نامه 13 ابراهيم خدابنده آبانماه 1385

20 آبان 1385
مسعود جان سلام
از بابت نامه ات متشکرم. دو نامه یکی برای جلال گنجه ای و دیگری برای ناهید همت آبادی و همچنین نامه هایی برای شبکه تلویزیونی سیمای آزادی و پایگاه اینترنتی همبستگی ملی برایت فرستادم تا آنها را به هر طریق ممکن به مخاطبینش برسانی که حتما تابحال دریافت کرده ای. پیشاپیش از بابت زحماتی که بر دوشت میگذارم عذر خواهی میکنم. بهرحال فعلا وضعیت طوری است که باید جور کارهای مرا هم بکشی. امیدوارم که زیاد وقتت را نگیرند و در ضمن مرا ببخشی.
نامه های زیادی در خصوص ترجمه کتاب فرقه ها در میان ما دریافت کرده ام. چون این نامه ها اولا خیلی زیاد و مفصل بوده و ثانیا تماما دستخط هستند باید در فرصتی در آینده وقت بگذارم و آنها را برایت تایپ و ارسال کنم. این نامه ها حاوی نمونه ها و فاکت هایی از تجارب شخصی در درون تشکیلات سازمان هستند که من از بازگو کردن برخی از آنها جدا شرم دارم چون بی اندازه مشمئز کننده هستند و هنوز هم خودم برخی از آنها را نتوانسته ام باور کنم. اما یک نمونه ساده و در عین حال جالب را در زیر برایت می آورم که قسمتی از نامه فردی است که قبلا در سازمان مدتی با هم در یک جا کار کرده ایم. وی اشاره میکند که: بعد از گذراندن پروسه مغزشویی طی بندهای مختلف انقلاب، رهبری مجاهدین برای چک افراد مبنی بر تهی شدن کامل از خود و وصل شدن به رهبری، در یکی از نشست ها یک عضو ارشد را سوژه کرد که برای اثبات تغییر خود و وفاداریش به رهبری، صدا و حرکات حیوان مثل سگ و الاغ در حضور جمع در آورد تا در حضور جمع رو سیاه و خراب شود و دیگر راه بازگشت از فرقه به گذشته خود را نداشته باشد. این تست و فینال مغزشویی برای همه بود.
دیشب 6 نفر از هواداران بروجردی مدعی ارتباط با امام زمان را که معرف حضور هست به بند ما آوردند. تا صبح نشستیم و صحبت کردیم. جالب است که یک نمونه درست مثل نمونه بالا داشتند که در یک جلسه داخلی شان در انتها و در پایان ارشادات مرشد، همه با هم با فریاد شعار میدادند و اعتراف میکردند که سگ امام زمان شده اند و صدای سگ در می آوردند و طلب استخوان میکردند. البته باز جای شکرش باقی است که سگ امام زمان شده و سگ خود بروجردی نشده بودند. جالب است که آنها معترف بودند که سر خیلی ها کلاه میگذاشتند ولی فکر میکردند که همه این کارها را دارند برای ظهور آقا انجام میدهند. موضوع مراجعه پلیس به مقر آنها و درگیری و سایر مسائل هم درست مثل همان داستان فرقه ویکو Waco اتفاق افتاده بود که البته خوشبختانه با مختصری درگیری تمام شد و آن فاجعه تکزاس بوجود نیامد. خودشان خیلی از خودشان تعجب میکنند که واقعا ایستاده بودند و حاضر بودند حتی برای طرف کشته شوند.
راستش فکر میکنم که هر چه در خصوص فرقه و فرقه گرایی گفته شود و نوشته شود و تحقیق گردد باز کم است و همچنان این مقوله ابعاد ناشناخته بسیاری دارد. من خودم در ابتدای راه شناخت این پدیده هستم و تصور نمیکنم که بتوانم روزی به انتهای این راه یعنی درک کامل مقوله فرقه برسم. فرقه چه از نوع پژاک که ضد مذهب است باشد و چه از نوع مذهبی یا از هر نوع دیگر یک قانونمندی مشترک دارد و بقول کتابی که در بالا اشاره کردم کثرت در وحدت است.
سی دی هایی که از تلویزیون ها ضبط کرده و برایم فرستاده بودی مرا خیلی به فکر فرو برد. خصوصا آنکه از تلویزیون کانال 4 انگلستان ضبط کرده بودی. همان که مربوط به داستان خودکشی یک عضو فرقه مذهبی به نامه خانواده The Family بود که قبل از خودکشی تمامی حرفهایش را روی نوار ویدئو ضبط کرده بود. او قبل از خودکشی در آن نوار اشاره کرده بود که به پوچی محض رسیده و احساس میکند که از یک طرف توان خلاصی از دست فرقه را ندارد و از طرف دیگر نمیتواند به حیات خود در فرقه ادامه دهد و لذا تنها راه چاره را خودکشی یافته است. این فرد که مادرش در حال حاضر رهبر فرقه است در فرقه به دنیا آمده و بزرگ شده بوده است. او یک مدت از فرقه جدا میشود و ازدواج میکند ولی افراد فرقه او را رها نمیکنند تا مجددا به فرقه باز گشته و از همسرش هم جدا میشود.
