ببین تا چه زاید؟ شب آبستن است!

ببین تا چه زاید؟ شب آبستن است!
ایران‎دیدبان
این تجربه که آدمی بفهمد سرش کلاه رفته، از او سوءاستفاده شده و بدجوری به کاهدان زده است، در هر کجا و برای هر کسی ممکن است اتفاق بیفتد. پیر و جوان هم نمی‎شناسد. منتهی این که آدم اقدامی برای خودش بکند و بتواند خود را از ورطه‎ای که در آن گرفتار آمده بیرون بکشد، به هزار و یک عامل بستگی دارد که جسارت را می‎توان مهمترین آن دانست.
جسارت برای این که از خودت کوتاه بیایی و اعتراف کنی که بازی خوردی، جسارت برای این که از آبرویت نترسی، جسارت برای این که بر رعب و وحشت غلبه کنی و…
آن چه گفته ‎اند سن آدمی که از 40 گذشت، دیگر امیدی به دگرگونی‎اش نیست، شاید به‎دلیل همین باشد که هر چه سن و سالش بیشتر می‎شود، از جسارتش کاسته می‎شود!
این هم هست که آدمی هر چه معروف‎تر و محبوب‎تر، سخت‎تر و غیرقابل انعطاف‎تر خواهد شد.
اما با این همه، اصل وقوف بر بازیچه شدن و بازی خوردن، یک رخداد درونی است که کسی هم نمی‎تواند مانع آن شود. اصولاً انسان در این دنیا است که بر خودش معلوم شود چکاره است و قبل از هر چیز باید بیابد که چیست و آدمیزاده را اجتنابی از این واقعه نیست.
مرضیه با تمام دنیا دیدگی‎اش، با بیش از 50 سال تجربه‎ی مستمر با آدم‎های متفاوت، خیلی زود فهمید که با پیوستن به مجاهدین، پا به چه ورطه‎ای گذاشته است، بسیار زودتر از آنچه که ما بفهمیم، خیلی زودتر از آن زمانی که حرف‎هایی بر خلاف این باور خود بر زبان می‎راند. مرضیه تشخیص داد که با دار و دسته‎ی شارلاتانی که لبخندهای ملیح بر لب دارند و در دل جز خباثت نمی‎پرورانند روبرو است، اما در ابتدا نخواست و پس از آن نیز نتوانست که چنین دریافتی را بر زبان بیاورد!
اما او هم مانند ده‎ها عنصر مرتبط با مجاهدین که می‎دانند گرفتار آمده‎اند (متأسفانه به‎دلیل نبود جسارت) به‎جای پرخاش و پا فشاری بر درد ِ اصلی، به قول بهره کشندگانش، به قلوس بازی روی آورد و با اصطکاک بر سر مسایل صنفی و فردی، بنای ناسازگاری گذاشت، به این امید که مطرود و معزول شود، که گر چه مطرود گردید، اما دریغ که نمی‎دانست این بازی ِ آخر است.
یا باید مردانه می‎ایستاد که نایستاد و یا باید چند صباحی رفاه در تنهایی و انزوا را می‎پذیرفت، که پذیرفت و چنین شد که ره به المپیا برد!
اما فلسفه‎ی برگزاری کنسرت مرضیه که مجاهدین از مدت‎ها قبل مقدمات انجام آن و از جمله راضی ساختن مرضیه را تدارک دیده بودند، چه بود و چرا اکنون؟
متأسفانه خانم مرضیه به‎دلیل ابتلاء به سرطان، چند صباحی دیگر، بیشتر مهمان این سرای سپنج نیست.
باند خبیث و تبهکار رجوی با اطلاع از موضوع بیماری لاعلاج مرضیه و برای پیشگیری از برون افتادن حقایق درونی، همانند وضعیت دردناک مرحوم مجتبی میرمیران، مرحوم خلیل رضایی، مرحوم آذر قراب و با تجربه‎ای که بر سر مرحوم ویگن پیدا کردند که خوشبختانه قبل از مرگ این فرصت را یافت که به مردمش بگوید که رابطه‎ی او با مجاهدین، یک قرارداد مادی بوده است که به آن پایان داده است، کنسرت مرضیه را به‎راه انداختند.
دار و دسته‎ی رجوی این حیله را در مورد مرحوم شادالله شجری (دکتر جابر) و البته دیرهنگام و در زمان به خاک سپردن وی به‎کار بستند و البته تا حدودی هم موفق گردیدند، تا از انتشار ابعاد اختلافات وی با خود جلوگیری نمایند.
اما این‎بار و در مورد مرضیه به دلیل حساسیت‎هایش، زود دست به کار شده‎اند تا رکوردی تازه در ننگین‎ترین اعمال بر جای گذارند. طبیعی است که پس از این، خواست و آرزوی قلبی مجاهدین این است که بدرود حیات مرضیه، عاجل‎تر فرا برسد!…
و آیا این چند روز آخر عمر، مرضیه خواهد توانست تا همچون شاملو* ، ویگن و عارف، از خود اعاده‎ی حیثیت نماید.
__________________
شاملو را از این حیث می‎توان هشیارترین‎ها خواند، چرا که هیچگاه پس از بیرون افتادن خیانت مجاهدین به مردم، نیم نگاهی هم به آنها نکرد و وسوسه‎های شیطانی رجوی را اجابت ننمود.

خروج از نسخه موبایل