از اختلاف طالقانی و بازرگان تا ترورهای درون گروهی مجاهدین خلق

بی‌وجه نیست که دو واژه story و history هم‌ریشه‌اند: تداخل فانتزی یا خیال در واقعیت آنچه پیش‌آمده. روایت به این معنا محل تلاقی حقیقت و تاریخ است. اما آیا صرف روایت‌های بعضا متضاد منجر به شکل‌گیری کلیت تاریخ و حقیقت می‌شود؟ پاسخ به این سوال دشوار است، اما باید گفت خارج از روایت چیزی رخ نمی‌دهد.
بخش دوم کتاب جدید بهمن بازرگانی(آخرین بازمانده اولین مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران) شامل دست‌نوشته‌ها، تحلیل‌ها و روایت‌های وی در خصوص متن و حاشیه سازمان مجاهدین خلق ایران است؛ سازمانی که بازخوانی تاریخ تحولاتش وجه مهمی از تاریخ معاصر ایران را روایت می‌کند. روایت حیات و اندیشه جوانان مسلمانی که تحت تاثیر مدرنیته اقدام به حرکت جمعی کردند و البته حرکتشان پیامدهای تلخی داشت.
میراث بازرگان، طالقانی و سحابی
بازرگانی در مقاله «میراث ایدئولوژیک بازرگان، طالقانی و سحابی برای مجاهدین اولیه» به تحلیل وجوه فکری این افراد می‌پردازد. وی در خصوص یدالله سحابی که نام و اندیشه‌هایش در سایه نام‌های بازرگان و طالقانی در حاشیه است، می‌نویسد: «انتشار رسمی اندیشه‌های داروینی یدالله سحابی (۱۳۴۶)، همان‌ قدر که با ابراز احساسات موافق اکثریت دانشجویان مذهبی و به‌طور کلی تحصیل‌کرده‌های مذهبی با گرایش مدرن مواجه شد، به همان شدت با مخالفت اکثریت علمای شیعه به استثنای تعدادی انگشت‌شمار، روبه‌رو گردید»…« او می‌ترسید جوان مسلمانی که نظریات داروین را می‌خواند و از واعظ منبرنشین می‌شنود که خداوند آدم را از خاک آفریده و از روحش در کالبد او دمیده‌است، ممکن است به مکاتب غیردینی جذب شود» … «بررسی ریزه‌کاری‌های تئوریک سحابی در کتاب خلقت انسان افشاگر این واقعیت است که این استاد ساکت و بسیار متواضع، استاد اجرای تاکتیک‌های تئوریک پیچیده است؛ به‌طوری که بازرگان و طالقانی در مقایسه با او ساده و صریح و سرراست به نظر می‌رسند»(ص۱۱۱ و ۱۱۲).
وی در همین راستا در خصوص نگاه مرحوم طالقانی به بحث تکامل، به‌عنوان یکی از مهم‌ترین ترم‌های اندیشه‌ای در این دوره می‌افزاید: «به باور طالقانی مهم‌ترین موانع راه تکامل انسان در شرایط آن روزی، دیکتاتوری و امپریالیسم بود و مهم‌ترین وجه تکامل معنوی در دهه‌های چهل و پنجاه، مبارزه ضد دیکتاتوری و ضدامپریالیستی بود» … «به نظر طالقانی مسلمانانی که نه قلبا و نه عملا در مسیر مبارزه نیستند، در راه تکامل نیز نیستند ولو آنکه مرتب نماز بخوانند و روزه بگیرند. مبارزان ضددیکتاتوری و ضد امپریالیست راه تکامل معنوی را می‌پیمایند، راهی که در نهایت به خداوند می‌رسد»(ص ۱۱۴).
اختلاف نظر طالقانی و بازرگان
یکی از مهم‌ترین پرسش‌های این دوره در خصوص امر مبارزه با دیکتاتوری و امپریالیسم بود. اینکه جایگاه نیروهای غیرمسلمان در امر مبارزه در مقایسه با مسلمانانی که اهل مبارزه نیستند کجاست؟: «او (طالقانی) معتقد بود که انکار خدا توسط مبارزان کمونیست امری است موقتی و ناشی از عکس‌العمل طبیعی مبارزان راه تکامل نسبت به موضع‌گیری دستگاه پاپ و کلیسا در کنار اردوگاه امپریالیستی. و این مسائل در درازمدت و در درازنای مسیر تکامل حل خواهند شد»( ص ۱۱۴ و ۱۱۵).
وی همچنین در خصوص اختلاف نظر بازرگان – که خود راه طی‌شده توسط بشر را در راستای راهی که انبیا پیموده‌اند، می‌دانست – و طالقانی در این زمینه می‌نویسد: «مهندس بازرگان این بخش از نظریات طالقانی را هرگز نپذیرفت»(ص ۱۱۵).
