سوداگران مرگ

شهیدسازان و کشته سازان آماری

آمارهای نجومی
قریب به چهل سال است که مجاهدین خلق تحت رهبری مسعود رجوی با خون و رنج جوانان به سوداگری مشغول هستند. کمتر زمانی است در این مدت که رهبران این فرقه تروریستی از خونریزی دست کشیده و از خون جوانان ایران ارتزاق نکرده باشند. ظاهراً این راه بی پایان نه تنها چشم اندازی ندارد که روز به روز از شدت بیشتری برخوردار می شود و زوج رجوی هرچه پیرتر می گردند، تشنه تر از گذشته به زندگی ضحاک گونه خود دلبسته می شوند. آنچه در این میان تأسفبار است، بازی با آمارهاست.
مسعود رجوی که دهه 60 را با خونریزی آغاز و رنگین کرد، در عرض چند ماه تحت عنوان “شهدای مقاومت” آماری ارائه داد که با روز “30 خرداد” (اعلام جنگ مسلحانه و اقدامات تروریستی) همخوانی داشته باشد و مدعی شد که جمهوری اسلامی طی چندسال “30 هزار نفر” را اعدام و یا در خیابان ها و زندانها به قتل رسانیده است. آمار به همین نقطه ختم نشد، و چندی بعد لیستی را منتشر کرد که در آن اسامی حدود “12 هزار نفر” نوشته شده بود و همزمان آمار قبلی را به “120 هزار نفر” افزایش داد. مجدداً، در تابستان 1367 که عملیات (فروغ جاویدان – مرصاد) به شکست انجامید، مسعود رجوی با ذکر آماری جدید اعلام کرد که جمهوری اسلامی “30 هزار نفر” را در زندان به انتقام عملیات فروغ جاویدان اعدام کرده است. در ادامه نیز یک لیست 2000 نفره منتشر شد که عمدتاً کشته های عملیات های مرزی مجاهدین بود.
از آن روز تاکنون، آمار “120 هزار نفره” مجاهدین هیچ تغییری نکرده است. به این معنا که رجوی نه تنها نتوانست آماری بالاتر از 14 هزار نفر انتشار دهد، که طی بیش از 30 سال حتی یک نفر به آمار 120 هزار نفره اش اضافه نشده که مسلماً علت آن چیزی جز بالا رفتن آگاهی مردم و سرعت انتقال اطلاعات از طریق انواع رسانه ها و اینترنت نیست. رجوی در یک دوره کوتاه چند ساله که امکاناتی مثل اینترنت و موبایل اختراع نشده بودند، توانست با عوامفریبی آمارهای نجومی تولید کند و به خورد هواداران و لابی های غربی اش بدهد، اما طی 33 سال گذشته موفق نشده کمترین تغییری در آن بدهد. لازم به گفتن است، همان آمار ارائه شده پیشین نیز تا حد قابل توجهی جای تردید دارد، برای نمونه وی صادق قطب زاده را هم به عنوان شهید مقاومت محسوب نموده است.

کشته سازی، شیوه ای نوین!
با اینحال، خوی و خصلت رهبری مجاهدین با خونریزی عجین شده و قادر نیست بدون آن به حیات خود ادامه دهد. در آشوب های آبان 98، مریم رجوی با سرعتی باورنکردنی آمار کشته ها را از 40 به 1500 نفر افزایش داد تا روی این موج برنامه ریزی شده سوار شود و خود را صاحب آنها جلوه دهد. درست همان کاری که مسعود رجوی در دهه 60 انجام داد و خود را صاحب خون اعدام شدگان و در نتیجه خونخواه آنان معرفی کرد و صراحتاً گفت هیچیک از والدین شان صاحب خون نیستند چون آنان بخاطر رهبرشان کشته شده اند و لذا تنها رهبر عقیدتی مجاهدین می تواند صاحب خون ها باشد و هر مجاهدی که کشته شود، خونش متعلق به رجوی است. وی بخوبی می دانست چه می گوید، چون اگر برای والدین آنها اهمیت و اعتبار قائل می شد، آنها می توانستند خون فرزندانشان را نه از جمهوری اسلامی بلکه از خود رجوی طلب کنند و او را مسبب این کشت و کشتارها بدانند، پس با معرفی خودش بعنوان صاحب خون، این فرصت را مهیا کرد که از کشته ها هرگونه خواست علیه جمهوری اسلامی و حتی جریانات معاند دیگر سوء استفاده کند. در حوادث آبان هم مریم رجوی می خواست کاریکاتوری از مسعود باشد و با نسبت دادن کشته شدگان به خودش، در صدر رهبری اغتشاشات قرار داشته باشد و با جریان های سلطنت طلب و تجزیه طلب وابسته به سعودی که رقیب وی شده بودند مقابله کند.


