تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم – قسمت اول

متدلوژی سرکوب و مغزشویی در فرقه رجوی

توضیح نگارنده:
ضروری است به این نکته اشاره کنم که حدود 10 سال پیش سلسله مطالبی را تحت عنوان “انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین” انتشار می دادم که به دلیل مشغله زیاد، ادامه آن پس از 30 قسمت متوقف گردید. در حال حاضر 8 سال از انتشار آخرین قسمت آن می گذرد و طی این مدت، تعداد زیادی از دوستان و هموطنان در شبکه های اجتماعی خواهان ادامه آن و یا نوشتن خاطرات از درون مناسبات مجاهدین شدند که متأسفانه به دلیل کمبود وقت و برخی مشکلات دیگر، امکان آن فراهم نشد.
پس از نزدیک به یک دهه، تلاش من بر این است تا حد امکان به تکمیل این کتاب بپردازم. کتابی محصول صدها ساعت کار و تلاش است!. تلاشی که دوستان جداشده نیز در آن دخیل بوده اند و بخشی از آن خاطرات خود آنهاست که در هر نقطه ضروری بود از آن استفاده خواهم کرد.
علاوه بر اینکه بسیاری از هموطنان طی این سالیان خواهان نوشتن چنین کتابی بودند، ضرورت دیگری نیز ایجاب می کرد که دوباره به آن بپردازم و آن اهمیت شرایط فعلی است. شرایطی که در آن متأسفانه فرقه های زیادی با زرق و برق جدید تولید شده اند و هرکدام درصدد جذب بخشی از جوانان می باشند، اما همانند برخی ویروس ها، آنچنان پیچیده و رنگارنگ عمل می کنند که تشخیص آنان بسیار دشوار است. امروز مسئله فقط مجاهدین خلق نیستند، صدها فرقه در پیرامون ما مشغول تنیدن تار برای به دام انداختن جوانان هستند اما واقعاً تشخیص آن برای هرکسی راحت نیست، اما اگر بدانیم پیشرفته ترین و پیچیده ترین فرقه ها چگونه کار کرده و می کند، طبیعی است که شناخت بقیه هم راحت تر انجام خواهد گرفت. امروز بسیاری از هموطنان تصور می کنند مجاهدین را خوب شناخته اند، اما بسیار راحت در دام فرقه های دیگر گرفتار می شوند!. این یک واقعیت تلخ است. چرا؟ چون مجاهدین را در اسم و ظاهر شناخته اند نه در باطن. کسی که ماهیت فرقه مجاهدین را شناخته باشد، راحت در بازی دیگر اسیر نمی شود.

مقدمه:
“رهبری عقیدتی” و “ازدواج و طلاق” مسعود و مریم رجوی
شاید کم و بیش در مورد انقلاب ایدوئولوژیک درونی مجاهدین شنیده باشید، موضوعی بود که از اواخر سال 1363 (اوایل سال 1364) در سازمان مجاهدین برجسته شد و با طلاق مریم عضدانلو از همسرش مهدی ابریشمچی و ازدواج او با مسعود رجوی در درون سازمان مجاهدین همه گیر شد و تمامی اعضای مجاهدین لاجرم می بایستی از این بحث عبور می کردند. اما براستی انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین چه بود؟
این انقلاب درونی، در یک کلام چیزی نبود جز جهش مسعود رجوی از موضع مسئول اول مجاهدین به درجه رهبری عقیدتی (=ولایت مطلقه فقیه) و این آغازی بود بر یک انحراف بزرگ در درون تشکل مجاهدین خلق. تا پیش از آن، مسعود رجوی مثل بقیه رهبران احزاب و سازمان های سیاسی، دبیرکل سازمان مجاهدین خلق به حساب می آمد. پس از این انقلاب درونی (که قرار بود همگانی و آنگاه جهانی شود)، سازمان مجاهدین خلق دفتر سیاسی خود را منحل کرد و اعضای دفتر سیاسی (که در واقع شورای رهبری کنندۀ هر حزب و سازمانی می باشند) را، به عنوان مجریان دستورات رهبری، “هیئت اجرایی” نام نهاد. اعضای هیئت اجرائی سازمان مجاهدین، از آن پس، در جهت پیشبرد اهداف رجوی در بخشهای مختلف سیاسی ، نظامی و اداری مشغول به کار شدند. لازم به ذکر است که مسعود رجوی بعدها (اواخر سال 1365) ضمن نامشروع جلوه دادن و تمسخر چیزی به اسم “دفتر سیاسی”، آنرا یک «شرکت سهامی» نامید. در همین رابطه برخی از مسئولین سازمان و به طور خاص مهدی ابریشمچی نیز (با تأثیر از آموزه های مسعود و نظرات خاص مریم قجرعضدانلو، در مباحث انقلاب ایدئولوژیک) آنرا نهادی شرک آلود در کنار جایگاه رهبری عقیدتی نامیدند و از مشرک بودن خود در آن ایام سخن گفتند.

