نامه شماره هشت ابراهيم خدابنده شهريور 1385

نامه شماره 8 به دکتر مسعود بنی صدر
5 شهریور 85
مسعود جان سلام
هفتمین نامه ترا دریافت کردم و طبق معمول خیلی خوشحال شدم. باید اذعان نمایم که از محتوای نامه ات خیلی استفاده کردم و مرا کاملا به فکر فرو برد. ابتدا میخواهم به سراغ پاراگراف آخر نامه ات بروم که خواسته بودی نامه ها را در وب سایتت بگذاری. اگر یادت باشد در نامه های اولی که نوشته بودم مطرح کردم که هر استفاده ای که صلاح میدانی میتوانی از نامه ها بکنی. بهرحال نه تنها اشکالی ندارد بلکه چنانچه باب بحثی در خصوص مواردی که با هم مکاتبه میکنیم باز شود خوشحال خواهم شد. نامه های مرا به هر صورتی که میخواهی با هر کم و زیادی که صلاح میدانی روی وب سایتت بگذار و ملاحظه جایی را هم لازم نیست بکنی. مواضع سیاسی من از خدا که پنهان نیست و نمیخواهم از هر کس دیگری در هر موقعیتی که باشد هم پنهان بماند. وضعیت من به لحاظ حقوقی هم وضعیت کاملا روشنی است و ارتباطی به این موضوع ها پیدا نمیکند. اگر هم پیدا کند اصلا مهم نیست. بهرحال یا درایتی در این مملکت وجود دارد که شرایط مرا درک کند که بالاخره درک خواهد کرد و یا اصلا چنین درایتی وجود ندارد که خوب درک نمیکند و کاری هم نمیشود کرد. کلا هم اگر بخواهی بدانی بد نمیگذرد و جمعمان جمع است. در ضمن خیلی دوست دارم در رد حرفهایم نامه ای یا مطلبی دریافت کنم.
تا امروز بخش های اول و دوم کتاب فرقه ها در میان ما را همراه با مقدمات آن ترجمه کرده ام. یعنی الان بخش سوم و مؤخرات کتاب مانده است. میخواستم قبل از شروع بخش سوم که مربوط به راه کارهاست روی همین دو بخش فعلی یک جمعبندی بکنم. در این خصوص اگر نظری داری برایم بنویس. خودم فکر میکنم اگر این کتاب را زمانی که در سازمان بودم خوانده بودم قضیه حتما فرق میکرد و با اشراف بیشتری وارد موضوعات میشدم. بهرحال من وقتی که در سازمان بودم احساس میکردم هر کاری که به دستور سازمان انجام میدهم درست است و حتی اگر دارم دروغ میگویم کلا کار صحیحی انجام میدهم. تناقض داشتم و خیلی از مواضع برایم زیر علامت سؤال بود ولی بهرحال خودم را متقاعد میکردم که سازمان بهتر میفهمد. هنر سازمان قبل از هر چیز این بود که توانسته بود با لطایف الحیل رابطه مرا با دنیای خارج قطع کند و تصویری از دنیای بیرون از تشکیلات برای من ایجاد نماید که آنرا بدتر از جهنم بدانم و هرگز به مخیله ام خطور نکند که در آن دنیا هم میشود مثل آدمیزاد زندگی کرد. الان میفهمم که مقوله فرقه و شگردها و ترفندهایی که برای جذب و حفظ و کنترل نیرو بکار میگیرند پدیده ناشناخته ای نبوده است و سازمان از خامی و غفلت افراد جوان و بی تجربه استفاده کرده و همان شیوه های کهنه شده را بر روی آنان اعمال نموده است. در مدتی که کتاب را ترجمه میکردم احساس میکردم که گویی عینا در خصوص سازمان نوشته شده است.
