نامه شماره شش ابراهيم خدابنده. مرداد 1385

نامه شماره 6 به دکتر مسعود بنی صدر
مرداد 1385
مسعود جان سلام
چند روز پیش نامه ات به دستم رسید و داشتم این مدت فکر میکردم که خوب است باب چه بحثی را با هم باز کنیم تا از این نامه نگاری حداکثر استفاده را ببریم. آنچه که بیشتر از هر چیزی در حال حاضر ذهن مرا در خصوص سازمان به خود مشغول کرده است اینست که چگونه میشود راهی برای نجات انسان هایی که ذهنشان به اسارت گرفته شده است یافت. اشاره کرده بودی که من ترا در جریان تجربیات جدید بگزارم و تو نیز مرا در جریان فضای خارج از کشور قرار دهی. فوق العاده خوشحال خواهم شد اگر بتوانم تجربه جدیدی را منتقل کرده و از فضای خارج از کشور مطلع گردم.
من فکر میکنم که قبل از هر چیز باید دنبال چرا ها بود. بعد شاید راه حل ها هم پیدا شوند. وقتی به سیاست ها و استراتژی سازمان نگاه میکنی آنقدر بچگانه و سخیف است که مشکل میتوان باور کرد کسانی باشند که دنبال این چنین سیاست هایی بروند و همه چیز خود را نیز برای آن بگذارند و تا بن استخوان نیز ایمان داشته باشند که به راه درست رفته و بزودی موفق خواهند شد. سازمان با اصرار زیادی روی استراتژی تاریخ گذشته سرنگونی قهر آمیز رژیم تأکید کرده و فرسنگ ها با توده مردم و فضای داخل کشور فاصله گرفته است و انحرافات آن هم بر کسی پوشیده نیست ولی هستند کسانی که همچنان بدون اینکه کوچکترین زحمت فکر کردن به خود راه بدهند به دنباله روی کورکورانه خود ادامه میدهند.
من فکر میکنم که علت و چرا را صرفا باید در بحث فرقه جستجو کرد. در ایران در سالهای قبل یک نفر کاخ دادگستری را به یک مشتری فروخته بود. یعنی طرف به دفعات مختلف مشتری را برده و محل را نشان داده و حتی اتاق به اتاق گشته و نهایتا سند به نام مشتری زده بود. وقتی در دنیای امروز با استفاده از تکنیک های پیچیده تأثیر گذاری ذهنی تقریبا هر چیزی را میشود به برخی افراد فروخت قطعا میشود آنها را به باور تقریبا هر چیزی هم وادار کرد.
چندی پیش مصاحبه مریم رجوی با UPI را میخواندم. هرچه سؤالات دقیق و حساب شده و واقعی بودند برعکس پاسخ ها پرت و سطح پائین بودند. بعضا وقتی به برخی عملکردها و سیاست ها و موضعگیریهای سازمان نگاه میکنی تعجب میکنی که این سازمان چگونه توانسته است تابحال به عنوان یک نیروی جدی اپوزیسیون، البته صرفا در کشورهای غربی، مطرح باشد.
ما در حال حاضر نسل سوم بعد از انقلاب را داریم تجربه میکنیم که دارد کم کم وارد گود سیاست میشود. بسیاری از افرادی که طی سالهای 1360 از ایران به خارج از کشور مهاجرت کردند با پدیده ای غریب روبرو هستند که نسل بعد از خودشان است. نمیدانم این مطلب را خودت در آنجا دیده و تأیید میکنی یا خیر. ایرانیانی هستند که در آلمان و آمریکا و سایر نقاط زندگی میکنند. فرزندان این افراد برای دیدن کشور آباء و اجدادی شان سری به ایران زده اند. متأسفانه والدین این فرزندان همچنان در سالهای 1360 سیر کرده و در همان حال و هوا در جا میزنند. اما فرزندان آنها که از نزدیک با واقعیات داخل کشور، که الزاما تماما هم مثبت نیست ولی بهرحال متفاوت با داده های قبلی آنهاست، روبرو میشوند قبل از هر چیز رودرروی والدین خود می ایستند و تعاریف آنان را رد میکنند.
من البته نمیتوانم ادعا کنم که شناخت جامعی از وضعیت داخل کشور بدست آورده ام و متأسفانه هنوز چنین امکانی را نداشته ام. اما به همان میزان که از محیط بسته و کوچک خودم توانسته ام در برخورد با هم اتاقی ها و از طریق رسانه ها درک کنم اساسا مشکلات مردم ایران و خواسته ها و نیازهایشان آن چیزی نیست که در خارج از کشور تصور میشود.
اشاره به قشر محدود ولی پر سر و صدای خارج از کشور کرده بودی. اتفاقا به عقیده من آن قشر دقیقا میدانند که چه خبر است و آگاهانه عمل میکنند و تلاش میکنند تا فضای مصنوعی و بدور از واقعیت را در خارج از کشور حفظ کنند تا دکان خودشان تخته نشود. درست به همین دلیل نیز هرگونه ارتباط با داخل کشور از نظر آنان نامشروع و حرام است چون راه به دنیای واقعیت ها باز میکند.