بدین ترتیب، مسعود رجوی در جایگاهی قرار گرفت که همفکر شدن با وی مساوی با “شرک” قلمداد می شد.

مسعود رجوی در مراسم ازدواج خود گفت: «هرچقدر چاه باطل خمینی عمیق تر باشد، ستیغ قله حق نیز باید هرچه بالابلندتر و سر به فلک کشیده تر باشد». به زبان دیگر، او که می دانست آیت الله خمینی در موضع «ولایت مطلقۀ فقیه» جای گرفته است، برای عقب نیفتادن از آن جایگاه معنوی، می بایست گامی فراتر می نهاد و تمامی شرکای سازمانی خویش را از میدان بدر می کرد و تنها مقام تصمیم گیرنده در سازمان مجاهدین می شد. البته آیت الله خمینی هرگز خود را در جایگاهی که مسعود رجوی متوهمانه به آن چشم دوخته بود قرار نداد و در رأس کشوری بود که قوای سه گانه خود را داشت و اختلاف نظرهای بسیاری در کشور به چشم می خورد که نمونه مشابه آن هرگز در تشکیلات مجاهدین تحمل نمی شد (در ادامه خواهیم دید که مسعود رجوی چگونه کوچکترین انتقاد یا مخالفت را بشدت سرکوب می کرد و اجازه هیچگونه ابراز نظری جز در راستای منافع خودش به کسی نمی داد).
لازم است بدانیم که محمد حنیف نژاد (بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران) هیچگاه “رهبری فردی” در تشکل مجاهدین را به رسمیت نشناخت و همانگونه که می توان در متون مختلف سازمان مشاهده کرد، نه تنها خود را رهبر یا مسئول مجاهدین نخواند بلکه همیشه به عنوان بنیانگذار شناخته می شد و علاوه بر وی، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان نیز در همین جایگاه قرار داشتند.

در واقع رهبری مجاهدین به صورت شورایی (با ترکیب سه تن از بنیانگذاران سازمان) اداره می شد… با شهادت رهبران اولیه سازمان و ورود مسعود رجوی به عرصۀ رهبری، این اصل پایه ای که نشان از مترقی بودن سازمان بر اساس دوران و شرایط جدید جوامع بشری داشت، بکلی از بین رفت و مسعود بعنوان مسئول اول مجاهدین شناخته شد.

با اینحال، مجاهدین همچنان دارای دفتر سیاسی بودند و اعضای این دفتر در برنامه ریزی راهبردهای سازمان شرکت داشتند و با هم کار را پیش می بردند، هرچند مسعود تصمیم نهایی را می گرفت.
همانگونه که شرح دادم (و بعدها در نشستهای درونی مجاهدین برای ما بیشتر آشکار شد)، در مقطع سالهای 1363 و 1364 با قرار گرفتن آیت الله خمینی در موضع ولایت مطلقه، مسعود رجوی برای کنار زدن تمام رقبای احتمالی، نیاز داشت در مقامی قرار گیرد که کسی یارای نزیک شدن به آن و شریک شدن در تصمیم گیری هایش را نداشته باشد. لذا با کمک مریم قجرعضدانلو (همسر مهدی ابریشمچی – و اولین فرد پیشنهاد دهنده برای قرار گرفتن مسعود در جایگاه رهبری عقیدتی)، توانست جایگاه رهبری عقیدتی مجاهدین را برای خود تثبیت کند و از آن پس فرامین خودش را به صورت نامحسوس بعنوان دستوری از جانب خدا به مجاهدین تحمیل کند، کما اینکه

بعدها مریم عضدانلو به صراحت گفت که مسعود فقط پاسخگوی خداست!، به این معنا که سخنان او الهام گرفته از سوی خداست و دارای هیچگونه عیب و نقصی نیست و اگر نقصی هم باشد بخاطر عدم انجام درست آن توسط اعضای مجاهدین است. در اینصورت کسی نباید فرامین او را زیر سوآل ببرد و وی تنها باید پاسخگوی خدا باشد!