این مدت در اینجا به دلیل موقعیت خاصی که دارم زیاد ارتباطات بیرونی نداشته ام ولی در عوض کلا با افراد سیاسی و عمدتا مخالف نظام برخورد داشته ام. طیف های کاملا متضادی با نظام مخالف هستند. یکی میگوید چرا تلویزیون موسیقی پخش میکند و یا زن های خارجی را بی حجاب نشان میدهد، و دیگری ایراد میگیرد که چرا صدای آواز زن و رقص پخش نمیشود. یکی میگوید چرا ایران در قضیه فلسطین به نفع مردم محروم آنجا بطور فعال وارد نمیشود و دیگری میگوید چرا اینقدر به مسئله فلسطین پرداخته میشود. یکی میگوید چرا با بدحجابی و آنتن های بشقابی برخورد نمیشود و دیگری میگوید چرا کشف حجاب و ماهواره را آزاد نمیکنند. یکی میگوید چرا جلوی روزنامه های طرفدار آمریکا گرفته نمیشود و دیگری میگوید چرا آزادی بیان نیست. یک شب پای تلویزیون بودیم. یکی میگفت این سیما هم همه اش روضه و نوحه و ذکر مصیبت شده است و دیگری میگفت سیما کاری جز اشاعه فرهنگ آمریکایی ندارد. روزنامه کیهان مینویسد که باید بلافاصله به بسته پیشنهادی 5+1 جواب منفی بدهیم و از NPT خارج شویم و محل سگ هم به آمریکا نگذاریم و روزنامه شرق مینویسد باید در بحث غنی سازی انعطاف نشان بدهیم و غرب را مقابل خودمان قرار ندهیم. اما تا جایی که نظرات متفاوت است و عقاید مختلف بیان میشوند ( که سازمان همیشه آنرا به سگ دعواهای جناح ها که بزودی منجر به فرو پاشی نظام خواهد شد تعبیر میکرد) این تضمین وجود دارد که مسیر حرکت غلط نیست و به سمت هرچه محدودتر شدن پیش نمیرود. درست بر خلاف داخل سازمان که حتی همه افراد باید از یک چیز خوششان می آمد و از یک چیز بدشان می آمد و حرف نفر اول یک واو با حرف نفر آخر تفاوت نداشت. این هم از خصوصیات بارز فرقه هاست که حتی اختلاف سلیقه جزئی را هم نمیپذیرد.
چندی پیش مطلبی از سایت بی بی سی فارسی به دستم رسید که در خصوص جلسه ای که در لندن در مخالفت با سازمان گذاشته شده بود و عده ای از هواداران سازمان آنرا بر هم زده و حتی با خبرنگاران خارجی برخورد نادرست کرده بودند نوشته بود. کسی مدعی نیست که در داخل کشور آزادی بیان به کمال وجود دارد ( به استثنای البته عده معدودی که برخورد داشته ام و معتقدند که همین قدر هم زیاد است) ولی احساس خودم اینست که کلا تحمل حرف مخالف خیلی بیشتر از مسئولین سازمان است. همانطور که خودت اشاره کرده بودی حتی مخالف در فروع و تاکتیکها و شعارها باید چشمش کور شود و احتمالا بعد از رسیدن به قدرت قلم پایش هم خورد گردد. اگر جلسه تعدادی که میخواهند مخالفتشان را با سازمان بیان کنند به این صورت با برخورد فیزیکی برهم زده میشود و توی صورت خبرنگار خارجی که به عنوان مستمع شرکت کرده است تف انداخته میشود، خدا میداند که وقتی این سازمان به قدرت برسد با مخالف چه برخوردی خواهد کرد.
مثالی که در خصوص فردی که گرفتار فرقه بود زده بودی خیلی برایم ملموس بود. برای خود من دو ماه زندان در سوریه امکانی بود که بالاجبار رابطه فیزیکم با سازمان قطع شود و همین امر موجب شد که باز بالاجبار بعد از سالهای سال مستقلا فکر و نتیجه گیری کنم. الان که مدت مدیدی است از سازمان دور بوده ام واقعا نوشته ها و برخوردها و مواضع سازمان برایم بی نهایت مضحک به نظر میرسند. احساس میکنم که گویی رهبران سازمان نیز مثل اعضا رابطه خود را با دنیای بیرون قطع کرده و فقط برای خودشان و معدود پیروانشان حرف میزنند و خصوصا کاری به مردم ایران ندارند.
نوشته بودی که دیوار برلین سازمان فرو ریخته است. این یک واقعیت است و آثار آنرا میشود کاملا دید و حس کرد. سردرگمی هم که سازمان در موضع گیریهای سیاسی خود گرفتار آن شده است نیز از نتایج همین فرو ریختن دیوار است. از این پس باید هر روز شاهد جدا شدن افراد بیشتری از سازمان چه در عراق و چه در خارج از کشور بود. البته افرادی از بیرون نیز باید کمک کنند.
در مورد احساس نسبت به پدر و مادر و اقوام در ایران حرفت فوق العاده واقعی است. چند ماه بعد از اینکه به ایران آمده و در زندان سپری کرده بودم یک بار درخواست کردم و همراه مادرم به بهشت زهرا و سر خاک خواهرم برده شدم. آنزمان مرحوم پدرم هنوز زنده بود. بیش از هر چیز اینکه سالهای آخر عمر خواهرم و دوران طولانی بیماریش در کنارش نبودم مرا عذاب میداد؛ و همینطور سالهای تنهایی پدر و مادرم که دور از آنها بودم.
دیگر بیش از این مزاحمتت نمیشوم. بی صبرانه منتظر تماس تلفنی و بعد هم به یاری خدا و در آینده نزدیک دیدار با تو هستم.
قربانت
ابراهیم

خروج از نسخه موبایل