بعد از تماشای این برنامه تکان دهنده بی اختیار به یاد خودسوزی یاسر اکبری نسب در قرارگاه اشرف افتادم. من که از این بابت خیلی احساس خطر و تهدید میکنم. آیا یک فاجعه انسانی از نوع فرقه ای که در موارد زیادی در گذشته تجربه شده بوده است در حال شکل گیری نیست؟ آیا نگرانی خانواده های اعضای مجاهدین که این روزها دارند خودشان را برای رهایی فرزندان و عزیزانشان به آب و آتش میزنند به حق و درست نمی باشد؟ چه باید کرد؟
یک برنامه هم که از تلویزیون بی بی سی ضبط کرده بودی در خصوص افرادی بود که از انگلستان و فرانسه و حتی آمریکا جذب شده و به عراق برای انجام عملیات تروریستی فرستاده شده بودند. باز هم به یاد مرجان و آرش و بابک افتادم که از خارج کشور جذب شده و به عراق فرستاده شده و برای عملیات خمپاره زنی در شهرهای داخل کشور به ایران اعزام شده بودند. در این برنامه در خصوص فردی که از کالیفرنیا جذب شده بود صحبت میکرد. پدر فرد میگفت که مدت طولانی بود که از پسرش بی خبر بود تا اینکه یک روز با او تماس گرفته میشود و به او تبریک گفته میشود که پسرش در موصل عراق عملیات انتحاری کرده و شهید شده است.
برنامه دیگر هم در خصوص فرقه مسیحی دیوید کوروش بود که در ویکو Waco در تکزاس پایگاه درست کرده و نهایتا دست به جنگ مسلحانه میزنند. مناسبات درونی فرقه فوق با بسیاری از خصوصیات سازمان منطبق است. او رابطه جنسی را برای همه منع کرده بود و حتی در خصوص نگاه افراد به یکدیگر حساسیت نشان میداد ولی این رابطه را حق خود با هر کس دیگر میدانست. جدا کردن بچه ها از والدین و خیلی مسائل دیگر در خصوص این فرقه که در فیلم بخوبی نشان داده میشد جدا برایم جای تأمل داشت. راستی آیا سازمان حاضر میشود یک پنجشنبه شب این فیلم را در قرارگاه اشرف برای تمامی رزمندگان نشان بدهد یا همچنان فیلم های تجاری بی محتوای جنگی پر از دروغهای آمریکایی را نشان میدهند.
سایر فیلم ها هم هر کدام بعدی از ابعاد فرقه را نشان میداد که فوق العاده تجربه آموز بودند. موضوع اینست که واقعا اینکه محتوای فرقه چه باشد اصلا مهم نیست. کارکردهای تماما یکی است. مثلا نوع رابطه فرد با رهبر در اغلب فرقه ها به این صورت است که رابطه جنسی برای تمامی اعضا حتی در حد فکر کردن به آن ممنوع بوده ولی برای شخص رهبر بدون هیچ محدودیت و مرزی مشروع است. اینکه رهبر چقدر از این حق استفاده میکنند اصلا مهم نیست. مهم رابطه ایست که اعضا با رهبر در همه فرقه ها برقرار میکنند و به او حقوقی میدهند که هیچ کس دارای آن نیست و به این صورت وابستگی کامل میگردد. مواردی مانند ایجاد قرارگاه هایی که افراد از دنیای خارج قطع شوند و جدا کردن فرد از خانواده و ملأ زندگی و برگزاری نشست های جمعی جهت تأثیر گذاری روانی و ذهنی و استفاده از مکانیزمهای شناخته شده برای تغییر اعتقادات و ارزش های ذهنی فرد تقریبا به یک شکل در تمامی آنها مورد استفاده قرار میگیرند.
به اعتقاد من فرقه یک بلای خانمانسوز است که قبل از هر چیز بنیاد خانواده را هدف قرار داده و از هم متلاشی میکند. نمونه ها هم در دنیا در اعصار مختلف فراوان یافت میشوند. فرقه همانطور که خودت اشاره کرده بودی قبل از اینکه فرد را به لحاظ فیزیکی از پای در آورده و نابود کند وی را به لحاظ روحی و روانی خورد و نابود میسازد بطوری که فرد دیگر توان زندگی نرمال در جامعه را ندارد و اعتماد به نفس خود را بطور کامل از دست میدهد. این بحث که نمیشود کاری کرد را هم نمیتوانم بپذیرم. بالاخره باید بشود کاری کرد. باید جلوی قربانی شدن یاسر های بعدی را گرفت و به نوعی تضمینی بدست آورد که این داستان مجددا در قرارگاه اشرف یا هر جای دیگر در سازمان تکرار نشود. خصوصا اینکه این افراد از همه جا قطع هستند و دنیایشان صرفا محدود به حصارهای قرارگاه است.
