نامه شماره دهم ابراهيم خدابنده مهر 1385

نامه شماره 10 به دکتر مسعود بنی صدر
8 مهر 1385
مسعود جان سلام
نامه شماره 9 تو را روز 4 مهر دریافت کردم و بسیار ممنونم. هم از بابت نامه و هم از بابت مطالبی که فرستاده بودی که خیلی کمک کننده بود. نامه ات هم فوق العاده روشنگرانه بود و ابهامات زیادی را در ذهنم حل کرد. قبل از هر چیز البته حلول ماه رمضان را باید تبریک بگویم. امیدوارم نماز و روزه ات قبول درگاه حق باشد. از بابت مواردی که فرستاده بودی متشکرم. برای کارم خیلی بدرد میخورند.
نوشته بودی که از نامه ام تعجب کرده بودی و اینکه به مطالب مطرح شده نپرداخته بودم. راستش را بخواهی من خودم بیش از نیمی از نامه، یعنی مواردی که به فضای داخل ایران مربوط میشد، را حذف نمودم. دلیلش هم این بود که در خصوص آن موضوعاتی که مثبت نوشته بودم فکر کردم که اینطور برداشت خواهد شد که به خاطر شرایطی که در آن هستم تحت اجبار این کار را کرده ام و به هر حال تأثیری که باید داشته باشد را ندارد. من واقعا فکر میکنم شرایط داخل و بد و خوب آن را هر کس باید خودش تجربه کند. در مورد آن مطالبی که منفی نوشته بودم هم فکر کردم اینطور تلقی خواهد شد که خواسته ام موضوع را طوری بالانس کنم که انتقاداتی که نسبت به سازمان میکنم را موجه جلوه دهم. بعلاوه اینکه فکر نمیکنم در خارج از کشور نسبت به بیان اشکالات رژیم کمبودی وجود داشته باشد. بهرحال با این دید بود که خودم همه را حذف نمودم و قسمت آخر نامه را برایت ارسال کردم تا موضوعات پراکنده نشوند. ولی درهرصورت سعی خواهم کرد که در خصوص مطالبی که مطرح میکنی اگر حرفی داشته باشم بزنم ولی آنچه بیش از هر چیز ذهن خودم را گرفته بحث فرقه و کارکردهای آن و تأثیراتی است که بر روی افراد دارد.
با عمده مطالب نامه تو موافقم و باید اذعان کنم که به فکرهایم شکل داد و توانستم قدری منسجم تر موضوعات را دنبال کنم. اما یک موضوع هست که روی آن قدری حرف دارم که در زیر می آورم:
من نوشته بودم که اگر کسانی مثل من و تو و خیلی های دیگر در بدو ورود به تشکیلات میدانستیم که چه مسیری را باید تا آخر با سازمان طی کنیم هرگز عضو سازمان نمیشدیم. ظاهرا تو با این موضوع موافق نبودی و نظرت اینست که سازمان از همان ابتدا به دلیل عملکردهای غلط و افراطی رژیم، صاحب آنچنان اتوریته ای شده بود که هرچه میگفت قبول میکردیم.
سال 1364 بحث انقلاب ایدئولوژیک در سازمان مطرح گردید و فضای سازمان دگرگون و فرقه تکمیل شد. سؤال اینست که اگر از این مرحله عبور نمیکردیم و به نقطه پرستش رهبری نمیرسیدیم آیا رفتن به عراق را میتوانستیم هضم کنیم. اگر حرف تو درست باشد اساسا انقلاب ایدئولوژیک و عملیات جاری ضرورتی پیدا نمیکرد. مرحوم پدرم میگفت از هرچه در خصوص سازمان کوتاه بیایم از رفتن به عراق و شریک دشمن شدن علیه کشور در زمانی که همه ما زیر بمب و موشک صدام بودیم کوتاه نمی آیم. در تمامی مرام ها و مکاتب همکاری با دشمن حین جنگ خیانت محسوب میشود. اما اعضای سازمان نه تنها آنرا براحتی پذیرفته بودند بلکه عین خدمت به خلق و اسلام هم به حساب می آوردند و این از برکات انقلاب ایدئولوژیک و فرقه شدن بود. فرض بگیریم مسعود در سال 60 به جای پاریس به بغداد پرواز میکرد. خیلی خوب میشود شرایط را حدس زد. قطعا با زمانی که در سال 65 به بغداد رفت کاملا متفاوت می بود چون هنوز پایه های فرقه را محکم نکرده و خود را به عنوان یک رهبر عقیدتی تام الاختیار جا نینداخته بود. تازه در پاریس به تدریج بحث مسئول اول طرح شد و تلاش شد که جا انداخته شود.
نمیدانم مطالب و مصاحبه های علیرضا را در واشنگتن میخوانی یا نه. هیچ حرفی جز بحث اتم و سانتریفیوژ ندارد. قطعا اگر در بدو ورود میدانست که قرار است از مبارزه ضد امپریالیستی روزی به کارمندی فاکس نیوز و پیاده کردن سیاست های آمریکا برسد قطعا آنروز وارد سازمان نمیشد.
در ضمن در این خصوص باید یاد آور شوم که من همراه تو در تظاهرات سعادتی نبودم و اصلا آن موقع در ایران نبودم و همانطور که در کتابت هم اشاره کرده ای تو با محمد به ایران رفته بودید که وقتی برگشتید جریان تظاهرات سعادتی و مادر رضایی ها را برایم تعریف کردید که روی من هم البته خیلی تأثیر گذاشت و من هم به دنبال محمد و خودت به طرف سازمان جذب شدم.
