نامه يازدهم ابراهيم خدابنده مهر 1385

به دکتر مسعود بنی صدر
تاریخ : 17 مهر 1385
مسعود جان سلام
پاسخ نامه شماره 10 تو را روز دوشنبه 10 مهر دریافت کردم و بسیار ممنونم. همچنین دو نامه که دوستی به نام بهمن یا صادق برایت فرستاده بود و جوابهایی که خودت داده بودی را نیز گرفتم و خواندم. من مباحثه با او را فعلا به خودت واگذار میکنم و وارد نمیشوم. دو نامه ای که در جوابش داده بودی به عقیده من کاملا جامع و پاسخگو بودند.
این نامه را با قضیه ای که اخیرا در تهران اتفاق افتاده و نقل مجالس و رسانه های داخل و خارج کشور شده است شروع میکنم و بعد سراغ سایر مباحث میروم.
روز شنبه 8 مهرماه 1385، اوضاع در حوالی میدان انقلاب تهران برای ساعاتی ناآرام بود. هواداران فردی به نام محمد کاظمینی بروجردی از ساعات آغازین صبح قمه و خنجر و قند شکن به دست و نقاب بر صورت راه را بر مردم کوچه و خیابان بستند و ادعا کردند که کسانی قصد تعدی به مرادشان را دارند و لذا آنها به این شکل به مقابله برخاسته اند. بسیاری از شهروندانی که در ترافیک سنگین خیابان های انقلاب و آزادی گرفتار شده بودند و حتی آنها که توانستند از نزدیک سنگ پرانی و لاستیک آتش زدن مدافعان دین سنتی را ببینند، شاید هرگز نامی از کاظمینی بروجردی نشنیده بودند و نمیدانستند که منشأ غائله چیست. اما آنچه روز شنبه در تهران اتفاق افتاد برای آنهائی که اطلاعی هرچند سطحی از فرقه سازی و گسترش سوء استفاده از مذهب دارند، چیزی بیش از یک بازی مضحک نبود.
محمد کاظمینی بروجردی از مدعیان رابطه با امان زمان (ع) است. وی که سواد درست و حسابی هم ندارد مدعی دفاع از دین سنتی است که در آن نشانی از سیاست وجود ندارد ولی در عین حال آنچه را که در پی آنست تداوم مشی امام علی (ع) میداند.
او و تعدادی از هوادارانش فعلا در زندان بسر میبرند و رسانه ها و ارگان های بین المللی هم به دفاع از او برخاسته و سر و صدای زیادی براه انداخته اند. حرف تمامی این ها از عفو بین الملل گرفته تا رادیو بی بی سی اینست که بگذارید طرف به کارش برسد و آزادی را از وی نگیرید و اجازه بدهید عده ای را مثل همه فرقه ها به دنبال خود آواره و سرگردان کند.
اتفاقا یکی از پیروان این فرقه را بعد از دستگیری به بند ما آوردند. میگوید تلویزیون حرام است و اصلا نگاه نمیکند زیرا تصویر و صدای زن و همچنین موسیقی از آن پخش میشود. او در خصوص پیوستن خود به فرقه میگفت که دوستی برای جذب او آمد و به او گفت که اگر او به آنها بپیوندد یار سیصد و سیزدهم امان زمان خواهد شد و لذا یاران ولی عصر تکمیل گردیده و به زودی آقا ظهور خواهند فرمود. ظاهرا آقا مسئولیت گزینش سیصد و سیزده نفر یاران خود را به بروجردی واگذار کرده بوده است.
از قرار معلوم مأموران حکم جلب مرشد را به جرم کلاهبرداری در اختیار داشتند و وی هم که از قبل مطلع شده بود که قرار است برای دستگیریش بیایند به پیروان خود اطلاع داده بود تا برای حمایت از ساحت وی اقدام نمایند. فرد فوق الذکر میگفت که اول تردید داشت که برای دفاع از مرشد برود ولی به او گفته شده بود که اگر به مرادشان تعدی شود قهر آقا دامن گیر همه شان خواهد شد و وی نیز از ترس این موضوع رفته و سعی کرده بود تا مانع دستگیری مرشد توسط مأمورین بشود که فعلا هم بند من شده است.
از او پرسیدم که اگر بروجردی از تو میخواست که برای حفظ او خودت را آتش بزنی آیا این کار را میکردی که او جواب داد کسانی بودند که این کار را میکردند ولی از کسی چنین چیزی خواسته نشد. با خودم گفتم انصاف طرف را شکر که بهرحال حد و مرزی نگاه داشت و طالب سوختن مریدانش برای حفظ خودش نشد و این یک کار دیگر از عهده اش بر نیامد. بهرحال مشابهت های زیادی بین او و خودم در گذشته دیدم. او واقعا فکر میکرد که دارد برای امام زمان کار میکند و از قهر آقا میترسید.
