دم روباه
اصغر فرزین
مسعود رجوی به واسطه ی نیرنگ بازی ها و توطئه هایش روباه خاورمیانه نامیده می شود! اما مهم ترین شاهد برای نیرنگ های روباه دم اوست!
عباس داوری یا برادر رحمان را هم که همگی می شناسیم؛ همان کسی که در برنامه ها او را می آورند تا بگوید : سعید محسن به من گفت که رجوی بعد از ما رهبری سازمان را بر عهده دارد، بگوید: که سعید محسن گفت که ما همگی شهید می شویم و از کادر مرکزی فقط مسعود زنده می ماند و او هم هر روز شهید خواهد شد!! چرا که ابتلائات زیادی سر راهش است!! و…
وقتی مسأله بیش تر بررسی می شود، این سئوال مطرح می شود که چرا این حرف را محمد حنیف نژاد نگفته که رجوی این قدر می گوید من عاشق او و او عاشق من بود؟! تازه چرا این حکم در میان اعضا مطرح نشده ؟ چرا بحث مهم رهبری سازمان که بایستی به طور رسمی و طبق فتوای محمد حنیف نژاد اعلام می شد تا اعضا هم به او اقتدا کنند، رسمی که هیچ، حتی به صورت مکتوب هم نوشته نشده و فقط شفاهی به یک نفر تازه آن هم از طرف سعید محسن نه حنیف نژاد گفته شده است!! جواب این سئوالات ثابت می کند که این فقط یک هم دستی کثیف است بین رجوی و دمش!
اصلاً به فرض این که سعید محسن هم این حرف ها را زده باشد، هم او اگر می دانست که مسعود با رژیم بعث عراق وارد دوستی می شود و در کاسه لیسی و پاچه خواری آن ها از هیچ پستی و خیانتی دریغ نمی کند، آیا باز هم او را به عنوان عضو کادر رهبری می پذیرفت؟ چه رسد به این که او را به عنوان رهبر سازمان انتخاب کند!
در ماجرای سال 73 که سازمان خودش اعضا را زیر شکنجه می برد، یکی از سردمداران اصلی این شکنجه ها که منجر به کشته شدن چند نفر شد همین عباس داوری بود.
وقتی در نشست حوض سال 74 اسماعیل شمس الدین را برای بازجویی آورده بودند، عباس داوری با عصبانیت تعریف می کرد که اسماعیل چگونه از رجوی فرار کرده؟ اما نمی گفت که چه بلایی سر او آورده اند و شاهد چه چیزهایی بوده که حتی حاضر نشده با آن ها صحبت کند. بله ، در همان نشست های حوض، تیغ کش و دست راست رجوی برای فشار آوردن به اعضا همین عباس آقا بود. در حالی که خودش با بسیاری از اصول به اصطلاح ایدئولوژیک سازمان در تناقض بود. مثلاً در سازمان می گفتند که باید کار برای اعضا یک ارزش باشد؛ یک روز وقتی که داوری وزیر کار شده بود، او را در حیاط طباطبایی در حالی که داشت چند تا کارتن کوچک را جا به جا می کرد، دیدم، گفتم: برادر رحمان چه می کنی؟ گفت : وزیر کار هستم، خودم هم باید کار کنم و این کار برایش خیلی سخت بود. در حالی که انگار هیچ بویی از ارزش دانستن کار نبرده بود!
زمانی که مژگان پارسایی مسئول اول سازمان بود و با امریکایی ها نشست داشت رحمان هم در جلسه حاضر بود ، هر چه امریکایی ها می گفتند او سر تکان می داد تا مژگان با لب خوانی یا یادداشت برایش تصمیم بگیرد! و چه قدر افتضاح بود که هر چه مژگان و سرهنگ امریکایی حکم می کردند، آقا، در جا می پذیرفتند! کاسه لیس تمام نشست های رجوی هم که رحمان بود! یعنی آدم این قدر بی اراده و میمون صفت باشد که جرأت هیچ مخالفت و یا حتی اظهار نظر سیاسی نداشته باشد و همیشه درست یا غلط در تأیید حرف رجوی و هر کس او بگوید، دم بجنباند! بعد هم اسم خودش را انقلابی بگذارد.
حالا هم که همه ی رؤسا به دیار فرنگ رفته اند، برادر رحمان از یک طرف ناراحت و افسرده است که چرا او را نبرده اند و از طرف دیگر با دمش گردو می شکند که او و احمد واقف ( مهدی براتی) نگهبان و مراقب اوضاع عراق هستند!! اصلاً از همه ی این ها بگذریم کسانی که یک روز با عراقی ها، یک روز با امریکایی ها و… نه فقط علیه ملت خود بلکه علیه اعضا و هواداران شان دست به هر توطئه و جنایتی می زنند و پاچه خواری هر کسی را که به نفعشان بود می کردند، چه طور می توانند تعادل خود را به دست بیاورند! فکر می کنم با این توضیحات مفهوم دم روباه را خوب فهمیده باشید!
اما وای به روزی که موضوعات پشت پرده باز شود، آن وقت عباس داوری ها چگونه سربلند خواهند کرد؟!