سازمان مجاهدین خلق ؛ طرز فکری آغشته به خون وخشونت

تجربه چهل ساله از عملکرد سازمان مجاهدین خلق در ایران وخارج از ایران بهترین گواه وشاهد برای ارزیابی این سازمان مخوف است. سازمانی که بند نافش از روز نخست با خون و خونریزی گره خورده وتا به همین امروز نیز ادامه دارد.

در حقیقت سازمان مجاهدین خلق طرز فکریست آغشته به خشونت ونوعی فرقه گرائی به شدت عقب افتاده که با قرن بیست ویکم در تضاد وتعارض است. وبه همین دلیل است که روز به روز نیز عقب افتاده تر و در نتیجه بیشتر تمایل به خشونت وتروریسم پیدا می کند ، راهی که انتهای آن بن بست مطلق وحاصل آن تلاشی سازمان مجاهدین از درون خواهد بود. همانگونه که تا به امروز نیزشاهد آن بوده ایم ، جدائی هزاران نفر از کسانی که با عشق وامید به آزادی وعدالت درکشورشان به این سازمان پیوسته بودند بهترین گواه بر ان است.
از آنجا که تمام اعمال این سازمان در درون همانند فرقه های مافیائی اداره وکنترل میشود کمتر کسی میتواند از آنچه بطور واقعی در این سازمان می گذرد اطلاع داشته باشد. مگر کسانی که در درون این سازمان بوده اند و با پوست وگوشت واستخوان خود آن را لمس کرده اند و حالا از آنها جدا شده و با گفتن حقایق این سازمان چهره واقعی این سازمان مخوف را روشن کرده و به تصویر میکشند ، تا مبادا همان گرگهائی که روزگاری در قرارگاه اشرف زندان و شکنجه گاه درست میکردند ونشست های چند هزارنفره ونشست تف باران برگزار می کردند امروز نگویند فرشته نجات مردم هستند.
تمام قربانیان این فرقه چه جدا شده و چه جدا نشده با پوست و گوشت و استخوان تمام این زخمها را بر بدن خود دارند و آن را حس کرده اند ، و بسیاری از همان قربانیان که طاقتشان سر رفت و دست به خودکشی زدند وتمام آنهائی که تعادل روحی و روانی خود را ازدست داند. و تمام آنهائی که خانواده شان متلاشی گشت و تمام آنهائی که توسط سازمان مجاهدین خلق تحویل زندان ابوغریب گشتند تا به ایران تحویل داده شوند و تا هزاران داستان راستان واقعی که سینه به سینه نقل شده است تا این زخم های بی التیام ورنج های بی پایان درس عبرتی باشد برای آیندگان.
اما این اتفاقات چگونه در این سازمان شکل گرفته اند و چگونه بعضی از افرادی که با عشق به آزادی وعدالت برای مردمشان به این سازمان پیوستند تبدیل به شکنجه گر و آدمکش شدند داستان مفصلی است که میتوان آنرا در چند جمله خلاصه کرد.
کشتن عشق وعاطفه ومعرفت و جانشین کردن آن با کینه و نفرت دو شاه کلیدیست که ما را به محتوای واقعی این سازمان میرساند ، این دوشاه کلید همان قانونیست که تمام فرقه ها با آن آمده اند وبا آن رفته اند. برای روشن تر شدن موضوع باید از زبان ایدئولوگ این دستگاه نمونه بیاوریم. آنجا که مسعود رجوی خطاب به قربانیان میگوید همه چیزتان را به من بدهید ، جان ، نفس ، عشق ، عاطفه ، و هر چه دارید حتی گناهانتان را تا مجاهد شوید ،،، در بعضی قسمتهای این دیالوگ که مسعود رجوی نمیتوانست از زبان خودش خود را امام و معصوم و رابط خدا بداند مریم رجوی وارد میشود و بدین شکل آنرا بیان میکند او میگوید ،،، مسعود رابط شما با خداست ، شما وقتی همه چیزتان را به او میدهید زن فرزند مادر پدر خواهر برادر و حتی گناهانتان را او شفیع شما در برابر خداست و اوست که شما را در برابر خدا شفاعت میکند ،،،
و بدین گونه بود که سازمان مجاهدین خلق عشق را در قربانیان می کشت تا بتوانند جایش را به کینه ونفرت بدهند تا جائی که قربانی به روی خانواده خویش نیز شمشیر می کشد. این است که آنها می توانند روی قربانیان مستعد کار کنند و آنها را تبدیل به یک شکنجه گر و یا آدمکش در سازمان مجاهدین خلق کنند. اما هستند و بودند بیشمارانی که تن به این ویرانی انسانیت ندادند و از این فرقه خود را بیرون کشیدند تا با عشق و عاطفه و انسانیت زندگی کنند و این همان نقطه تعارض انسانهای آزاده با فرقه رجویست وهمان دلیلی که باعث می شود فرقه رجوی با تمام کینه و نفرتی که متاثر از ایدئولوژی شان است با خانواده ها و جداشدگان برخورد کند. کینه ونفرتی که گنج مادر و رنج بی پایانش را با کینه و نفرت و دشمنی پاسخ می دهد و ما حصل آن سرنوشت شوم و بد طینت فرقه ایست که اینک تبدیل به تفاله ای در دست دشمنان ایران زمین شده و به روی مردم کشورش چنگ وناخن می کشد.
منصور نظری

خروج از نسخه موبایل