بازرگانی در خصوص رادیکالیسم موجود در این نگاه آیت‌الله طالقانی می‌افزاید: «طالقانی یک گام فراتر از همرزم دیرینش بازرگان برمی‌دارد و می‌گوید که کلیه افرادی که علیه استعمار، امپریالیسم و دیکتاتوری مبارزه می‌کنند در راه تکامل (راه تقرب به خدا) گام برمی‌دارند. اعم از آن‌هایی که به خدا آگاهی دارند (صدیقین) که خوشا به حال آن‌ها که همانا رستگارانند، یا آن‌هایی که به خدا آگاهی ندارند (مارکسیست‌های مبارز) که بی آن‌که به خدا و راه تکاملی که خداوند به‌عنوان امانت بر دوش انسان گذاشته است آگاهی داشته باشند در این راه گام بر می‌دارند».(ص ۱۱۶)
او در همین زمینه در خصوص تاثیری که محمد حنیف‌نژاد از میراث بنیان‌گذاران نهضت آزادی می‌پذیرد می‌نویسد: «حنیف‌نژاد می‌اندیشد که آگاهی یک مسلمان مبارز، تکامل‌یافته‌تر از مبارزان دیگر است و در این برتری هیچ شکی ندارد. او می‌پرسد پس چرا این آگاهی برتر منجر به پیش‌افتادن مسلمانان در مبارزه با امپریالیسم و دیکتاتوری نشده است؟ … پاسخ را خود حنیف‌نژاد می‌یابد: علم، بازهم علم. همین علم، علت اصلی پیش‌افتادگی مارکسیست‌های مبارز است»(ص ۱۱۶).
حسین احمدی روحانی، نمونه جوانانی که مارکسیت شدند
بهمن بازرگانی در یک تک‌نویسی در خصوص حسین احمدی روحانی، یکی از اعضای مرکزیت سازمان که بعدها در جریان کودتای ایدئولوژیک سال ۵۴ مارکسیست شد و در جریان دیدار نمایندگان مجاهدین با امام خمینی در نجف در کنار تراب حق‌شناس طی چندین جلسه به تبیین مواضع سازمان پرداخت و سال ۱۳۶۰ اعدام شد، می‌نویسد: « امروزه می‌اندیشم اگر آن فضیلت (خودکم‌بینی) را نداشت، سال‌ها بعد اگر همچنان مذهبی باقی می‌ماند، آیا با وجود او مسعود رجوی می‌توانست در جایگاه رهبری بنشیند؟ یا اگر که مارکسیست می‌شد آیا با وجود او تقی شهرام اصلا می‌توانست خواب رهبر شدن را ببیند؟ چراکه از همه نظر فضل تقدم داشت و سرتر از هر دو بود. چه در تئوری و درک وقایع و چه در سازمان‌دهی»(ص ۱۲۳).
وی با اشاره به سابقه طلبگی و گرایشات سخت مذهبی حسین روحانی می‌نویسد: «محمد حنیف‌نژاد بارها به حسین روحانی گفت ریشت را بزن. حسین یک سالی مقاومت کرد تا بالاخره زد. دلیل مقاومت او را می‌دانم، ریش‌زدن را گناه می‌شمرد»(ص۱۲۴). اما با این وجود آنچه شرایط مبارزه و فضای عمومی بر مبارزان حاکم بود، حسین روحانی هم مارکسیست شد. و البته این موضوع سرنوشت بسیاری از جوانان مسلمان مدرن آن دوره شد.
بازرگانی در خصوص نقش احمدی روحانی در جذب مسعود رجوی می‌نویسد: «حسین برخلاف من همیشه خدا دستش پر بود و خیلی‌ها را وارد سازمان کرده‌بود. او بود که مسعود رجوی را نیز در جلسات مذهبی دانشجویان در مشهد دیده و او را مناسب فعالیتهای گروه یافته و در پاییز چهل و پنج با مطالعات مقدماتی گروه آشنا کرده و در نهایت در زمستان چهل‌وپنج او را از نظر تعلیمات به سطح عضویت در گروه رسانیده بود»(ص ۱۲۶).
سبک زندگی چریکی؟
بهمن بازرگانی در جای جای کتاب به خلقیات، روحیات و تاثیر محمد حنیف‌نژاد می‌پردازد. وی با اشاره به نقش وی در تدوین سبک زندگی چریکی درس‌های مهمی از زندگی وی به مخاطب می‌آموزد. گویی حنیف نمونه آن چیزی است که باید باشد و نیست: « محمد حنیف‌نژاد آدمی تشکیلاتی و جدی بود، بسیار هم جدی بود. شخصیتی داشت نافذ، آن‌گاه که با او روبه‌رو می‌شدی اگر جنمت جوینده بود، در همان نخستین رویارویی می‌گفتی یافتمش. شخصیتش، برخوردش و مصمم‌بودنش طوری بود که با بقیه فرق می‌کرد.» … « حنیف همیشه خدا جوراب واریس همیشه تمیزی می‌پوشید و تا می‌نشست درش می‌اورد و می‌گذاشت کنار دستش. بعد از جیب دستمال کوچک و تمیزی در می‌آورد، و شیشه عینکش را ها می‌کرد و می‌مالید. بعد، سرش را بلند می‌کرد و به ما لبخند می‌زد. دست در جیب کتش می‌کرد و به‌جای پوشت، قرآن کوچک جلد قهوه‌ای روشن را در می‌آورد. چند آیه می‌خواند و تفسیر می‌کرد»… « کم‌کم ما را رسانید به آنجا که دقیقه‌ها مهم‌اند و نباید وقت‌مان را تلف کنیم. شاید از همان سال‌های ۴۶ بود که مرسوم شد یک جدول هفتگی تهیه کنیم برای بررسی گذران وقتمان… چندساعتی اگر با یک همکلاسی گذشته بود به‌منظور بررسی امکان عضوگیری او، وقت تلف‌شده نبود. اما هر دقیقه که با حضور مادر، خواهر و برادر پرشده بود، خالی حساب می‌شد. میهمانی و گپ‌وگفت معمولی وقت تلف‌شده بود. می‌بایست به سازمان گزارش می‌دادیم و اطمینان می‌دادیم که تکرار نخواهد شد» (ص ۱۲۴ و ۱۲۵).