شهیدسازی در اشرف
عشق به کشتن و کشته سازی سابقه ای طولانی در تفکر رجوی دارد. استفاده از خون، شیوه جدیدی در درون مجاهدین نیست و به قدمت فرقه سازی تشکیلات مجاهدین است. از روزی که مسعود رجوی خود را در این توهم دید که در جایگاه آیت الله خمینی بنشیند و رهبری عقیدتی نام گیرد، شهید سازی نیز به اشکال مختلف بخشی از سیاست وی گردید تا به وجود خود قداست بخشد. از فرستادن میلیشیا به کوچه و خیابان به قصد شهادت، تا گسیل کردن اعضای نگونبخت فرقه برای مقابله با پلیس عراق در راستای بهره برداری سیاسی و مطرح شدن و نهایتاً فرار موفقیت آمیز خودش از خاک عراق، بدون اینکه شخصاً آسیبی ببیند.
در فروردین ماه 1390، هنگامی که به دستور مسعود رجوی دهها عضو مجاهدین به جنگ با پلیس عراق فرستاده شدند و 40 کشته و صدها مجروح دادند، وی با شعف پیام فرستاد که اگر به جای 40 نفر 400 نفر هم شهید می شدند باز هم خوشحال بودم چون باعث شد که مجاهدین دوباره در سطح جهانی مطرح شوند!. البته خوشحالی اش از این بابت بود که با این کشته ها خروج اش از عراق تضمین می شد. برای مریم نیز کشته شدن 400 یا 4000 مجاهد اهمیت چندانی نداشت آنچه مهم بود اینکه شوهرش مسعود بتواند بسلامت به کشورهای اروپایی برسد. در سالهای 60 و 61 نیز صدها تن از فرماندهان مجاهدین به دلیل سیاست های تروریستی مسعود در تهران کشته شدند اما وی در پاریس از همین خونها زمینه تبدیل شدن از “رهبر سیاسی به رهبری عقیدتی” را آماده کرد و همزمان همسران دوم و سوم خویش را هم به مرور برگزید!.
نگاهی اجمالی به رخدادهای 58 تا 98 گویای بسیاری از مسائل پنهان و آشکار است. پس از خروج مجاهدین از عراق نیز این سیر خونریزی بپایان نرسید و مریم با سوء استفاده از موقعیت زندانیان سیاسی، آنان را به کام مرگ می کشانید و زمینه را برای وادار کردن جمهوری اسلامی به اعدام آنان مهیا می کرد تا بازی حقوق بشری خود را استارت بزند. خوشبختانه (بجز یک مورد) هوشیاری برخی مسئولین ذیربط باعث شد که پای خود مجاهدین در تله گیر کند. به این معنا که با آزادی تعدادی از هواداران فریب خورده از زندان، ترفند شهید سازی مریم رجوی به بن بست رسید و سوژه هایی که وی سالها برای بازی حقوق بشری استفاده می کرد، با رفتن شان به تشکیلات رجوی برای همیشه سوختند و تمام شدند. شبنم و فرزاد مددزاده دو نمونه از این دست سوژه ها بودند که در داخل زندان مورد سوء استفاده رجوی و برخی مدعیان حقوق بشر قرار می گرفتند و گاه از آنان تحت عنوان فعالین “جنبش سبز” یاد می شد، اما پس از آزادی و بازگشت شان به دامان مجاهدین، برای همیشه سوختند و تمام شدند.