نکته: در مباحث انقلاب ایدئولوژیک که سالها به صورت مقطعی جریان داشت، خود مسعود رجوی بارها گوشزد کرد که «رهبر عقیدتی گناه پیروان خود را بر دوش می کشد و در روز معاد، خداوند هرگز از انسان نمی پرسد که تو کیستی، بلکه می پرسد رهبر شما کیست و از چه کسی پیروی می کنید؟ و بر همان اساس بهشت و جهنم تعیین می شود». در واقع وی صراحتاً می گفت خداوند به گناهانی که ممکن است هر مجاهد در طول زندگی مرتکب شده باشد کاری ندارد، فقط کافی است آن مجاهد در روز قیامت پشت سر وی (مسعود) قرار گرفته باشد، در آن صورت بخشوده خواهد شد... این مفاهیم، در طی “جلسات متعدد و مباحثی مفصل و مبسوط” به مجاهدین القا می شد نه به این سادگی و خلاصه گویی که اینجا شرح می دهم. یعنی در میان انبوه “مقدمه چینی، شرح حال از قرآن و تاریخ، مباحث سیاسی و ایدئولوژیکی مرتبط به اقدامی که مریم به انجام رسانیده بود” آنهم طی هفته ها و ماهها نشست جمعی برای سلسله مدارهای مختلف تشکیلاتی، به نحوی که برای من و دیگر مجاهدین هیچ شک و شبهه ای ایجاد نمی کرد و ما قانع می شدیم که اینها همه واقعیت محض است. بدین ترتیب، انقلاب ایدئولوژیک، پذیرش مسعود رجوی به عنوان رهبر عقیدتی بلامنازع بود، کسی که تا آن زمان فقط مسئول اول سازمان مجاهدین شناخته می شد.
به موازات آن، باید تأکید کنم که مریم قجرعضدانلو، بعدها مبحث انقلاب ایدئولوژیک را بعنوان نقطه شروع “رهایی زن” مطرح کرد، به این معنا که انقلاب ایدئولوژیک سرآغاز رهایی زن و “پیش شرط رهایی مرد” است، چرا که تابوی ازدواج و طلاق که همیشه در حیطۀ مردان بوده را شکسته است و طی آن، یک زن با وجود داشتن همسر و فرزند، بدون کمترین مشکل و اختلاف با شوهرش، اراده بر طلاق می کند و آنگاه به مرد دیگری (بعنوان رهبر عقیدتی اش) درخواست ازدواج می دهد. نتیجه چنین کاری از نظر مریم، باز شدن راه زنان برای خروج از زیر سلطه مردان به حساب می آمد . پس، با الهام از حرکت به اصطلاح انقلابی وی، هر زن مجاهد هم می تواند خود را از قید و بند رها سازد و به خود ارزش انسانی بدهد. کاری که انرژی انسانی درون زن (و بدنبال آن مرد) را شکوفا خواهد کرد.

متقابلاً مسعود رجوی نیز در مراسم ازدواج خود، با برجسته کردن نام مریم، عمل او را یک حرکت انقلابی در جهت رهایی زن و مرد ایرانی دانست و در همان جلسه از مهدی ابریشمچی به عنوان بزرگترین پهلوان یاد کرد. البته چهار سال بعد، از حرف خود بازگشت و گفت که مهدی ابریشمچی با پذیرش طلاق همسرش هیچ کار مهمی انجام نداده است و این مریم است که باید مورد ستایش قرار گیرد چرا که پس از طلاق از شوهر، جسم و جان خود را تمام عیار با رهبر عقیدتی اش پیوند داده است. در واقع عمل مهدی ابریشمچی مشابه آنچه مریم انجام داده نبوده است، چون بجای حل شدن با رهبر عقیدتی اش، با دختری جوانتر پیوند خورده است و در عرف جامعه، امتیاز بیشتری به دست آورده است نه اینکه چیزی را “پرداخته” باشد (مینا خیابانی 21 ساله، 17 سال از مهدی ابریشمچی جوانتر بود. در تصاویر موجود می توان غم و اندوهی پنهان را در چهره وی مشاهده کرد).

