تفسیر واقعی بند آخر از آخرین پیام

تفسیر واقعی بند آخر از آخرین پیام
ایران‎دیدبان
اگر چه منشاء اصلی صدور پیام رجوی، با تشکیک جدی مواجه شده و جعلی بودن آن به‎دلایل متعدد با واقعیت قرین‎تر است تا پذیرش روایتی که مجاهدین از آن داشته‎اند، اما به اجمال، هم مجاهدین و هم منتقدین و مخالفین آنها، متفق‎اند که پیام منتسب به رجوی، پاسخ به نیاز بسیار ضروری در مقطع حاضر برای نیروهای این گروه بوده است.
اعتراف مجاهدین به این نیاز را می‎توان در خلال ده‎ها مطلبی که در سایت‎های آنان، پس از این پیام درج گردیده، مشاهده نمود. هم‎چنین به‎نظر می‎رسد که اصراری هم برای انکار این نیاز، از جانب آنان وجود نداشته باشد.
اما مبحث حاضر، فراتر از کشف جعلی بودن و یا میزان نیازمندی مجاهدین به این پیام، نگاهی دوباره به فراخوان جبهه‎ی همبستگی و همبستگی ملی و تاریخ‎چه و دست‎آوردهای طرح آن در نزد مجاهدین دارد.
رجوی در بند آخر ِ آخرین پیامش چنین می‎گوید:
« سخن آخر اما ، همچون سخن اول پيوسته با خلق قهرمان ايران و همه مشتاقان آزادي و استقلال ايران زمين است. همه آنهايي كه بدور از استبداد مذهبي و تماميت رژيم ولايت فقيه، در انديشه جمهوري و دمكراسي و حاكميت مردم ايران اشتراك نظر و اشتراك عمل دارند. شوراي ملي مقاومت ايران و رئيس جمهور برگزيده آن پيوسته به همبستگي ملي براي سرنگوني استبداد مذهبي فراخوان داده اند. »
در سال 1370، به‎دنبال درکی که رجوی، جبراً، از قفل‎شدگی و بن‎بست غیرقابل راه‎گشا در عراق کسب کرد، به سراغ طرف حساب‎های اروپایی (که در جریان جنگ، سابقه‎ی یک دهه حمایت‎های گوناگون از این گروه را داشتند) رفت و آنان با صراحت کامل، معذوریت در استمرار حمایت از یک گروه تروریستی را یادآور شدند و مواردی را برای گشایش در امور مجاهدین به آنها پیشنهاد کردند، که اگر مجاهدین می‎توانستند در آن‎ها موفقیتی کسب کنند، راه برای استفاده‎ی غرب از آنها هموار می‎شد.
یکی از آن پیشنهادها اتحاد عمل با سلطنت‎طلبان، ملی‎گراها و حتی کمونیست‎ها و نهایتاً خارج ساختن شورای به‎اصطلاح ملی مقاومت! از حالت فرمایشی آن بود.
رجوی از آنجا که رقابت با گروه‎های مدعی آلترناتیوی را بارها و بارها جدی‎تر از شعارهایش در مبارزه با جمهوری اسلامی می‎داند، با طرح جبهه‎ی همبستگی اقدامی فرمالیستی انجام داد که ظاهراً به آن توصیه عمل کرده باشد و در باطن به این نکته که هیچ همبستگی میان وی با سایر گروه‎ها ایجاد نخواهد شد، وثوق داشت. به قول مهدی سامع ما فراخوان برای همبستگی دادیم، حالا نوبت بقیه است که از آن استقبال کنند، اما ما کسی را نمی‎بینیم!
به این ترتیب عملاً جبهه‎ی همبستگی تبدیل به شعاری شد که از یک‎سو برگی در دست رجوی برای تحویل به غربی‎ها باشد و به‎طور مضاعف ادعاهایش در مورد این‎که هیچ گروهی جز آنها در صحنه وجود ندارد را مطرح کند و از سوی دیگر برخی توقعات در میان هواداران و وابستگان به مجاهدین، مبنی بر ضرورت همبستگی با سایر گروه‎ها را پاسخ داده باشد.
