نامه شماره پنج ابراهيم خدابنده. تير 1385

نامه شماره 5 به دکتر مسعود بنی صدر
تاریخ : 6 تیر 1385
مسعود جان سلام
امروز نامه ات به دستم رسید و طبق معمول خیلی خوشحال شدم. امیدوارم با این نامه نگاریها وقتت را نگیرم. بهرحال قطعا تو فراغت مرا نداری و وقتت خیلی تنگ تر است اما در هر صورت من از دیدن نامه هایت خیلی خوشحال میشوم.
در خصوص شوخی! که کرده بودم راستش منظور من مناظره مستقیم نبود بلکه طرح موضوع بود. به عنوان مثال سؤالی از بر فرض مسؤول روابط خارجی سازمان طرح میشود و خواسته میشود که جواب بدهد. طبعا او جواب نمیدهد ولی افرادی موافق یا مخالف اظهار نظر میکنند. اما بهرحال اینکه مدتی از فضای سازمان دور بوده و آشنایی ام کاهش یافته است کاملا روشن است. به عنوان مثال وقتی برخی از متون سازمان را میبینم که به طرف مقابل با حداکثر توان و با زشت ترین کلمات تهاجم میکنند خیلی تعجب میکنم.
در خصوص این مطلب که هواداران فعلی سازمان اعضای واقعی آن هستند دقیقا نمیدانم منظورت چیست. اگر بیشتر توضیح بدهی ممنون میشوم. بهرحال موافقم که اعضای فعلی سازمان صرفا ابزاری در دست رهبری سازمان هستند و هیچگونه اختیاری نسبت به آنچه انجام میدهند ندارند و سؤال هم نسبت به هیچ موضوعی نمیکنند. آنها یاد گرفته اند که خط و خطوط را گرفته و بروند و پیاده کنند. به نفع و ضررش نسبت به خود سازمان هم کاری ندارند و خود را در قبال نتایج آن مسؤول نمیدانند.
در مورد نحوه برخورد با سازمان، من هم با روش…….. اصلا موافق نیستم و نظر من هم اینست که این روش تأثیر گذار نیست. متأسفانه اکثر کسانی که از سازمان جدا شده و با آن برخورد میکنند همین روش را که متأثر از فرهنگ خود سازمان است پیش گرفته اند. منطق سازمان در برخورد با مخالف و منتقد، منطق حذف و سرکوب است و تلاش میکند با جو سازی و جنگ روانی طرف را از میدان به در کند و اصلا به دنبال روشن شدن قضیه نیست. در این میان آنچه قربانی میشود حق و حقیقت است. همین فرهنگ متأسفانه به طور ناخودآگاه همچنان در برخی که سالهاست از سازمان جدا شده اند باقی مانده است. به جرأت میتوانم بگویم که در رسانه های داخل کشور کمتر با چنین فرهنگی که به عقیده من منتج از یک فرهنگ تروریستی است برخورد کرده ام. استفاده از کلماتی مثل مزدور، خائن، خودفروخته، پادو، دلال، یاوه گو، و موارد خیلی بدتر و همچنین توهین و تحقیر نسبت به طرف مقابل و حتی مسخره کردن خصوصیات فردی او براحتی در خصوص هر کسی بکار گرفته میشود.