خطبه ازدواج مهدی ابریشمچی با مینا خیابانی (خواهر موسی خیابانی فرد شماره 2 سازمان که 19 بهمن 1360 طی یک درگیری شدید مسلحانه کشته شد) توسط مسعود رجوی خوانده شد و در آن مهدی با لحنی خاص به مسعود رجوی گفت: «شیر بهای مینا چقدر است؟»، و مسعود فوراً به او پاسخ داد که” «من شیربها نمی گیرم، خون بها می خواهم».

این تعارف های ناپسند بخوبی نگاه این دو مرد را به کرامت زن نمایان می کرد که گویی مشغول تبادل کالا به یکدیگر می باشند.

به هرحال، بحث انقلاب ایدئولوژیک، در ابتدا (یعنی در سال 1364) فقط در این حد بین اعضای سازمان برده شد که هرکس دیدگاه خود را نسبت به عنصر زن (قبل و بعد از انقلاب مریم) بخواند و تغییر ایدئولوژی خود را با آن محک بزند. به این ترتیب، مریم نیز به عنوان همردیف ایدئولوژیکی مسعود رجوی، در مدار رهبری سازمان مجاهدین قرار گرفت و هر مجاهد خلق می بایستی به او نیز با همان چشم می نگریست. این رخداد گامی در جهت ورود زنان در ارتش آزادیبخش رجوی برشمرده شد. گامی که بدون آن، حضور زنان در ارتش عملی نمی شد…
پیش از ورود به مبحث اصلی، اشاره کوتاهی به جمعبندی محمد حنیف نژاد پس از تشکیل هستۀ اولیۀ سازمان مجاهدین خلق می کنم تا در ادامه، نحوه ی دگردیسی سازمان مجاهدین توسط مسعود رجوی (که به مجاهدین تحمیل شد) را ترسیم کنم:
محمد حنیف و یارانش با مطالعۀ دقیق انقلاب های مختلفی که در جهان رخ داده بود و نیز جمعبندی شکست انقلاب مشروطه و برپا شدن دوبارۀ استبداد مطلقۀ سلطنتی و همچنین دلایل شکست دکتر مصدق و به نتیجه نرسیدن مبارزات گروههای سیاسی بخصوص نهضت ملی، جمعبندی کاملی ارائه دادند که یکی از محورهای آن در ارتباط با شرایط جدید جهانی و نقش امپریالیسم در سرکوب قیام ها، انقلاب ها و استعمار ملت ها بویژه پس از شکست در ویتنام بود. در این جمعبندی، سازمان به این نتیجه رسیده بود که “دشمن اصلی مردم جهان، امپریالیزم است که خوی جهانخوارگی دارد و هیچ محدودیتی برای خود قائل نیست، اما در عین حال، علیرغم هیبت و قدرت ظاهری، بدلیل داشتن ضعف های محتوایی، چیزی جز یک “ببر کاغذی” نیست و شکست در ویتنام دلیلی بر این ادعاست.
وی همچنین معتقد بود که شاه به دلیل وابستگی شدید به آمریکا، مانع راه آزادی، استقلال و عدالت در کشور است، در نتیجه سرنگونی شاه، یک ضرورت تاریخی برای رهایی از امپریالیسم و وابستگی است”.

طرح این مقدمه از آن جهت ضروری بود که بدانیم این تشکیلات چرا و چگونه دچار دگردیسی شد و 180 درجه تغییر ماهیت داد. در ادامه، برای درک عمیق از انقلاب ایدئولوژیک و چرایی تحمیل آن به اعضای سازمان، وارد مبحث بندهای انقلاب مریم می شوم و جزئیات آنرا منطبق بر شرایط سیاسی کشور شرح می دهم!
حامد صرافپور

خروج از نسخه موبایل