و اما در خصوص بحث خودمان باید بگویم که حرف تو کاملا درست است. یعنی سازمان در ابتدای حرکت خود خصوصیات یک فرقه را داشت و این امر با انقلاب ایدئولوژیک در سال 64 کاملا بارز گشت و در سالهای 68 تا 70 تکمیل گردید. سازمان بر مبنای مبارزه مسلحانه شکل گرفته بود و لازمه مبارزه مسلحانه، مخفی کاری و قطع تمامی علائق و ارتباطات و محصور شدن در خانه های تیمی و فرمان پذیری مطلق است که تمامی شرایط برای ایجاد یک فرقه را فراهم می آورد. در تاریخچه سازمان مجاهدین خلق مقوله تغییر ایدئولوژی سال 1354 را تجربه کرده ایم که با یک دستور تشکیلاتی مرکزیت آن زمان، بسیاری از افرادی که اساسا با انگیزه های مذهبی وارد مبارزه و سازمان شده بودند مارکسیست گردیدند و عناصر مخالف را هم حتی به ساواک لو داده و به طور فیزیکی حذف نمودند که این تماما از برکات فرقه است. کما اینکه کسانی که روزی با انگیزه های مبارزه ضد امپریالیستی و با سرود نبرد با آمریکا وارد سازمان گردیدند امروز به عمله سیاست های آمریکا در منطقه و ایران تبدیل شده اند. خلاصه بحث هایی که در این زمینه کرده بودی را تماما قبول دارم و آنها را خیلی مفید فایده دیدم.
موضوع دیگری که میخواهم به آن بپردازم که جای هیچ شک و شبهه ای نسبت به مواضع سیاسی من باقی نگذارد مربوط به حاکمیت فعلی ایران است که بحث آن زیاد میشود. رهبری سازمان مجاهدین خلق میگوید که این رژیم در تمامیتش ضد مردمی و نامشروع است و میتوان و باید آنرا سرنگون کرد و خود را تنها وسیله این سرنگونی دانسته و به این شکل دهان مخالفین را میبندد. من معتقدم که این یک حقه بازی برای پوشاندن اصل قضیه یعنی فرقه بودن سازمان و نقض حقوق اولیه انسانی در درون تشکیلات است. از نظر من رژیم پایگاه توده ای و لذا مشروعیت اجتماعی دارد و نمیتوان و نباید آنرا سرنگون کرد. سازمان مدعی است که نظام اصلاح شدنی نیست ولی من اعتقاد دارم که اصلاحات اساسی صورت گرفته و در آینده باز هم صورت خواهد گرفت. خود سازمان هم اذعان دارد که جمهوری اسلامی مستقل ترین نظام یا حداقل یکی از معدود نظام های مستقل در جهان است. در جهان تک قطبی امروز رژیم مستقل نمیتواند بدون اتکا به مردم لحظه ای دوام بیاورد چه برسد به اینکه در برابر آمریکا برای احقاق حقوق خود بایستد.
اگر در گذشته با فریبکاری میگفتند که خارجی با ما چه میکرد که این رژیم نکرد امروز بر همگان روشن شده است که خارجی در افغانستان و عراق و لبنان چه کرد و دیگر کسی گول این حرفها را نمیخورد. اگر دائما در داخل و خارج از تشکیلات میگفتند که چون ما داریم با رژیم مبارزه میکنیم نباید صدایتان در نیاید امروزه همه میدانند که جای مبارزه نه در خارج کشور و نه در داخل حصارهای قرارگاه اشرف در بیابانهای عراق بلکه در داخل خاک کشور است و البته رنج و زحمت و تهدیدش هم به مراتب بیشتر است. کمااینکه چنین مبارزه ای هم اکنون در ایران در جریان است و جدا از هر فرد و گروهی توسط خود مردم به پیش میرود و نیازی هم به رهبر در پاریس یا بغداد ندارد. اتفاقا مردم ما خیلی خوب می فهمند و میدانند که کجا باید پشت حکومت بایستند و کجا انتقاد و اعتراض کنند و کجا از یک جناح حمایت نمایند و در کجا همان جناح را جواب کنند. تنها روشنفکران خارج از کشور هستند که در ابهام مانده اند و رهبری سازمان مجاهدین خلق هم البته در این اوضاع و احوال، آگاهانه و عامدانه صرفا برای حفظ موجودیت فرقه ای خود به این جو و فضا دامن میزند و تلاش میکند تا آب را هرچه گل آلود تر کند.
