جبهه عوض کردن جدا شدگان یا دگر دیسی مجاهدین
جمشید طهماسبی، چهاردهم اوت 2006
با حاد شدن بحران خاورمیانه و گسترش دامنه آن آمریکا برای سرعت بخشیدن به رویای ایجاد خاورمیانه بزرگ ، واقدام به هزینه کردن بودجه 75 میلیون دلاری اختصاص داده شده به ایران، این روزها جنب وجوش خاصی در صحنه اپوزسیون مثلا ایرانی دیده می شود.
و متاسفانه شاهد مواضع بعضا واقعا شرم آوری ازطرف به اصطلاح مفسرین و… که پشت درب تلویزیون صدای آمریکا به خط شده اند، در توجیه جنایات جنگی اسرائیل از جمله کشتار افراد غیر نظامی و زنان وکودکان بی پناه لبنانی که با تائید وحمایت مستقیم آمریکا در راستای از قوه به فعل در آوردن طرح خاور میانه بزرگ هستیم.
اما سوز و گدازمجاهدین که احساس خسر دنیا و لاآخرت شدن را دارند از همه دیدنی تر است،چرا که علی رغم همه خوش رقصی های که حتی سلطنت طلبان هم حاضر نشدند در راستای هموار نمودن مسیرگسترش دامنه جنگ درمنطقه واقدام نظامی علیه ایران آلت دست کمپانیهای تسحیلاتی شوند، با عین حال به دلیل حضور در لیست تروریستی به بازی گرفته نشده اند.
به همین دلیل است که می بینیم خشم خود را نسبت به رقبای مقرب درگاه نمی توانند پنهان کنند، و با تمام توش وتوان خود به میدان آمده، ودر پشت دربهای بسته حتی روغن ریخته خلع سلاح را خرج میکنند، ولی از آنجای که صاحبان قدرت دست آنها را خوانده اینگونه سرمایه گذاریها و تلاشهای بی وقفه ای که در راستای پاک کردن آثارتروریستی مرتکب شده در سالیان گذشته انجام میدهند افاقه نمی کند.
تا راه مصرف دوباره آنها را برای اربابان جدید که با شعار مبارزه با تروریسم به میدان آمده اند و با مستسک قرار دادن آن از هیچ رذالتی هم فروگذار نکردند، باز کند و الحق هم اگر چه تمام هم وغمشان را در این راستا به کار بسته اند تا حداقل در ظاهر هم که شده چهره خشونت آمیز خود را بزک کنند.
ولی از آنجایی که عادت دارند هم از آخور و هم از توبره بخورند،از یکطرف می خواهند تشکیلاتی را که با استفاده ازآن اقدامات تروریستی انجام داده حفظ کرده و افرادی را که چشم وگوششان باز شده و دیگر حاضر نیستند بازیچه آنها قرار بگیرند را به گروگان بگیرند، و از طرف دیگر با بیان اینکه ما دیگر سلاح نداریم پس تروریسم نیستیم از این مخمصه فرارکنند.
در این زمینه از آنجا که بزگترین سد و مانع خود را روشنگریهای جدا شد گانی می بینند که پایشان از جهنم عراق به دنیای آزاد رسیده، بهمین دلیل می بینیم در هر شرایطی قبل از هر چیزی از جمله در این دعوای سهم خواهی با رقبای هم جبهه بازهم جیغ وفغان آنها ازجداشدگان لب به سخن باز کرده است، که « جداشدگان جبهه عوض کرده اند» در همین رابطه در مطلبی که به اسم محمد هادی نوشته شده عمق سوزش وگزیدگی خود را از روشنگری جداشدگان اینچنین به نمایش می گذارد:
« در شرایط عادی، پیوستن و یا جدا شدن از نیروهای سیاسی کلاً میتواند بصورت امری طبیعی و عادی انجام شود ولی اگر شرایط بخودی خود غیرعادی، و سوژۀ مبارزه رژیمی غیرعادی-همچون آخوندها-باشند، نتیجۀ آخر کار هم-کم و بیش-غیرعادی تر خواهد بود مانند برخی از جداشدگان از مجاهدین در خارج از کشور که بعد از سالها در جبهۀ مجاهدین بودن و مبارزه با رژیم، براحتی از این جبهه به آن جبهه پریدند و مبارزه با مجاهدین را شروع کردند! »
اگر چه جداشدگانی که در راستای وفاداری به آرمانهای که برای تحقق آنها روزگاری به مجاهدین پیوسته بودند با از خودگذشتگی و به جان خریدن تمامی رذالتی که انتظار آن از طرف رهبری مجاهدین می رفت و می بینیم که چه لوش و لجنی به سرو رویشان که نریختند، درفضای مسموسی که آگاهانه رهبری مجاهدین برای مخدوش کردن مرزها ایجاد کرده « هر کس با ما نیست با رژیم است » با پرداخت بها دست به روشنگری زدند، تا این تابوت را بشکنند و فکر می کنم تا حدود زیادی نیز موفق شدند.
اگر چه به قول همین مقاله نویس مجاهد در سایه « محصول هر چند نا پسند دموکراسی » دنیای آزاد حداقل توانستند در راستای احساس مسئولیت و ایمان به همان آرمانهای که روزگاری فکر می کردند با پیوست به مدعیان تلاش برای تحقق آن می توانند موثر باشند، با تلاش و از خودگذشتگی حداقل موفق شدند که دکان مردم فریبی مجاهدین را گل بگیرند.