در مورد مسافرت ایرانیان خارج کشور به ایران من فکر میکنم که اتفاقا در جهت پیشبرد مبارزه برای کسب آزادی و دموکراسی باید آنان تشویق شوند که به داخل رفت و آمد داشته باشند. از زمانی که راه رفت و آمد ایرانیان باز شده و افراد بیشتری به داخل کشور تردد دارند تأثیرات بسیار مثبتی هم به صورت ریشه ای بر روی فرهنگ مردم داشته اند. سازمان تلاش میکند مسافرت ایرانیان به داخل کشور را یک تابو کند که بتواند کنترل خود را بر هواداران حفظ نماید. جوسازی نسبت به این موضوع که هر کس به داخل کشور برود خائن و مزدور و خود فروخته است هم بر اساس همین منطق استوار است. قطعا اگر کسی به داخل کشور تردد کند بلافاصله هوادار نظام نخواهد شد ولی مطمئنا نظرش نسبت به نحوه پیشبرد مبارزه برای کسب آزادی و حقوق اجتماعی تغییر خواهد کرد و آنوقت دیگر حنای سازمان رنگی نخواهد داشت. کمترین ضررش برای سازمان این خواهد بود که فرد مبارزه مسلحانه را کاملا احمقانه خواهد دانست. حرفهای سازمان تنها در میان کسانی خریدار دارد که از جو و فضای داخل کشور کاملا دور بوده و هیچ شناختی نداشته باشند. راستش را بخواهی مسؤولین اینطرف هم آنچنان از آمدن ایرانیان به داخل استقبال نمیکنند چون این افراد فرهنگی متفاوت و توقعات بیشتری را با خود به فضای داخل کشور می آورند و مجموعا تا جایی که به آنان مربوط میشود نظرشان اینست که دخلش به خرجش نمی ارزد. اگر روزی من در خارج با ایرانیان برخورد داشته باشم خواهم گفت حتی با پذیرش چند در صد ریسک دستگیری و زندان (بطور قطع امروزه موضوع شکنجه و اعدام منتفی است) باید سری به ایران بزنند تا بهتر بتوانند حرف هر کسی را ارزیابی نمایند. من شخصا هر تهمت و افترایی را به جان خریده و ایرانیان را تشویق خواهم کرد تا بطور گسترده به ایران تردد کنند و دیگران را هم ترغیب نمایند.
در مورد وصل به فرقه و قطع از خدا نوشته بودی. قطعا وقتی فردی به یک بت وصل باشد به همان میزان از خدا دور شده است. اما اکثر کسانی که گرفتار فرقه هستند یک نخ وصل هرچند باریک با خدا دارند و دقیقا به همین دلیل میشود آنها را نجات داد. اگر این نخ هم کاملا قطع شود دیگر امیدی باقی نمیماند. که فکر میکنم تو هم با بحث من موافق بودی.
در خصوص ترجمه کتاب راستش دقیقا همین مطلب به نظر من هم رسید که اصلا خلاصه کتاب را به جای ترجمه کامل آن بدهم. خصوصا اینکه مثال ها تماما مربوط به آمریکاست. اما یک چیز مرا وادار کرد که به ترجمه کامل آن هرچند نامأنوس باشد بپردازم. اگر در مثال های کتاب که اتفاقا مربوط به یک فرهنگ کاملا متفاوت است دقت شود شباهت عجیبی با نمونه های داخل سازمان دارد. این کتابی نیست که فرد بتواند سرسری بخواند. یک فرقه زده سابق یا کسی که عزیزی در فرقه دارد قدر آنرا خواهد دانست. این کتاب مثل کتاب درسی میماند که باید روی هر بحث آن تعمق و فکر کرد. فردی که آنرا میخواند و مثال های آنرا مطالعه میکند میتواند با قدری فکر کردن مثال های خودش را بیرون بیاورد و مقایسه نماید. اتفاقا مثال های کتاب نشان میدهد که این پدیده چقدر قانونمند و چقدر ملموس و واقعی است و از قوانین واحد در همه جای دنیا پیروی میکند و مختص یک فرهنگ یا ایدئولوژی یا مذهب نیست.
………….. به نظر من خیلی مهم است که جداشدگان سازمان مصادیق خود را در خصوص موضوعات کتاب بنویسند و بفرستند و منعکس شود. به این ترتیب کتاب خیلی بهتر قابل فهم خواهد شد. اگر موافق هستی در سایت خودت هم موضوعی که گفتی را مطرح کن.
در ضمن انجمن نجات از من خواست که موضوع یک مصاحبه را با تو مطرح کنم. من خواستم خودشان تماس بگیرند ولی راحت تر بودند که من طرح کنم. بهرحال میخواهند یک تعداد سؤال از طریق ایمیل بفرستند و جواب های آن را از همان طریق دریافت کنند. یعنی بصورت الکترونیکی مصاحبه نمایند. هر جور که خودت صلاح میدانی عمل کن چون من شرایط تو را اصلا نمیدانم. میتوانی مستقیما به خودشان یا از طریق من جواب بدهی یا هر شرط و شروطی داری مطرح کنی. بیش از این مزاحم وقتت نمیشوم و تو را به خدای بزرگ میسپارم.
قربانت
ابراهیم

خروج از نسخه موبایل