فراورد شرک (2)

فراورد شرک (2)
میترا یوسفی، چهاردهم آوریل
« پرستش حیوان، پرستش شهوات حیوانی است. خواه درصورت چهارپای بی زبانی باشد یا آدم نمای مستبدی که محکوم شهوات و هواهای خود است.
به صورت اینگونه پرستش، بند و حد وجدانیات و فطریات را درهم می شکند وموجب هرگونه سبعیتی می گردد.» ( پدرطالقانی، پرتوی از قرآن )
رجوی، در تعلیمات شیطانی وطی پروسه ی مغزشویی: راه نروید مگربا پای رهبری، فکرنکنید مگر بامغزرهبری، حرف نزنید مگر با دهان رهبری»
اگرچه این سطور به هیچوجه پاسخ به رجوی نیست! ازآنجا که به یاری وشکرخدا و همت و حمیت خویشتن، مدتهاست با گشودن حلقه بندگی وبردگی، نیازی به پاسخگویی منافق رسوا ندارم. گذشت آن زمان که به قول خودشان با اجازه رهبری، مامورینش می توانستند وارد خوابگاه افراد شوند و البته با کلام دیگری از عهده این وقاحت برآمد ( هیچ کس حق ندارد وارد اطاق خواب متاهلین شود، مگر با اجازه رهبری). بدینوسیله حق خودساخته رهبری را ابراز و اظهار می کرد.
تقدیم پاره یی از حقیقت به پیشگاه خدا و حضور ملت ایران است.
منافق رسوا، خائن و جانی انگشت نما، نمک خور نمکدان شکن، با پرونده ی جاسوسی بی حیا دربغل، شریک و همکار دشمن در جنگ چنگ درچنگ با میهن ( جنگی که رسما ایران برنده و عراق آغازگر تجاوز شناخته شد. بی اعتنا به آنکه رجوی صدام را در زمان کیا و بیا و سروری اش بر منافقین، فاتح جنگ ایران و عراق می خواند و ایران را متجاوز!).
باری، طرفی نبرده از« سیدالرئیس » (عنوانی که رجوی شوخی و جدی بمنزله اسم اشاره صدام بکار می برد).حال درنهایت دنائت و سبعیت، حضیض ذلت وخواری، قدرت ها را به حمله برایران زمین فرا می خواند و در لهیب این روسپی گری شتابان همواره واژه « عاجل » را به کار می برد، مگر در بهمریختگی، ویرانی و ناامنی، سوراخی بیابد و پاره استخوانی فراچنگ آرد. به این خیال خام که شرایط حوادث ترجیحا اجتناب ناپذیر آستانه انقلاب تکرار خواهد شد. ( فرصتی برای دستبرد به جواهرفروشی ها « قربانی به تلخی فراموش نشدنی اش، سعید متحدین، نوجوانی که دستگیر و دردا اعدام شد. و یا اسلحه بدست به مطب دکترها و خانه های ظاهرا مجلل، جهت اخاذی هجوم برند ). مهجور از درک تفاوت آنک، در ابتدای کار هنوز حجاب منافقی از سرش نیفتاده بود. هرچند سودی از هیاهو هم نبرد، مگرقربانی کردن بهترین و لطمه پذیرترین افراد ملت، نسل جوان! چه درچنگ خود و چه در صف حریف، و کلاهی از نمد خونین برنگرفت.
آری، گیج در کنج رینگ، در آخرین زوزه های آلوده ی رو بزوال، به روال و روایت حکیم نکته سنج و ادیب شیرین سخن، سعدی شیرازی، همچون کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید، زمان برعلیه او و هر ابتکاری به زیان خود اوست. ازجمله سوز و گدازهای گرگ گرسنه و زخمی در تله برودت و نابودی محتوم، برعلیه منافع ملت ایران و گسسته گان برومند از فرقه شیطانی است که در ره آن از به بازی گرفتن کمتر دستاویزی، ابایی ندارد.