که آقای محمد هادی با زرنگی خاصی تلاش کردند آن را به جبهه عوض کردن جداشدگان ربط دهند اما بلافاصله دم خروس بیرون میزند:
« ظرف 15-10 سال گذشته، کم و بیش مویِ دماغ مقاومت شدند و مشکلات زیادی را روی دستان همیشه مشغول مجاهدین گذاشتند!…
نَفسِ این قضیه که اینها چگونه توانستند براحتی و برغم سالها مبارزه با رژیم و زندگی در کنار مجاهدین، بیکباره فیلشان هوای جماران کند، بلحاظ روانی-اجتماعی مسئله قابل توجه و پیچیده ای است که تلویحاً میتواند بر تئوری تغییر پذیری انسان، نیز سایه هایی از ابهام بیاندازد که گویا بر خلاف تصورات قبلی و قدیمی، چقدر انسان-بلحاظ درونی- میتواند در مقابل تغییراتِ بیرونیِ محیط، بدون تغییرات اساسی، دست نخورده باقی بماند!
از طرف دیگر، قصۀ پر غصۀ این گونه نگون بختان، حاوی این راز و رمز است که چگونه میتوان روز و روزگاری به عشق خدا و خلق وارد میدان مبارزه شد و در پروسۀ ای بغایت بغرنج و پیچیده… »
اما واقعیت این است که جداشدگانی که امروز در صحنه این روشنگری ها حضور دارند نه تنها جبهه عوض نکردند بلکه به آرمانهای آزادی ورهایی خلق و مردمشان وفادار هستند وبرآن پای فشاری می کنند، و به همین دلیل است که از هیچ کوششی در راستای نشان دادن فاصله گرفتن عملی رهبری مجاهدین از این آرمانها که بسیاری بر سرآن جان باختند دریغ نمی کنند و شناخت آنها هم از ماهیت مجاهدین نه یکشبه بلکه سالها طول کشید بر خلاف نعل وارونه زدن نویسنده که می گوید:
« بعضی از جداشدگان بدخیم بعد از سال ها زندگی در کنار مجاهدین و جدا شدن از آنها، راه صد ساله را یکشبه طی و بسرعت دموکرات شدند و بطور آتشین علیه روابط غیر دموکراتیک و دیکتاتوری رهبری مجاهدین در تورهای دور دنیا به سخنرانی پرداختند! در حالیکه واقعاً اگر اینها چنان ساده لوح بودند که سالها فریب شعارهای مجاهدین را خوردند! و اگر چندین و چند سال وقت لازم بود تا بفهمند که مجاهدین همانی نیستند که آنها تصور میکردند و….! امّا تمام این امّا و اگر ها، نشانۀ خردمندی نیست و خواهی نخواهی خبر از بیخبری و ندانستن طول و عرض و عمق دریای خون فشانی بود که بهر حال در آن وارد شده بودند و با این گذشتۀ مملو از نادانی معلوم نیست که چگونه یکشبه ملا شده و درس دموکراسی…»
بلکه از زمانی که درعراق شاهد به حراج وفروش گذاشتن خونها در باز عراق به صدام بودند و عملیات سفارش ترور برای استخبارات، و به همین دلیل وقتی لب به اعتراض گشودند نه تنها در سلولهای انفرادی اشرف بلکه سالها در زندان ابوغریب که به قول آقای ابریشم چی قرار بود بپوسند از هیچ بی شرمی در حق آنها کوتاهی نکردند.
ولی آقای محمد هادی با اشراف به همین واقعیتها و برای ماست مالی کردن آ ن هست که این چنین آسمان و ریسمان را بهم می بافند :
« در اینجا شاید برخی براین گمان و باور-نه چندان محکم-باشند که اگر مثلاً مجاهدین در عراق با کسانیکه اعلام جدایی کردند رفتار دیگر و یا بهتری را در پیش میگرفتند شاید در شدّتِ خشم و کینه های بعدی آنها در پریدن های بعدی به پروپای مجاهدین تاثیر داشت!… »
اگر چه که شانس با آقای رجوی یاری نکرد وبا سقوط صدام پای محدودی به دنیای آزاد رسید،ولی پروسه گذار از تجربه ای که از سر گذرانده بودند نه تنها ساده نبود بلکه باور آن هم برایشان جانکاه و از آنجای که پذیرش واقعیت تلخی که بهترین سالیان جوانی خود را به پایش ریختند بسیار مشکل است، بسیاری به جای پذیرش آن یا دست به خودکشی زدند و یا زیر فشار باور اینکه درست در نقطه مقابل آرمانها که به آن باور داشتند دهها سال از آنها سوء استفاده شده دچار بیماریهای روانی غیر قابل درمانی هستند که حضور سالها در سلول انفرادی در عراق نیز بر پیچیدگی آنها می افزاید.
ولی کسانی که با تمام این احوال هنوز توانستند روی پا بایستند در راستای احسا س مسئولیت در قبال مردم و میهنشان که تا پای بذل جان هم از آن دریغ نکرد ه ونخواهند کرد نه به دلیل کینه شخصی بلکه با اشراف به اهمیت همین نقش که در این زمینه تنها آنها میتوانند داشته باشند همچنان در صحنه هستند