به عنوان مثال در داخل کشور فرهنگ کتاب خواندن و نشر کتاب و مطالعه نشریات خیلی بیشتر از قبل باب شده و استقبال میشود. انواع و اقسام نمایشگاه های کتاب برگزار میگردد. در نمایشگاه بین المللی کتاب که هر سال در ماه اردیبهشت برگزار میشود بعضا میریزند و برخی کتاب ها را جمع میکنند ولی سال بعد باز همان آش است و همان کاسه. البته کسی را این روزها بدلیل داشتن یا خواندن کتاب بخصوصی جلب و محاکمه نمیکنند. به عقیده من جدا از محتویات کتاب ها، همین که سنت کتاب خوانی رواج پیدا میکند و افراد هم اتفاقا به دنبال کتاب های ممنوعه میروند خود گامی به جلو است. امری که در سازمان مجاهدین خلق درست در نقطه مقابل آن اتفاق افتاده است یعنی اینکه افراد حتی به ندرت فرصت مطالعه نشریه مجاهد را هم پیدا میکنند و این بخودی خود برای افراد سازمان یک تهدید محسوب میگردد.
با خودم فکر میکردم کافی است یک نفر بنشیند و موضعگیری های سازمان را به دقت مطالعه کند. کاری که قطعا امکان آن در داخل تشکیلات باید وجود داشته باشد. انسان آنقدر تناقض در گفته ها پیدا میکند که حد ندارد. بعد با خودم میگفتم من هم زمانی در این تشکیلات بودم و همین موضوعات را میدیدم و حتی برخی از این تناقضات را از زبان کسانی که با آنها ملاقات داشتم میشنیدم ولی اصلا به ذهنم خطور نمیکرد که حتی آنها را با مسئول خود طرح کنم. باز مجبورم به مکانیزم فرقه برگردم.
یادم می آید وقتی با مرحوم پدرم برخورد کردم میگفت اگر از هر چیزی در رابطه با سازمان کوتاه بیایم در خصوص رفتن به عراق و هم کاسه شدن با دشمن مردم ایران کوتاه نخواهم آمد. برای من خیلی جالب بود که آنچه از نظر عادی ترین مردم ایران خیانت تلقی میشود برای ما عین خدمت جلوه داده شده بود. واقعیت اینست که سازمان مجاهدین خلق آنچنان در سیستم صدام حسین جا گرفته بود که صدام به سازمان از هر کس دیگری بیشتر اعتماد و اطمینان داشت و معلوم نبود چه معامله ای انجام داده است. ولی این مقوله از نظر تمامی اعضای سازمان اوج ایثار رهبری تلقی میگردید.
در ضمن یک جدا سازی هم بین اعضا و هواداران سازمان کرده بودی که البته واقعی است اما هواداران سازمان نیز بدرجاتی درگیر مقوله فرقه هستند. یعنی حتی آنها هم با بحث سیاسی اقناع و جذب نشده اند بلکه مکانیزمهای دیگری در کار بوده است. در هر صورت موضوع اجبار و تحمیل فرقه ای در خصوص هواداران نیز البته به درجات کمتری عمل نموده است. خیلی ها حتی ممکن است صرفا از طریق مکاتبه ای گرفتار فرقه باشند و افکارشان تحت کنترل در آید.
بنابراین اگر موافق باشی باید به سراغ ریشه ها رفت و مهم اینست که فهمید چه باید کرد؟ من فکر میکنم لازم است برای اعضای سازمان کاری کرد. من نامه هایی برای برخی اعضای سازمان که میشناختم نوشته و فرستاده ام ولی متأسفانه از تأثیرات آن و واکنش های احتمالی آنان کاملا بی اطلاع هستم و امکان اطلاع گیری هم وجود ندارد. من الان که از سازمان فاصله گرفته ام خیلی خوب میبینم و میفهمم که چگونه سازمان نیروها را جذب و حفظ و کنترل میکند. سازمان هیچ کس را با بحث سیاسی جهت جذب قانع نمیکند. بلکه با استفاده از شگردهای مورد استفاده فرقه ها آنها را تور کرده و گام به گام وابسته تر مینماید.
در خصوص مصاحبه با انجمن نجات پاسخ منفی و دلایل مربوطه ترا به اطلاع آنان رساندم. البته حرفشان این بود که میخواهند این مصاحبه را در نشریه ماهانه شان که برای منازل خانواده های اعضای مجاهدین خلق پست می کنند درج نمایند. همانطور که میدانی دایره فعالیت انجمن نجات صرفا خانواده های اعضای سازمان است که بسیار مشتاق هستند قبل از هر چیز بدانند که چه شد که عزیزشان گرفتار فرقه رجوی شد. این خانواده ها داستان های تراژیک مختلفی دارند و هر یک با ماجرا های متعددی روزگار سپری کرده اند. شناخت خیلی از آنها نسبت به سازمان مربوط به فاز سیاسی قبل از سال 1360 است و از تغییر و تحولات بعدی بی خبرند. اکثرا هم به اینترنت دسترسی ندارند و منابع مطالعاتی فوق العاده محدودی دارند. آنها این مدت از کار انجمن نجات بی نهایت استقبال کرده اند. منظور از این مصاحبه سخن گفتن با همسر و فرزند و خواهر و برادر اعضای سازمان بود که شناختی از وضعیت فعلی سازمان ندارند و مایلند تا آشنا شوند. در ضمن میدانم که ترجمه فارسی کتاب خاطرات ترا دارند خلاصه میکنند تا بصورت جزوه به خانواده ها بدهند. میدانی که هنوز مطالعه کتاب 500 صفحه ای در ایران خیلی باب نشده است.
دیگر وقتت را نمیگیرم. امیدوارم بتوانم روزی از تجربیات شخصی خودم در خصوص جامعه ایران بطور جامع تر و عینی تر برایت بنویسم. بحثی که در خصوص انحصار اندیشه سیاسی خارج از کشور در ید چند هزار نفر کرده بودی خیلی عینی و واقعی است و پیشنهاد من اینست که در این رابطه مطلبی بنویسی و آنرا بیشتر بپرورانی و باز کنی چون نتایج جالبی از آن بدست می آید.
قربانت
ابراهیم
 

خروج از نسخه موبایل