همانطور که جرج بوش استدلال میکند که چون من دارم با تروریسم میجنگم پس هر غلطی که میکنم کسی نباید صدایش در آید، رهبری سازمان هم میگوید که چون من دارم با دیکتاتوری مبارزه میکنم کسی نباید نفس بکشد. نه آن یکی دارد با تروریسم مبارزه میکند که خودش شاگرد اول تروریست هاست و نه این یکی دارد با دیکتاتوری مبارزه میکند که دست هرچه توتالیتر را از پشت بسته است. یک کلام باید به رهبری سازمان گفت که مبارزه ات توی سرت بخورد. به برکت مبارزه سازمان بود که حرکت اصلاحات در ایران دو دهه عقب افتاد و آثار زیانبار آن هنوز در جامعه مشاهده میشود.
شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل که اخیرا در اسلو در نشستی خبری پس از دیدار با یوناس گاراستور، وزیر خارجه این کشور صحبت میکرد، گفت: اقدامات آمریکا در قبال ایران بر اساس معیارهای دوگانه است. به دوستان آمریکا در منطقه نگاه کنید. آنها چه کسانی هستند؟ پاکستان، عربستان سعودی، بحرین، کویت، هیچیک از آنها یک دموکراسی پیشرفته ندارند. واقعیت اینست که تا جایی که به شرکت مردم در تصمیم گیری در خصوص سرنوشتشان بر میگردد وضع ایران به مراتب بهتر از بسیاری از رژیم های منطقه است. بعلاوه اینکه ایران دائما در معرض انواع فشارها و توطئه های خارجی است و انتظار اینست که بسیار بسته تر عمل نماید. تمامی دولت های غربی که مدعی دموکراسی هستند به محض اینکه با یک مقوله امنیتی روبرو میشوند دیگر دست از همه شعارهای حقوق بشری برداشته و علنا تحت این عنوان که مقوله مربوط به امنیت ملی است هرکاری که دلشان میخواهد انجام میدهند.
بهرحال دعوای اصلی من با سازمان بر سر رفتار و برخورد سازمان با اعضای خودش است. حرف اصلی من اینست که سازمان اعضای خود را تحت القائات ذهنی قرار داده و از صداقت آنان سوء استفاده میکند. دعوای من با سازمان قبل از یک دعوای سیاسی یک دعوای حقوقی است. افرادی که برای سالیان سال در قرارگاه اشرف از دنیای خارج قطع شده اند به هیچ وجه نمیتوانند تلقی درستی از شرایط داخل کشور داشته باشند و مجبور به پذیرش خطوط سیاسی سازمان هستند. آنها واقعا فکر میکنند که در صف اول مبارزه قرار داشته و رنجی که تحمل میکنند برای سعادت و رفاه مردم است. همانطور که هم بندی ما واقعا فکر میکرد که برای دفاع از نایب امام زمان جلوی مأمورین ایستاده است.
من به دنبال راهی هستم که به نوعی افرادی که هم اکنون در سازمان هستند در وضعیتی مشابه من قرار بگیرند. یعنی بتوانند چند مدتی دور از تشکیلات زندگی کنند. آنوقت باید دید که چند نفر مجددا سازمان را انتخاب خواهند کرد و تن به سیاستها و روش هایش خواهند داد. البته سازمان هم خوب میداند که کسی که رابطه تشکیلاتی اش قطع شد دیگر برایش نیرو نمیشود و به همین دلیل نمیخواهد امکان استراتژیک عراق را برای حفظ تشکیلات از دست بدهد و عملیات جاری شبانه را از نان شب واجب تر میداند و اجازه نمیدهد تا اعضایش رابطه مستمر با خارج از تشکیلات داشته باشند.
بهرحال از این هم بگذریم. در نامه ات حسابی شاکی بودی و معلوم بود دل پری داری. کاملا حق داری ولی چه میشود کرد؟ برای حسن ختام بگذار نامه ام را با یک داستان تمام کنم و نتیجه گیریش را به عهده خودت بگذرام. میگویند عقربی به قورباغه ای مراجعه کرده و درخواست نمود تا بر پشت او بنشیند و از آب عبور کند. قورباغه به ذهنش زد که اگر عقرب در وسط رودخانه او را نیش بزند چه خواهد شد. ولی بعد فکر کرد عقرب این کار را نخواهد کرد چون خودش هم غرق خواهد شد. اما در وسط رودخانه عقرب قورباغه را نیش زد. عقرب معترض شد که ای بیچاره این چه کاری بود کردی حالا خودت هم غرق خواهی شد که عقرب گفت طبیعت من نیش زدن است و من باید نیش بزنم. به همین دلیل هم گفته اند که نیش عقرب نه از ره کینه است – اقتضای طبیعتش این است.
تا نامه بعدی ترا به خدا میسپارم. موفق و مؤید باشی.
قربانت
ابراهیم

خروج از نسخه موبایل