کاتولیسیسم در اندیشه مجاهدین اولیه
بهمن بازرگانی در مقاله‌ای با عنوان «درباره تشکیلات سازمان مجاهدین اولیه» سعی دارد فاجعه‌ای را که در سال‌های رهبری مسعود رجوی در این سازمان به وقوع می‌پیوندد، ریشه‌یابی کند: « ایدئولوژی این سازمان یا مجموعه روایات و متون ایمانی، که اعضای این سازمان نیاز مبرمی به آن دارند، به صورت مستقل از سازمان وجود ندارد و منوط به تفسیر و ارزیابی سازمان‌اند» (ص ۱۳۶).
وی در خصوص اینکه چرا این سازمان بدل به اولویت اول اعضا می‌شود و هیچ عامل بیرونی آن را تهدید نمی‌کند می‌افزاید: «خود سازمان تجلی تقدس و آرمان و ایدئولوژی است. زیرا باطنی‌گری سازمان و همین پدیده هک‌شدگی حک‌شدگی، مانع می‌شود تا رابطه مستقیمی بین عضو و ایدئولوژی و آرمان برقرار شود» … «تصور اینکه می‌توان آرمان انقلابی را از سازمان جدا کرد همان‌قدر برای او مشکل است که برای یک مومن کاتولیک تفکیک ایمان مسیحی و ارتباط او با خداوند مستقل از کلیسا»… «حذف فیزیکی حنیف‌نژاد در سال ۵۱ توسط رژیم شاه مانع شد که او فرصت آن را داشته باشد تا چشم‌انداز این اعوجاجات خطرناک را شخصا رویت کند» (ص ۱۳۷ و ۱۳۸).
وی همچنین در خصوص نقش فضای مبارزه مسلحانه در تشدید این وضعیت می‌گوید: « پروسه تشدید قدرت رهبری در سازمان مجاهدین و پروسه اولویت سازمان بر ایدئولوژی از سال ۵۰ و با ورود به فاز مسلحانه بسیار تشدید می‌شود و به قدری این کار شدت می‌گیرد که می‌توان گفت که به‌طور کیفی روابط رهبری و اعضا را دگرگون می‌کند»… «فعالیت سازمان‌ها در فاز نظامی به صورت چریک شهری آمادگی زیادی دارد تا به نهایت درجه غیرموکراتیک شود» (ص ۱۴۰ و ۱۴۱)

قتل‌های درون گروهی سازمان، قبل از مارکسیست شدن
وی در این مورد به نکته مهمی در خصوص تاثیر این فضا بر نحوه برخورد سازمان با اعضا اشاره می‌کند: « جریان قتل‌های درون گروهی سازمان مجاهدین در فاز مارکسیستی معروف همه است. مثالی که می‌خواهم در اینجا بیاورم مربوط به دوران مذهبی و پیش از مارکسیست شدن سازمان بسیار عبرت آموز است. فردی بازاری و هوادار فعال، که تمامی امکانات خود را در اختیار سازمان قرار داده بود و از به خطر انداختن جان و مال خود و خانواده‌اش در راه سازمان ابایی نداشت، آن‌گاه که بنا به عللی عمیقا انسانی، سرخورده می‌شود و می‌خواهد کنار بکشد توسط سازمان محکوم به اعدام می‍‌شود و تاکیدکنندگان بر اعدام درون‌گروهی او افرادی مثل کاظم ذوالانوارند که درباره‌اش هیچ‌گونه شائبه مارکسیستی وجود ندارد.» (ص ۱۴۱ و ۱۴۲).
روایت تحولات سازمان مجاهدین خلق پیچیده است. اما نکته مهم در خصوص روایت اخیر بهمن بازرگانی در این کتاب، حرکت به سمت اسطوره‌زدایی و شناخت واقعیت‌های موجودی است که به دلایل متعدد و عمدتا احترازهای اخلاقی، تاکنون مکتوم باقی مانده است.
ایرنا پلاس –

خروج از نسخه موبایل