من همیشه صفرصفرم

اخلاقیات رهبر عقیدتی

پرده اول: دسیسه

زهرا [مسئول مجاهدین] در اتاق کارش نشسته که کبری وارد میشود
زهرا: صدات کردم که از وضعیت اکرم سوال کنم. یه مختصاتی ازش بده ببینم وضعش چطوره

کبری: من دیروز یه گزارش ازش نوشتم. تناقضاتش رو می نویسه و البته خط اینه که محلش نذارم. البته وانمود میکنه که مشکلی نداره و فقط مثلا تناقض اش رو نوشته ولی کلا در خوده (یعنی زیاد کنش واکنش با محیط پیرامون ندارد و به تشکیلات بی اعتناست)

زهرا: من با مسوول مقرتون هم صحبت کردم همین حرفهای تو رو میزد .یه مقداری از تناقضاتش گفت. آره تا الان گفته بودم محلش نذارین ولی چون الان سوژه ی جنگ سیاسی شده. میخوام یه خورده بهش آسون بگیریم یه دفه فکر نکنه که پشتش به خانواده گرمه فیلش یاد هندستون کنه. تهدید که می دونی چیه. تهدید نفری که سوژه جنگ سیاسی میشه اینه که احساس کنه پشتش به خانواده گرمه. به همین خاطر باید مطمئن بشه که خانواده اش کاری براش نمی تونن بکنند.

کبری: بله درسته

زهرا: ظاهرا انطباق کار میکنه.(اصطلاح انطباق به معنای این است که وانمود کنی مشکلی نداری و به صورت ظاهری همه چیز را بپذیری و اعتراضی نکنی)

کبری: بله خواهر زهرا همینه که شما میگی . من هم چندبار اینو به مسوولین گفتم

زهرا:‌انطباق کار کردن البته مشکلی نداره. یه مدت انطباق کار میکنه بعد یواش یواش به ایمان میرسه. اتفاقا نکته ی مثبت اکرم انطباق کارکردنشه

کبری :‌درسته خواهر زهرا

زهرا: شما یه هفته ای همین ریل رو باهاش برین بعد من خودم صداش می کنم

کبری: چشم

زهرا:‌الان میتونی بری

پرده دوم – تحمیق و تهدید

زهرا در اتاقش نشسته که اکرم وارد میشود

اکرم: سلام خواهر زهرا[ سعی می کند اضطراب و نگرانی اش را پنهان کند]

زهرا:‌سلام اکرم جون . خوبی؟‌ چنان تعجب کردی که من صدات زدم انگار آدم مریخی دیدی! حال و احوال چطوره؟ (منظورش این است که وضعیت تشکیلاتی تو چطور است)

اکرم:‌ خوبم خواهر زهرا. مشکلی ندارم

زهرا:‌آخرین بار کی گزارش تناقضات نوشتی؟

اکرم: من همیشه صفرصفرم(حرفهایی را که دارم به مسوولم می گویم)

زهرا:‌میدونم اکرم جون. صدات زدم تا درباره ی یک موضوعی خودم باهات صحبت کنم. الان میگی چه خبر شده که من ( با تاکید روی من) خودم صدات زدم. خودت چی حدس زدی

اکرم دلش شور می افتد. نمیخواهد در این وضعیت باشد ولی ناچار است انطباق کار کند. اگرچه حدس میزند موضوع چیست ولی سعی میکند که طبیعی جلوه کند و با لبخندی ساختگی می گوید:« نمیدونم والله»

زهرا لبخند مصنوعی را میفهمد و با خودش میگوید. دارد انطباق کار میکند خوب میداند که موضوع چیست ولی بروز نمیدهد. یعنی دلش نمی خواهد وارد شود ولی مهم نیست همینکه انطباق کار کند کافیست و با خونسردی و اعتماد به نفس بیشتر در حالیکه کمی به سمت پشتی صندلی عقب میکشد و درحالیکه سعی میکند که تمام خطوط چهره و حرکات بدن اکرم را داشته باشدنگاهی به مانیتور کامپیوترش که فقط خودش می بیند می اندازد. بله تماس هنوز وصل است و آن طرف خط مریم دارد مکالمه را گوش میکند. از این وضع خوشحال است. الان مریم میفهمد که او خوب کار را پیش می برد. رضایت به شکل یک لبخند بر چهره اش نقش می بندد و ادامه میدهد.
اکرم در یک لحظه نگاه زهرا روی مانیتور کامپیوتر را میگیرد و یاد حرفهای فرشته می افتد که به او گفته بود اگر رفتی نشستِ تکی با مسوول مطمئن باش از طریق کامپیوتر مسوول بالاتر در جریانه و مستقیم داره گوش می کنه تا ببینه چی میگذره. کی میتونه باشه. شاید مریم . البته این کار رو برای همه میکنن. زیاد اعتنایی نکرد.

زهرا:‌میدونی مدّتیه که وزارت اطلاعات از طریق انجمن نجاست تلاش داره که همون داستان خانواده ی الدنگ رو این بار در آلبانی مشابه اشرف راه بندازه. این بار سراغ شوهر سابق تو رفتن و اونم امیر پسرت رو جلو انداخته……و ادامه میدهد.