اما عملاً این اقدام به ضد خود تبدیل شد، چرا که از یک‎سو غربی‎ها دست رجوی را خوانده و دانستند که مجاهدین هیچ اقدام عملی در این‎باره انجام ندادند (به جز ارتباط گیری با چند خواننده که با طیف راست مرتبط بودند و خاستگاه آنان گروه‎های سلطنت طلب بود، مجاهدین عملاً کار دیگری نکردند).
هم‎چنین بسیاری از اشخاص و گروه‎ها، شروط خود را برای همبستگی با مجاهدین اعلام کردند که این موضوع نیز عملاً به انتقادات جدی از روابط و ایدئولوژی مجاهدین و مفتضح شدن بیش از پیش آنها منجر شد.
رجوی با این پیش‎فرض که دموکراسی نزد من است هیچ نیازی به تغییر در مناسباتش نمی‎دید، اما همچنان این رویه‎ی فرمالیستی را در لس‎آنجلس و واشنگتن، با آویختن به ترانه‎سراها و خوانندگان دست چندم لس‎آنجلسی (مانند مسعود امینی و سعید محمدی) دنبال نمود، ولی سرانجام آن نیز به افول گرایید و همان چند خواننده‎ای هم که گرد مجاهدین جمع شده بودند، با پی بردن به قبح همکاری با یک گروه ضدایرانی و وطن‎فروش، عطای مجاهدین را به لقایش بخشیدند و از چنین عمل زشتی ابراز پشیمانی نمودند.
اما از یک مقطع (تقریباً پس از صدور بیانیه‎ی امریکا) مجاهدین عمیقاً درک کردند که یکی از علت‎هایی که غرب همواره به آنها غیردموکرات می‎گوید، عدم امکان همکاری با سایر گروه‎ها و به‎خصوص سلطنت‎طلب‎ها است. از این رو، همواره گشودن راه برای همکاری با سایر گروه‎ها، برای مجاهدین یک نیاز حیاتی محسوب شده است و رجوی درک کرده که عدم پذیرش مجاهدین از سوی سایر گروه‎ها و شخصیت‎ها، تا چه میزان بر روی افکار غربی‎ها تأثیرگذار است. به‎همین دلیل است که گاه و بی‎گاه موضوع همبستگی ملی! را مطرح می‎کند.
رجوی از دیگر سو نیز رندانه می‎کوشد تا بهای لازم برای این همکاری را نپردازد، زیرا می‎داند بهای چنین ائتلافی، مستحیل شدن در یک جبهه و لاجرم دست برداشتن از روش‎های ضددموکراتیکی که حیاتش به آن وابسته است، می‎باشد.
به این ترتیب، مجاهدین مانند بسیاری از عرصه‎های دیگر و بحران‎های گوناگونی که با آن دست به گریبان هستند، از یک تناقض ذاتی و تضاد لاینحل رنج می‎برند و سیاست‎های رجوی راه پس و پیش برای آنها باقی نگذاشته است.
به‎عنوان آخرین نکته باید گفت که بند آخر پیام مذکور (از جانب هر کس صادر شده باشد) یک التماس جدی برای دریافت کمک را بازگو می‎کند. این درخواست ناظر به بهره‎ای است که مجاهدین در آغاز حمله‎ی امریکا به عراق، در حمایت سایر گروه‎ها و اشخاص از خود در آن مقطع بحرانی بردند. این‎بار نیز با درک جدی بودن تصمیم عراق برای اخراج مجاهدین و باختن قافیه‎ی عراق، رجوی در نهایت شارلاتانیسم می‎کوشد از این پتانسیل به نفع گروه ورشکسته‎اش استفاده نماید.

خروج از نسخه موبایل