الهه سوگ!
در سالهای اخیر مریم رجوی دست به ترفند دیگری زده است، وی نه تنها خود را قیم مردم ایران، که در چند سال گذشته برای مردم سوریه، آلبانی و فرانسه نیز نقش “مادرترزا” بازی می کند و برایشان تعزیه خوانی و مراسم اشکریزان برگزار می کند. عزاداری وی برای تروریست های سوری بیش از همه وی را مضحکه کرد. شرکت نمادین در مراسم کشته شدگان فرانسوی، و برگزاری نمایش برای آسیب دیدگان زلزله آلبانی گویای این واقعیت است که وی به هر دستاویزی چنگ می زند تا فرشته ای دلسوز جلوه نماید. مرگ و خون مهمترین موهبت هایی هستند که مریم رجوی را به خود جذب می کنند و به او حیاتی دوباره می بخشند. آخرین نمونه سوگواری وی، مراسم اشکریزان برای کشته شدگان هواپیمای اوکراینی است.
وی با برپایی مراسمی نمادین، تلاش کرد حمله بزرگ موشکی ایران به پایگاه عین الاسد را بپوشاند و با تخریب سپاه پاسداران، حضور گسترده و بهت برانگیز مردم ایران در بدرقه پیکر سردار دلها (که نمودی از حمایت آشکار مردم از نیروهای مدافع وطن و سیاست خارجی ایران در خاورمیانه بود) را تحت الشعاع قرار دهد و با سوء استفاده از فاجعه هدف قرار گرفتن هواپیمای اوکراینی و شهادت جمعی از هموطنانمان (که نقش مهم آمریکا-کانادا-انگلیس در آن غیرقابل کتمان است) به موج سواری بپردازد.
نمایش مزوّرانه مریم رجوی در حالی به اجرا در می آید که سازمان مجاهدین در برابر حمله جنایتکارانه آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران که طی آن 290 ایرانی از جمله دهها کودک به شهادت رسیدند، نه تنها موضعگیری نداشت، که آنرا به عنوان یک ضربه به جمهوری اسلامی قلمداد کرد و با شادمانی از آن گذشت. پیش از آن نیز مسعود رجوی اطلاعات پرواز هواپیمای نظامی ایران را به حزب بعث داده بود که توسط صدام حسین هدف قرار بگیرد و متأسفانه در این جنایت جنگی، 30 تن از فرماندهان ارتش و سپاه به شهادت رسیدند. نمایش رسوای مریم رجوی برای جان باختگان هواپیمای اوکراینی، گذشته را به فراموشی نمی سپارد و بی تردید وی روزی در برابر ملت ایران پاسخگوی آن خواهد بود.


چنگ زدن به صورت سردار دلها
ابراز خوشحالی غیرقابل وصف مریم قجرعضدانلو از به شهادت رسیدن سرداران و رزمندگان ایرانی و عراقی توسط آمریکا، که در روزهای گذشته با تخریب و به آتش کشیدن تصاویر آنان شدت گرفته است، یک امر تصادفی نیست. نقش کلیدی این سردار بزرگ در اخراج مجاهدین از عراق و پایان گرفتن پروژه داعش در خاورمیانه، علت اصلی کینه توزی وی از سردار قاسم سلیمانی است. مریم که بزرگترین آرزویش ترور سردار بود و روی این مسئله بیشترین فعالیت ها را داشت و به آمریکایی ها مشاوره می داد، هرگز تصور نمی کرد شهادت سردار زمینه ساز حرکت عظیم مردم ایران در بزرگداشت خاطره این شهید بزرگ باشد. دیدن این شکوه، داغی بر دل پرکینه مریم بود. لذا در روزهایی که مردم ایران داغدار وداع با سردارانشان بودند، تیم های تروریستی مریم رجوی که در فتنه آبان 98 نتوانسته بودند جز تخریب اموال مردم پیروزی دیگری به دست آورند، فعالیت برای از بین بردن پوسترهای سردار را کلید زدند تا نشان دهند از نام او نیز در وحشت هستند.
بی شک حمله به تصاویر سردار، پنجه کشیدن به صورت دهها میلیون ایرانی و عراقی است که در سوگ سردار نشسته اند و این اعمال زبونانه چیزی جز انتقام گرفتن از مردم ایران نیست، همانطور که ترامپ نیز انتقام شکست داعش را از سردار ایرانی گرفت. بگذریم که با عقده گشایی نمی توان ذره ای از عظمت سردار کاست و مهر او در دل مردم ایران را خدشه دار نمود، و مسلماً بیش از گذشته اقتدار قاسم سلیمانی، و زبونی مجاهدین خلق را به نمایش خواهد گذاشت، اما مردم نیز این اهانت ها را فراموش نخواهند کرد و هوشیارتر خواهند شد و رد پای این تروریست ها را در هر آشوبی جستجو خواهند کرد.


