نامه شماره هفت ابراهيم خدابنده مرداد 1385

نامه شماره 7 به دکتر مسعود بنی صدر
مرداد 1385
مسعود جان سلام،
ششمین نامه ات به دستم رسید. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و آنرا بلند برای هم اتاقی هایم نخوانم و هنگام خواندن نامه هم البته صدایم کاملا میلرزید. تمامی نامه گویی از دل و ضمیر خودم برخواسته بود و انگار یک نفر توانسته بود احساسات و تفکرات این مدت مرا بخوبی به رشته تحریر در آورد.
ید الله گرگری را خوب به خاطر دارم و این ایام وقتی جنایات رژیم غاصب اسرائیل را در لبنان در تلویزیون مشاهده میکردم تماما به یاد او بودم و اتفاقا قضیه او را برای هم اتاقی هایم تعریف کردم. این روز ها هر کس را که میدیدم پای تلویزیون نشسته و به مشاهده صحنه های مربوط به قانا مشغول بود منقلب شده و گریه میکرد. همچنین بخاطر دارم در سال 1982 مسعود رجوی در خصوص فوت یدالله اطلاعیه ای داد و به سکته قلبی او بلافاصله بعد از مشاهده تصاویر کوبیده شدن مردم بی دفاع بیروت توسط تانک های اسرائیلی که شهر را محاصره کرده بودند اشاره کرد. در آن زمان من جدا فکر میکردم اگر رژیم اجازه بدهد سازمان هزاران نیرو به لبنان اعزام خواهد کرد و فقط رژیم ایران مانع آن شده است.
در مورد سؤالی که طرح کرده بودم که چرا؟ جواب خیلی دقیق و درستی داده بودی. مشکل در کارکردهای فرقه است. با هواداری که میگوید مشکل فعلی لبنان زیر سر حزب الله است نمیشود بحث سیاسی کرد. هزار ساعت هم بحث کنی باز حرف خودش را میزند چون فرقه ای فکر میکند و اسیر فرقه است. آن اوایل که وارد زندان اوین شده بودم بازجوی من میگفت که زمانی به لندن رفته و با یک هوادار سازمان پای میز کتاب بحث میکرده است. هوادار مربوطه ادعا مینموده است که در زندان اوین زنان باردار را اعدام کرده اند و خلاصه بحثشان بالا گرفته بوده است. بازجوی من به او میگوید که اگر من برای تو ثابت کنم که اتفاقا باردار بودن یکی از دلایلی بوده است که حکم های اعدام در سالهای 60 اجرا نشده است آیا حاضری از سازمان دست بکشی، که هوادار مربوطه جواب منفی میدهد. بازجوی من از او سؤال میکند که چه موضوعی است که اگر بحث کنیم و من خلاف حرف ترا برایت ثابت کنم حاضری دست از سازمان بکشی، که او جواب میدهد هیچ موضوعی، و لذا به او میگوید که بهتر است وقت و انرژی خود را با بحث کردن تلف نکنیم چون فایده ای نخواهد داشت.
موضوع اینست که افرادی که به فرقه جذب میشوند انتخابی آگاهانه نکرده اند که با بذل آگاهی و روشنگری نظرشان عوض شود. یا حتی بتوانند بصورت منطقی از نظرات خود دفاع کنند. آنها در واقع به نوعی شکار شده اند. اول باید به شکلی ذهن آنها را از اسارت نجات داد و طرف را وادار نمود تا قبول کند بطور مستقل هم میشود فکر کرد و تصمیم گرفت و همه چیز نباید الزاما به انسان دیکته شود.
و اما در خصوص چه باید کرد؟ چیزی نگفته بودی. چگونه میشود افراد را از اسارت یک فرقه نجات داد و آنان را به نقطه ای رساند که آگاهانه تصمیم بگیرند و اگر آنوقت سازمان را انتخاب کردند مبارکشان باشد. چگونه میشود به فرد فهماند که حتما نباید یک نفر بجای همه فکر کند؟
من خودم زیاد به ایرانیان خارج از کشور فکر نمیکنم. به عقیده من هر یک از آنها تا خودش به ایران نیاید و از نزدیک با مردم کوچه و بازار برخورد نداشته باشد قابل بحث و مذاکره نیست. اصلا هم مایل نیستم انرژی روی آنها گذاشته شود به غیر از اینکه گفته شود اول سری به ایران بزن و بعد صحبت میکنیم. اما آنچه ذهن مرا بد جوری به خود مشغول کرده است خانواده های اعضای سازمان است که سالیان سال است در ایران منتظر دیدار عزیزان خود میباشند و اصلا نمیفهمند که چگونه میشود عزیزانشان آنها را بکلی فراموش کرده باشند و حتی احوالی هم از آنها نپرستد. موردی که در خصوص خانواده خودم هم صحت داشت و من خودم را بی اندازه نسبت به خانواده ام در ایران گناهکار احساس میکنم. من فکر میکنم شکرانه کسب آزادی و نجات یافتن ما، اقدام برای نجات رفقای در بند است و به حکم وظیفه باید تلاش کرد و از هر امکانی چه در داخل و چه در خارج از ایران برای انجام این مهم استفاده نمود.