در خصوص نامه ای که برای مریم رجوی نوشتم به هیچ وجه حرفهای ترا رد نمیکنم. حتی اینکه حرفهای من مغایر برخی نوشته های قبلی خودم هم بوده است را میپذیرم. قصد سیاسی کاری هم به هیچ وجه نداشتم. اما بطور کلی من در برخورد با سازمان یا هر پدیده ای عقیده دارم که دو نوع میشود برخورد کرد. یک شیوه برخورد حذف طرف مقابل است که هم سازمان و هم طیف خاصی از حاکمیت ایران به لحاظ فکری به این نوع برخورد نزدیک هستند. خودت هم اشاره کرده بودی که برخی از جداشدگان سازمان نیز تحت تأثیر فضای فرقه ای سازمان به همین نگرش با خود سازمان برخورد میکنند. اما یک نوع برخورد دیگر تلاش برای اصلاح است که قشرهای وسیعی از جریانات سیاسی در داخل و خارج از کشور تلاش میکنند به این شیوه برخورد کنند. به عنوان نمونه من میتوانم شهادت بدهم که همکاری نزدیک و تنگاتنگ سازمان با صدام حسین که از نظر مردم ایران متجاوز و آغازگر جنگ بود احساسات بسیاری را در داخل کشور جریحه دار کرده است. خیلی ها به مراتب بیش از ترور های سازمان و طلاق و ازدواج در سال 64 نسبت به این موضوع حساس هستند و به نظر میرسد که هرگز سازمان را نخواهند بخشید. حتما خودت میدانی که مجازات همکاری با دشمن در حین جنگ در تمامی نظام های عالم اعدام است و حتی اگر بطور اصولی مجازات اعدام نداشته باشند در این مورد خاص کوتاه نمی آیند که نمونه های تاریخی آن هم حتی در همان انگلستان زیاد است. یک نحوه برخورد اینست که میشود گفت سران سازمان مجاهدین خلق به دلیل این خیانت ملی آشکار باید محاکمه و مجازات شوند. اما من هرگز اینرا تبلیغ نکرده و خواستار آن نخواهم شد و مایلم رهبری سازمان را با رعایت تمامی شئونات مستقیما مخاطب قرار داده و بگویم که سازمان باید از مردم ایران بخاطر یکی شدن با دشمن در حین جنگ عذر خواهی کند و تمامی تلاش خود را بنماید تا شاید این خاطره تلخ از ذهن مردم ایران پاک شود و مردم رهبری سازمان را ببخشند. میدانی که هنوز هم سازمان حاضر به نقد خود در خصوص وارد شدن در جنگ ایران و عراق به نفع دشمن نیست. اما من بهرحال شیوه دوم را بیشتر می پسندم. البته اینرا هم متوجه هستم که این نحوه برخورد برای کسانی ازجمله بازپرس پرونده اتهامی خود من اصلا قابل فهم و درک نباشد و این منطق در ذهن چنین افرادی اصلا نگنجد. در ضمن لازم به ذکر است که نامه ای در خصوص نامه سرگشاده خودم به مریم رجوی از داخل ایران دریافت کرده ام که طوری مرا مخاطب قرار داده بود که گویی دارد با من به عنوان یکی از مسئولین فعلی سازمان که مسبب تمامی مسائل بوجود آمده بوده است صحبت میکند که من البته احساسات وی را هم درک میکنم و از بسیاری جهات به او و نحوه واکنشش حق میدهم و چیزی بیشتر از این در جواب نامه اش نمیتوانم بگویم. وقتی کتاب خاطرات یک شورشی را خواندم چیزی که برایم فوق العاده جذب کننده بود این بود که تلاش نشده بود تا با قلم فرسایی در ذهن مخاطب کینه و نفرت ایجاد شود و به بیان مطبوعاتی تبلیغی نبود بلکه بیشتر سعی در این بود که فارغ از هرگونه سیاسی کاری موضوعی که خیلی هم مهم است روشن شده و درسی برای آینده گرفته شود. کسانی که با حکم اعدام مخالفند اینطور استدلال میکنند که هرگز و به هیچ دلیلی و تحت هیچ شرایطی نمیشود از حذف فیزیکی یک انسان صحبت کرد و هیچ کس حق دادن چنین حکمی را ندارد. این تفکر در مقابل تفکر فرقه ای مبارزه مسلحانه و به اصطلاح اعدام انقلابی که سازمان مروج آنست قرار دارد. بر خلاف سازمان که همیشه بدون منطق فحش میدهد باید بصورت منطقی و مستقیما با خود طرف حساب بحث کرد.
هنوز بعد از سالها یک نفر میگوید سازمان در سال 1360 پدر مرا ترور کرد و دیگری میگوید که رژیم در سال 1367 برادر مرا اعدام کرد و این دور تسلسل کینه کشی و انتقام جویی میتواند تا به ابد ادامه یابد و کسانی هم بر اساس منافع خودشان تلاش کنند تا این تنور را گرم نگاه دارند. اما منطق امروزی میگوید که قاتل و جنایتکار هم نباید حذف شود و باید اصلاح گردد.
دیگر خداحافظی میکنم و ترا به خدا می سپارم. در خصوص نامه هایی که برای آقا جلال و خانم همت آبادی برایت فرستاده بودم اگر نظری داشتی برایم بفرست.
قربانت
ابراهیم

خروج از نسخه موبایل