اکرم احساس میکند که ضربان قلبش تندتر شده. نفس اش سخت تر میشود.تازه میفهمد که چرا دو هفته ی گذشته به یکباره رفتارها عوض شده بود و هر چه که میخواست فراهم میشد. مسوول مقر که جواب سلام او را هم به زور می داد یک هفته ای بود که لبخند می زد و احوالش را می پرسید. دلش نمی خواهد که وارد این داستان شود. رنگ از چهره می بازد و نگاهش را به پایین میدوزد.

این همه از چشم زهرا مخفی نیست ولی طبق سناریویی که قبلا روی آن با مسوولین کار کرده اند ادامه میدهد: آره این بار جنگ خودته. سوژه خودتی و فرمانده ی صحنه هم خودت هستی. دیگه این بار سازمان نمیجنگه . سازمان خودتی

و حالا برای اینکه همه ی راهها را به او بسته باشد طبق طرح ادامه می دهد: خب برای مبارزه که صد تا انتخاب وجود نداره یا باید با خانواده ی الدنگ جنگید یا باید تسلیم شد و نهایتا هم خوک و خنزیر شد. بریده ها رو تو ندیدی. نمیدونی توی همین آلبانی چه وضعیتی دارن. همه یا مزدور وزارت اطلاعات شدن یا معتاد و فاسد شدن. از زنهاشون نگم بهتره. خودت حتما میتونی حدس بزنی چه خبره . آره عاقبت کسی که به رهبری پشت کنه جز خوک و خنزیر شدن و جز اطلاعاتی شدن نیست. یا هم اینکه گوشه ی خیابون از اعتیاد سقط میشه. راه سومی نیست
اکرم تلاش دارد که هر طور شده سر و ته گفتگو راهم بیاورد تا برود کمی با خودش تنها باشد ولی باید یک چیزی بگوید همینطوری هم با حالت جاخورده به اندازه ی کافی گاف داده. تمام نیرویش را جمع میکند و برای خالی نبودن عریضه می گوید: حالا این داستان کی بوده؟‌ و با حالت مصنوعی سر تکان می دهد.

زهرا که مثل ماری که مطمئن است گنجشک راهی جز خیره شدن و هضم شدن ندارد و به موفقیت خود پیشاپیش واقف است به اضطراب او توجهی نمی کند و ادامه می دهد : حدود دو هفته پیش. فردا یک جلسه داری با برادر بهنام اون مسوول جنگ سیاسیه . توجیهت میکنه.
اکرم:‌باشه چشم و خوشحال از اینکه می تواند برود و کمی تنها باشد اتاق را ترک میکند.

بعد از رفتن اکرم ،زهرا به مریم تلفن میزند و به او اطمینان میدهد که مسوول مقرشان در جریان است و هم هوایش را دارند که میز چپ نکند و هم اینکه رفتار او را کامل زیر نظر دارند.

پرده ی سوم ـ استیصال و نفرت

حضور در برنامه‌ی مستقیم

اکرم متن را جلوی اش میگذارد و اگرچه بارها و بارها تمرین کرده ولی اضطراب چنان شدید است که احساس میکند همه ی متن را فراموش کرده. رنگش پریده ولی امید دارد که لبخندش اضطراب را مخفی کند. مهم نیست که بقیه چه فکری می کنند مهم این است که این چند دقیقه را از سر بگذراند. بعدش هم دوباره همه چی مثل قبل میشه. همانطور که در تمرینات بهش گفته اند تلاش میکند که لحن اش تغییر کند و مثل آدم کوکی حرف نزند ولی گاه یادش می رود . فراموش میکند که بدنش را از حالت خشک و منجمد و دستهایش را ازحالت قفل دایم به در آورد.

مثل یک سر که روی یک بدن منجمد چسبانده باشند نمایشی از تنفر از فرزند و نشانی از ایمان به رهبر ارائه میدهد. خسته است میخواهد همه ی این بازی تمام شود وبرگردد به همان وضع قبلی به همان وضعی که مسوول مقر جواب سلامش را هم زورکی می داد و می دانست که پشت سرش در نشستهای سرویس تشکیلاتی چه چیزها که در باره اش نمی گویند ولی همه ی اینها تحملش از این ساده تر بود که به پسرش اینطور بخواهد حمله کند. ولی خب وزارت اطلاعات هم حقش است که این حرفها را تحویل بگیرد . همینطور که حرف می زند تلاش دارد به خودش روحیه بدهد که دارد کار مهمی میکند و در جهت مصالح بالاتری است.

گیچ میشود کلمات اتوماتیک از دهانش بیرون می آیند و بدون روح مثل اجساد متعفن در هوا پرواز میکنندو محو میشوند و در ذهن او دریایی از تردید که سعی میکند از خودش دور کند اصلا حقشونه چرا وارد بازی وزارت اطلاعات شدند؟‌ آخه بیکار بودی اومدی درخواست ملاقات کردی؟ … اگر ملاقات میکردم بهتر نبود؟‌نه نباید این افکار شیطانی را به ذهن راه بدم . اون عنصر وزارته . این مرزبندی ماست. نباید وارد این وادی ها بشم. شایدم ما زیاد موضوع رو پیچیده میکنیم. چی می شد اگه میذاشتن بیاد اینجا باخودم صحبت کنه. شاید بهتر بود. ای خدا این افکار چیه ؟؟؟ و همینطور کلمات بی روح از پشت نقابی سراسر دوگانگی وتناقض از کابلها و خطوط انتقال میگذرند و موجی از تنفر را در روز مادر به نمایش میگذارند.

مجتبی زرگر

خروج از نسخه موبایل