات بنده باشد اگر فرض كنيم كه آقاي فولادوند به مقالات اينجانب پاسخ داده است و نه سران فرقه رجوي پس به آقاي فولادوند متذكر مي شوم كه در پاسخ خود اشاره اي به لحاف چهل تكه اي از نقل قول هاي سارتر ، اگوست كنت و گوستاولوبون نموده اند كه هيچ آدمخوار شكنجه گري را فيلسوف نخواهد كرد.(عين عبارت) بدين خاطر به آقاي فولادوند خوب است تفهيم كنم اصولا در مقالات من اشاره اي به آگوست كنت جامعه شناس و گوستاولوبون انديشمند و مورخ فرانسوي نشده و شايد ايشان از سر شتاب و عجله اي كه در نوشتن پاسخ داشته اند و احتمالا ناشي از دستور سران و رهبران خشن خويش بوده است بيش از حد شتابزدگي به خرج داده و فرصت مطالعه يكي از مقالات مرا نيز با كمي دقت ، تامل و تفكر نداشته اند در نتيجه بي دليل و منطق و بدون اينكه ضرورتي باشد از متفكراني نام برده اند(شايد نام فيلسوفان مورد نظر را در جاي ديگري و يا از زبان كسي شنيده باشند) كه هيچ ربطي به فلسفه اگزيستانسياليسم ندارد. لذا لازم است به اطلاع آقاي فولادوند برسانم كه آگوست كنت پدر جامعه شناسي و نويسنده كتاب فلسفه تحققي در قرن نوزده زندگي مي كرده و ديدگاه و پارادايم فكري او ربطي به انديشه سارتر و كامو و فلسفه اگزيستانسياليسم ندارد زيرا سارتر چند دهه پس از او و در قرن بيستم مي زيسته و مكتب فكري سارتر(اگزسيتانسياليسم) از اواخر دهه سي ميلادي به بعد در اوج فضاي سيانتيستي و جذابيت فلسفه ماترياليستي در دوران بعد از جنگ جهاني دوم رواج يافت و تاثير فراواني بر نسل سر خورده دهه شصت و هفتاد ميلادي اروپا گذاشت كه به نوعي با فلسفه پوزيتيويسم و روح سيانتيستي حاكم بر آن دوران به نهيليسم و بي بند باري اخلاقي ، سكس و ابتذال كشيده شدند و با ماترياليسم فلسفي و تاريخي سرخوردگي ، ديوار آهنين و ديكتاتوري استالينيستي را تجربه نمودند و گوستاولوبون صاحب اثر ارزشمند تاريخ تمدن اسلام و عرب نيز مستشرق و مورخي است كه نظريه ها و تحقيقات تاريخي او در مجامع دانشگاهي و محافل روشنفكري دنياي غرب شهرت دارد و در سراسر تاريخ و فلسفه اگزيستانسياليسم نامي از او برده نشده است بنابراين بهتر است كه آقاي فولادوند و يا سران فرقه رجوي اگر مي خواهند از انديشمندان اگزيستانسياليستي نامي ببرند به غير از سارتر از كي يركيگارد دانماركي ، كنويسكي ، مارتين هايدگر و كارل ياسپرس آلماني و يا كنتي و كامو نيز اسم ببرند تا بيش از اين خود را لو ندهند زيرا كه حداقل براي من آشكار مي كند كه آنان دستي به كتاب ندارند و شايد فرصت مطالعه يكي دو كتاب از انديشمندان اگزيستانسيالسيتي را نيز به علت شركت هميشگي و مداوم و اجباري در نشست هاي عمليات جاري ، طعمه ، انقلاب ايدئولو‍ژيك، ديگ ، و حوض و… نداشته باشند و گر نه سارتر را به آگوست كنت و گوستاولوبون نمي چسباندند كه برچسبي ناچسب است و مايه شرمساري ايشان و ديگر رهبران توتاليتاريستي اش به قول معلم شهيد دكتر علي شريعتي اگر بيشرفي با بيشعوري در هم آميزد معجون غريبي درست مي شود.
آقاي فولادوند ، از اينكه شما در فحش نامه تان سازمان خود را انقلابي جا زده ايد و با ارتش هاي انقلابي جهان مقايسه مي كنيد آيا جز مخدوش نمودن مفاهيم و مرزهاي مشخصي است كه آدمي را به خنده و سپس به حيرت وا مي دارد. دوست دارم به مشخص ترين و مهمترين ويژگي ها و آرمان هاي سازمان هاي انقلابي بر مبناي ادبيات سياسي و انقلابي يكي دو قرن اخير اشاره اي داشته باشم. از ويژگيهاي شاخص هر سازمان انقلابي مردمي بودن است. يعني پايگاه توده اي فراگير داشتن كه فرقه رجوي از اين پايگاه اجتماعي فراگير برخوردار نيست چرا كه در غير اين صورت رهبران و اعضاي آن به مدت بيست و پنج سال در خارج از كشور و در آغوش بيگانگان و دشمن ترين دشمنان ملت ايران نمي آرميدند. از مهمترين آرمان هاي سازمان هاي انقلابي ضد امپرياليست بودن است به عبارتي دقيق تر و شفاف تر دشمني با نظام سرمايه داري جهاني كه هژموني آن را كاپيتاليست هاي آمريكائي بر عهده دارند و در راه استثمار خلق هاي جهان در كار توطئه چيني و برنامه ريزي هستند. به اين ترتيب مي توان از ويت كنگ ها به رهبري هوشي مينه ، زاپاتيست هاي ضد امريكايي مكزيك ، توپامارو در اروگوئه ، ساندينيست ها در نيكاراگوئه ، جبهه فارابوندومارتي در ال سالوادور ، راه درخشان در پرو و انقلابيون كوبا و رهروان راه چه گوارا نام برد كه به زعم همه انقلابيون ، متفكران چپ و ماركسيست و راديكال سازمان هاي انقلابي و ضد آمريكائي بشمار مي روند كه هيچگونه سنخيتي با شما و فرقه تان ندارند چرا كه سازمان هاي يادشده به شدت با رژيم هاي وابسته به امريكا و متحدانش در حال جنگ بودند و به عنوان افراد يك سازمان انقلابي قطعا خودكشي و مرگ را به ماندن تحت حمایت امريكا با توجه به اهداف و آرمان هاي ضد امپرياليستي خويش ترجيح مي دادند و هيچ ننگي را بالاتر از اين نمي دانستند كه يك جريان ضد امپرياليستي و ضد آمريكائي سر انجام در پناه آمريكا روزگار خود را بسر برد و در عين حال شعار سازمان انقلابي را يدك بكشد.
آقاي فولادوند ، به گمانم اين تضاد و تناقض عجيب و غريب و شگفتي ساز را تنها و تنها مسعود رجوي مي تواند توجيه كند و نه كس ديگري. اين طور نيست؟‼
خروج از نسخه موبایل