پاسخ کوبنده خلق!
همانطور که شاهد بودیم، پس از سیلی بزرگ مردم ایران به ارباب اصلی جریانات تروریستی، موج وسیع برای کمرنگ کردن و به حاشیه بردن موشکباران پایگاه عین الاسد آغاز شد که در صدر این تبلیغات گسترده، بسیج رسانه ها به سمت هواپیمای اوکراینی و ایجاد سلسله اعتراضات سازمان یافته علیه سپاه و سردار سلیمانی بود. موج گسترده تبلیغات و غم از دست دادن بسیاری از هموطنان عزیزمان در این حادثه اندوهناک، و آنگاه رنج هموطنان بلوچ در سیلاب اخیر، دشمنان را به این باور خام رسانیده بود که همه چیز پایان یافته و مردم ایران سرداران خود را به فراموشی سپرده اند و آنان براحتی می توانند با سازمان دادن گروهی مزدور و سوء استفاده از جوانان خام و فریب خورده، موج تازه ای براه بیندازند و آشوب های آبان را تکرار کنند. اما هوشیاری مردم ایران اجازه چنین حرکتی را نداد. حضور گسترده مردم در نمازجمعه این هفته، بازی دشمنان را به هم زد بگونه ای که تمام شبکه های فارسی زبان این خبر را در صدر موضوعات خود قرار دادند و تلاش کردند با استفاده از مهره های سوخته، آنرا به حاشیه ببرند. اقدامی که عملاً امکانپذیر نبود.


مردم تهران از 7 صبح تا شروع نماز، با وجود سرمای شدید و بارش آرام برف، به صورت سیل آسا به مصلای تهران سرازیر شدند و سراسر خیابان های این منطقه را با حضور خود جلوه ای تازه دادند. همین حضور که یادآور عصای موسی و شکستن طلسم رمالان بود، بسیاری از شبهات را به پایان برد. طبیعی است که دشمنان زخم خورده که تمامی توطئه هایشان پی در پی به شکست انجامیده دست برنخواند داشت، اما حضور مردم و هوشیاری مسئولین می تواند طلسم شکن هر بازی جدید باشد. ضربات بزرگ، همت های بزرگ می طلبد. خون سردار دلها، چیزی نیست که بتوان به فراموشی سپرد و در خاک دفن کرد. مریم رجوی و سایر جریانات ضدایرانی و وابسته به قدرتهای خارجی قادر نخواهند بود در برابر خلقی که اراده به استقلال و پیشرفت نموده تاب بیاورند. وقت آن رسیده که دیگر مسئولین نیز بفهمند که چرا خون سردار خاموش نشد و اینهمه شور جهانی و برکت به همراه داشت؟ و چگونه سردار نه با زندگی تجملاتی، ویلا نشینی، خودبزرگ بینی و دلبستگی به مقام، بلکه با خلوص در ایمان، یکرنگی و صداقت، همنشینی و همرنگی با محرومان و آسیب دیدگان در دلهای مردم خاورمیانه و جهان جای گرفت؟
حامد صرافپور

خروج از نسخه موبایل