این حق مسلم خانواده هاست که از وضعیت عزیزان خود مطلع باشند و بتوانند با آنان دیدار داشته باشند و حداقل بدانند چه بر سر عزیزشان رفته و چه اتفاقی افتاده و این سازمان مجاهدین خلق چه نوع مقوله ای است. متأسفانه اطلاعات این خانواده ها از سازمان فوق العاده ناچیز و قدیمی است. عده ای هنوز باور ندارند که مریم عضدانلو از مهدی ابریشم چی جدا شده و به عقد مسعود رجوی در آمده است و آنرا تبلیغات رژیم میدانند. این خانواده ها مهمترین نقش را میتوانند در نجات اعضای سازمان از اسارت ذهنی و خصوصا عاطفی ایفا کنند. من متأسفانه امکان ارتباط فعالی با آنها ندارم. اعضای انجمن نجات تلاش میکنند با آنها ارتباط داشته و آنان را نسبت به آخرین وضعیت سازمان و عزیزان در بندشان روشن نمایند. خانواده ها قبل از اینکه بخواهند بدانند مواضع سیاسی سازمان چیست مایلند بدانند چگونه دلبندشان به دام آنان افتاد و چگونه میشود او را نجات داد و خلاصه چه باید کرد.
همانطور که در نامه قبلی نوشتم اگر از نقطه نظر سیاسی بخواهیم بررسی کنیم، همین که فرد بپذیرد که میشود سازمان را هم زیر علامت سؤال برد کار تمام است و دیگر گول تبلیغات میان تهی را نمیخورد. کما اینکه خود من بارها و بارها در ملاقات هایم در خارج، نسبت به مواضع خودمان متناقض میشدم و برایم مسئله بوجود می آمد ولی احساس میکردم که حتی فکر کردن به آنها گناه است و باید زود این افکار مسموم را از ذهن خارج کرد و باید فورا عملیات جاری نمود و پاک شد.
در همین چند روز در سایت همبستگی ملی مجاهدین خلق یکبار از قول هزارخانی گفته میشود که بعد از سرنگونی صدام حسین فضای عراق برای فعالیت سازمان باز شده و الان مبارزه برای جلوگیری از گسترش بنیادگرایی در عراق شروع شده و بعد گفته میشود که 5 میلیون و 200 هزار عراقی از مقاومت ایران به رهبری مسعود رجوی حمایت کرده و امضا داده اند و بار دیگر از قول فرمانده آمریکایی گفته میشود که اعضای سازمان حتی پایشان را از قرارگاه اشرف طی این مدت چند سال بیرون نگذاشته اند و مهدی ابریشم چی میگوید که قصه فعالیت سازمان در میان مردم عراق ساخته و پرداخته وزارت اطلاعات رژیم آخوندی است و البته کسی هم نیست که بگوید شما را به خدا بس است اینقدر پرت و پلا نگوئید. و شاهکار آخر هم اینکه مریم رجوی که گویا اصلا نمیداند لبنان کجای دنیاست به مردم ایران بخاطر اینکه قرار است بزودی تحریم اقتصادی شده و احیانا مورد تهاجم نظامی قرار گیرند تبریک میگوید. بی شک خیلی ها نسبت به اینهمه تناقض گویی مسئله دار میشوند ولی کارکردهای فرقه طوری است که موجب میشود دم بر نیاورند و خودشان ذهن خود را سرکوب نمایند و باور کنند که وزارت اطلاعات یک نفوذی و مأمور به داخل ذهن آنها هم فرستاده است.
بهرحال زیاد وقتت را نمیگیرم و مثل همیشه بی صبرانه منتظر نامه ات هستم. در ضمن مادرم مدتی است که چشمش را عمل کرده است و نمیتواند برای ملاقات من بیاید و مرا به دیدار او میبرند. اگر شماره تلفن ترا داشته باشم اگر چنین امکانی بوجود آمد میتوانم تماس بگیرم. بنابراین اگر برایت امکان دارد یک شماره تلفن برای چنین احتمالی برایم بفرست.
قربانت
ابراهیم
 

خروج از نسخه موبایل