در آخرین شاهکار سیاهی، به شیوه معهود و معمول خویش، نویسنده این سطور را مزدور ومامور
می خواند. جایی از این ادعا به تلخی خنده دار می شود، چه برعلیه من ویا هریک از جداشدگان، علامت سوال ها می آورد! خرابی کار فرقه تا کجاست که نفرات خودتان، آنهایی که سالها با شهامت بسیار از سازمان تو پشتیبانی کرده و با سخاوت تمام فدیه می دادند. مامور دشمن مستقیم و غالب بر تو می شوند. همسر و پدر فرزندان من که طی یک سفرنامه پرمشقت ما را از آمریکا به یونان و فرانسه و عراق همراهی کرده و می بایست در سرپرستی این خانواده در آخرین منزل غربت مرا یاری می داد، کجا بود و چه میکرد که می باید با مزدوری امورات خود و فرزندانم را به ادعای تو، دشمن خطرناک کور و کینه توز بگذرانم؟
مقاومت و ایستادگی من در برابر دارودسته رجوی، کار دیروز و امروز من نیست و در حقیقت به دلایلی نامعلوم سالهایی از این روبرو کردن ها که روش مشئوم اوست، طفره رفته است. و ظاهرا اثرات آخرین حرکت من، پروازی به یونان، صبر و امانش را بُرید.
این پرواز در ساده ترین وجه، سربرداشتن طبیعی صیانت نفس و تنازع بقا در من بود که بالهایم شد. یک بال شجاعت و بال دگرم حقیقت. همواره مغرورانه بالیده ام که سرمایه من، پاک و طاهره، حقیقت است! حقایقی کوبنده و مخوف که مرا از جستجوی هر کمک و معاونتی بی نیاز ومعاف می دارد.
مجاهدین خوب مرا می شناسند که در زمان گرفتاری مادی و معنوی، جسمی و روحی، محصور در دیوارهای قلعه مرکزی شان دربیابان عراقی ( پادگان متروکه یک لشگر عراقی )، جایی که رجوی زیر سایه قدرت صدام به ارتکاب هر جنایتی مخیر و آزاد بود. درآن مکان و زمان که نه تنها به شیوه قدیمی دست وپا، بلکه مغز و قلب بردگانش را هم نعل می زد و به صلیب می کشید. هرگز لب از سخنگویی و اعتراض فرونبستم! به مبالغه وحتی زبانی هم، برای رهایی از تحقیرهای معمول در دستگاه، عزیزانم را فدای بت بی مقدار رجوی و عفریته ی معلوم الحالش نکردم. در برابر عقاید غیر انسانی، برخاسته از کفر، ازجمله انحصار عواطف و عشق به رهبری شان، چون سرو در برابر بائ، ایستادم. به زبان ساده تر به لجبازی های کودکانه ی عاصی و بی عقل وقعی ننهادم و اصرار ورزیدم که فراخی قلب انسان را حدودی نیست و عشق را در جنبه های متفاوت پذیراست که هریک نه تنها سبب نفی و حذف دیگری نمی شود، بلکه به تقویت یکدیگر می روند. به جرات می توانم بگویم که به خصوص در مقطع طلاق های جمعی و اجباری، تنها کسی بودم که هنوز در مناسبات! آشکارا جرات ابراز عقیده و رد آن اراجیف را داشتم.
با این تفاصیل این هم از عقب ماندگی و پیش بینی های غالبا غلط اندر غلط رهبری ضلالت است که گمان می کند با نقاشی چهره یی مسخ شده از همسر و پدر فرزندام در بازار شام خویش، چنین خصمانه و برخلاف کمرنگ ترین اصول اخلاقی، مرا وادار به سکوت و سکون خواهد کرد.
ظاهرا رفتار جمعی بریده ی ترسو و خاموش که در صورت نیاز رهبری فقیر و بی ملاء حتی به نقش سیاهی لشگر او را در کنسرت ها و تظاهرات بی آبرو، یاری می دهند، چنین عفریته و ملعون رسوا را متوهم کرده است!
