« شامرتی دوره گرد »

« شامرتی دوره گرد »
غلظت آرایش و آتش آدمخوار« دستیار»!

میترا یوسفی، نهم دسامبر 2006
علیرغم حقه های محیرالعقول شعبده بازها، همه می دانند کلک ها در کار است. اگرچه تماشاچیان قادر به کشف رمز و راز عملیات آنها نیستند!
شعبده بازی حرفه یی بهرحال نمایشی سرگرم کننده یی بیش نیست و خوشبختانه در خلال آن جنایتی صورت نمی گیرد.
اما دسته یی دیگر، شعبده بازانی هستند که از فرط تکرار و ناشی گری دست شان را همه خوانده اند. خنده دار میشد اگر طی نمایش! دل هایی نشکسته، آزاده گانی به بردگی گرفته نشده و جان ها برباد نرفته بود. اگر شعبده باز در حرص ویرانی و بخاک و خون کشیدن وطن ما، به ورجه و وورجه و دلقک بازی در پیشگاه قدرت ها نبود!
مسخره می شد و « هوی » تماشاچیان برمی خاست، اگر ناپدید کردن ها، تبدیل کردن خرگوش به گرگ، شعبده یی که قلب آدم ها را از هرچه محبت و عاطفه تهی می کند،، در این معرکه واقعی نبود!
در مسئله ی مورد نظرما، شعبده باز ناپدید شده و دستیارش یکسره معرکه گردانی را به عهده گرفته است. نابلدی و بیش از آن آرایش غلیظ و لباس های پر زرق و برق ضعیفه، گویای نقش اوست. هرچند شعبده بازاعظم از فرط غلط و اشتباه، خودش غیب شد و هنوز برنگشته است!
باری، دستیار شعبده باز، هم چنان که وردست مرشدش آموخته، براستی با گرز و چماق شعله ور آدم ها آتش می زند و متاسفانه برخلاف رسم شامرتی گری، به حالت اول برنمی گرداند. با این چماق جنایت ها مرتکب گشته، فرزندان از والدین، جفت ها از یکدیگر جدا و حتی برعلیه وبجان هم انداخته است.
در این معرکه، دستیار هم محتاج دستیارانی است، از جمله، مادر مسخ شده یی، فراتر از بی رحمی و سنگدلی، به توجیه عمل شیطانی آتش زدن دختربیچاره اش« ندا حسنی » می رود. چه کسی به او چنین اختیاری داده؟ فقط به علت آنک دخترک در رحم او پرورش یافته؟ خاموش باد صدای منحوسش که لرزه بر اندام مادران می اندازد.
اما کسانی هم هستند که شعبده ناپذیرند، همچون مصطفی محمدی که پیام آور شرف « پدر » ایرانی و یا هرپدری که تسلیم دستگاه مغزشویی نشده و اوراد شامرتی گری بر وی غالب نگشته، صحرا به صحرا در یافتن نازنین دخترش
« سمیه محمدی » در قلعه ی دیو رسواست و بدین شهامت و عاطفه، شایسته ی حق پدری می شود.
همچنین بیکاره گانی درمانده از دستیابی به لقب « دیپلمات» اگرچه سر به آستان رژیم شاه و رژیم کنونی ایران، هردو ساییده، از اینجا مانده و از آنجا رانده، دست بدامان شامرتی گشته و حال میخ چادر شعبده می کوبد و کلاه آخر معرکه می چرخاند که خوشا خالی می ماند.
باور کنید ابداع سخن به شیوه مجاهدین و نقل قول کعب الاحباری نیست، بلکه اظهارنظر خبرنگار مجرب و دنیا دیده یی!
مسخره آنک همین دستیار درجه چندم به منزله ی اسباب شعبده، روزی غیبش زد! وقتی مادری برای پیوند همسر و فرزندش، به نزد یکی از نمایندگان مجلس سوئد رفت. نماینده ی مسئول و باشرف، متحیر از بیرحمی فرقه، باتوجه به آفتابی شدن مصرانه دستیارِ دستیار1 پیش از دادخواهی مادر مذکور، با او تماس تلفنی گرفت که پس از آن ناگهان شماره « پرویز خزائی» قطع و خودش، ناپدید شده و دیگر ظاهر نگشت!
دستیار شعبده باز، از طریق بالا، ظاهرا به انگشت شمار دستیاران اجاره یی در بلژیک و نروژ هم دست یافته است. دستمایه، کف زدن و شیهه کشیدن برای سیاستمداران آنچنانی است که تعداد جمعیت کشورشان اجازه رویارویی با تظاهرات هیستریک نمی دهد و اساسا ملت شان با چنین رسم و رسومی بیگانه اند.
بیکاره یی هم چون هسته جادویی از وسط « پرتقالی» ظاهر کرده اند که همه ی کارش، پادویی در کوچه باغ های دهکده یی پاریسی است و انگار رابطه اش را با « پرتقال » بریده اند!
 

خروج از نسخه موبایل