برگردم به موضوع خودمان، بنابراین سیاست های سازمان به تدریج که پای انقلاب ایدئولوژیک و نتیجتا رهبری سفت میشد به خورد ما داده میشد و هر بار هم البته تست میشد که واکنش ها به چه صورت خواهد بود. بنابراین طلاق و ازدواج سال 64 پیش درآمد و واکسنی برای رفتن به عراق و تشکیل ارتش آزادیبخش و وارد شدن در جنگ ایران و عراق بود. کسی که سیستم های دفاعی روانیش آنچنان آسیب دیده باشد که آن بی آبروئی را بپذیرد دیگر هر بی آبروئی دیگری را هم خواهد پذیرفت. اگر فازهای بعدی انقلاب ایدئولوژیک در سال 68 مطرح نمیگردید و روابط فرقه ای به مدار های بالاتری ارتقا نمی یافت، آن جماعت را نمیشد آنهمه سال بیکار در عراق نگاه داشت و یا برای خمپاره زدن به شهرهای ایران فرستاد. بنابراین من معتقدم که مسعود با زیرکی تمام قبل از اقدام به هرگونه عمل سیاسی یا نظامی زمینه های ایدئولوژیکی آنرا فراهم میکرد تا راه هرگونه اما و اگر و مخالفتی بسته شود و اگر احیانا مخالفی هم پیدا میشد در نشست و با فشار جمعی که بی چون و چرا اطاعت میکردند سرکوب میگردید.
اما با همه این حرف ها باید در تأیید حرفهایت بگویم که خود من در تابستان سال 60 تصمیم خودم را گرفته بودم که از سازمان جدا شده و به سراغ زن و بچه ام برگردم که مسئله اعدام سعادتی پیش آمد و باعث شد که نتوانم در آن شرایط سازمان را رها کنم و ماندم. یعنی میشود گفت که شرایط بیرونی بصورت لحظه ای مؤثر بوده و نقش استارت را داشته است. اما آنچه تعیین کننده بوده و باعث ماندن و بقای فرد در تشکیلات بود چیزی جز کارکردهای فرقه ای تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک نبود و از آنجا که تأثیرات شست و شوی مغزی فرار و ناپایدار است این انقلاب می بایست روزمره تداوم یابد یعنی روش های فرقه ای باید روزمره اعمال گردد و هر شب نشست عملیات جاری گذاشته شود و فرد حتی یک لحظه هم تنها گذاشته نشود.
بهرحال اشکالات این طرف سر جای خودش است ولی قطعا این کارکردهای فرقه ای بوده است که نقش تعیین کننده در پذیرش آنچه که در طول زمان پذیرفته شد که بعضا کاملا مغایر با سیاست ها و شعارهای اولیه و حتی عقل سلیم بود داشته است. یعنی من باز نظرم اینست که همه چیز در انقلاب ایدئولوژیک و کارکردهای فرقه خلاصه میشود.
یک فرقه باید اول نیرو را جذب نماید و بعد حفظ کرده و سپس تحت کنترل کامل در آورد. مواردی که تو در خصوص سازمان و رژیم گفتی در جذب نیرو آنهم صرفا در مقطع بعد از انقلاب 57 درست است ولی حفظ و کنترل نیرو قطعا نیاز به روش های فرقه ای داشته است. من فکر میکنم که الان موضوع جذب نیروی جدید از طرف سازمان اصلا مطرح نیست. برای سازمان صرفا حفظ نیروهای موجود مسئله اصلی است و به همین دلیل مسائلی مثل پروسه خوانی که از شگردهای شناخته شده فرقه ای جهت نامتعادل کردن افراد به لحاظ روانی و شکستن سیستم دفاعی فردیت ضروری برای پذیرش هر مقوله غیر منطقی است با شدت و حدت هر چه بیشتر در قرارگاه اشرف به گفته کسانی که اخیرا آمده اند در جریان است.
یک بحثی با دادگاه های ایران داشتی که فقط باید بگویم دست روی دلم نگذار. از این حرفها من و جمیل و سایرین زیاد گفته ایم ولی کو گوش شنوا؟ میگویند در زمان شاه مخلوع هر کس را که به جرم سیاسی میگرفتند و اقدام عملی تروریستی انجام نداده بود اگر میگفت نفهمیدم و اشتباه کردم آزاد میشد اما الان انگار اصرار زیادی وجود دارد که از هر کس که وارد زندان میشود عمدا یک چهره مبارز و مقاوم ساخته شود. اما از طرفی از حق نگذریم استانداردهای زندان در ایران امروز واقعا فوق تصور من بود. برای توبه کرده و توبه نکرده هم کوچکترین فرقی نمیکند و موضع سیاسی فرد هیچگونه امتیاز یا محدودیتی برایش بوجود نمی آورد. بهرحال بگذریم.
در خصوص کانالهای تلویزیونی نظام در خارج کشور گفته بودی. تعداد زیادی سایت های داخل کشور مانند بازتاب و آفتاب و… هست که نمیدانم میبینی یا نه. اگر دنبال اطلاعات از داخل کشور هستی گهگاه مطالب خوبی دارند.
قربانت
ابراهیم

خروج از نسخه موبایل