همان زمان و در بساط سرایداری پادگان متروکه ی صدام حسین، بارها و بارها به اعتراض گفته بودم اگر در برابر آنچه در ایران گذشت سر خم نکردم، حال چرا جزیی از گل و لجن مرداب خفقان شوم؟
و اگر هم رجوی، چه آنکه ناپدید شده و چه این یکی که خود را به صورت مضحکه یی در اروپا درآورده، می پندارد که با باز و بسته کردن دهان همسرم( نوعی از خیمه شب بازی، که خیمه شب باز عروسکی در بغل دارد، ولی سخنان غالبا فکاهی از دهان خیمه شب باز درمی آید) گناهکار اصلی را گُم می کنم، بازهم عقل و شعور وانصاف مرا همسنگ خویشتن و بردگانش وزن کرده و شمرده است.
در این سالهای تلخی که از ربون غاصبانه همسرو پدر فرزندانم گذشت، ناظر غمگین ولی پرخاشگر تشبثات منافقین بوده ام. هرکجا که برای دموکراسی و حقوق زنان و کودکان در ایران عربده می کشد و سینه می درد، من بپا خاسته ام. منی که شاهد دلتنگی و احساس غمگین متروک و رها شده از جانب پدر، درمورد فرزندانم شده ام و بدتر ازآن فجایعی که برکودکان آواره وربوده شده ی مجاهدین از سرپرستی والدین در نزد بیگانگان گذشت، تا تحت تجاوز جنسی قرارگرفتن آن معصومین و مظلومین، در سرنوشت های هولناکی که جنون رجوی رقم زد.
منی که به مثابه یک زن، تحت زشت ترین تحقیرات قرار گرفته و در ازای طرح یک سوال « چرا همه ی زوج ها باید تا دشمنی و عفریته و ملعون خواندن یکدیگر، از هم جدا شوند، به استثنای رجوی و رجاله اش؟» تحت ضرب و جرح، جوخه های شکنجه رجاله گان رجوی قرار گرفتم.
منی که در بساط ننگین و نکبت آلوده ی مجاهدین در حومه ی پاریس، مواجه با چهره ی حیله گر محسن رضایی شدم و عربده اش: « یک زن، هیچگونه حق حقوقی نسبت به شوهرش ندارد »!
منی که شاهد کهنه ترین سنت های متعصبانه روگرفتن ازخروس! در مجاهدین بودم. جایی که مردها برای ضر ب و جرح هم شده اجاره تماس با زنان ندارند و در جهت وقاحتی بی بدیل، جوخه های ضربت زنان به فرماندهی مهناز شهنازی، مرضیه باباخانه و شاهرخی و اوباشی از این دست، تربیت کرده است. و درکمال طهارت مشمئزکننده و من درآوردی شان، ضمن حمله وقتی حجاب زن سُر خورده و تارهای مویش نمایان می شود، مرد فرمانده موظف به ترک کردن محل است تا از معصیت نظاره ی گیسوان زنی برهد.
با این تفاصیل است که منافقین همزمان برای دست اندرکاران نشریات غربی و یا نمایندگان پارلمان های غربی برای حق انتخاب زن ایرانی یقه می درانند. قول می دهم همان انگشت شماری که افسار پول و جاه طلبی به گردنشان افتاده، در خلوت از وطن فروشی مصرانه و « عاجلانه » آنان و طرز لباس پوشیدن رجاله رجوی از حرام زادگی این ارازل و اوباش متحیر و منزجر ولی به قول عزیزی، « نیازمندند »!
در حقیقت من سالها پیش از این، در پایان دوسال نخستین که پایم به سوئد رسید و در جامعه یی مدرن
( دستکم با دموکراسی غربی)، از آخرین ذره های مغزشویی پاکیزه شدم و از دام خطرناک مجاهدین رستم. همواره انتظار به میدان آوردن همسرم، به مثابه جنگ گلادیاتورها در میدان بازی رجوی ها بودم. هرچند با توجه به افکار، یکرنگی و جرات اظهارحقایق، هرگز گلادیاتور رجوی ها نبوده ام. جال چرا یکباره این همه مهم و مزدور شده ام، بگذاریم برای مدعی!
باری، به لحاظ عاطفی بودن و عشق به همسرم، فکر نمی کردم به راحتی تاب این پرده را داشته باشم و نمی خواستم! لیک خواست خدا برترین است و آنچه پیش آمد زیان های آشکاری برعلیه رجوی دارد و در برابر مشبت خداوندی سر تعظیم فرود می آورم
 

خروج از نسخه موبایل