تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم – قسمت دوازدهم

بند “ر” : ریاست جمهوری
کمی پس از برگزاری نشست بند «شین» انقلاب مریم، نشست مهم دیگری در بغداد برگزار شد که مجاهدین در داخل قرارگاه اشرف از آن مطلع نبودند و تنها مسئولین ذیربط در جریان برگزاری آن بودند. این نشست در «سالن بهارستان» واقع در بغداد برگزار گردید (مجاهدین از دهه 60، چندین پایگاه بزرگ و کوچک در نزدیکی «الکراده» در اختیار داشتند که شامل چندین هتل و خانه اجاره ای یا خریداری شده بود. سالن بهارستان یکی از این خانه ها بود که بازسازی، و به صورت نمادین، شبیه مجلس شورا در بهارستان تهران گردید. در ورودی این سالن، دو مجسمه شیر نیز قرار گرفته بود که یادآور مجلس دوران مشروطه باشد. از این محل برای برگزاری نشست های شورای ملی مقاومت استفاده می شد.

گسترش شورای ملی مقاومت
مسعود اراده کرده بود تا شورای ملی مقاومت را نیز به طور کامل تحت تسلط خود درآورد. بنابراین دست به گسترش شورای ملی مقاومت زد تا با این گسترش، راه را برای ورود تعداد زیادی از اعضای مجاهدین هموار سازد و از آن پس در رأی گیری ها بتواند با کمک آنها اکثریت آراء را به نفع خود کسب کند. تا آن زمان، مصوبات شورای ملی مقاومت با «اجماع آراء» تصویب می شد و هر سازمان یا شخصیت عضو این شورا دارای «حق وتو» بود. در چنین حالتی، مسعود رجوی بسختی می توانست اعضا را قانع و یا تسلط مطلق برآنان داشته باشد. پس از انتخاب شورای رهبری مجاهدین که نتیجه آن پس زدن رقبا از مدار رهبری سازمان بود، مسعود گام بعدی برای تسلط کامل بر شورای ملی مقاومت را برداشت. در نشست برگزار شده، صدها عضو دیگر به آمار شورا اضافه شدند تا آمار آن به 530 نفر برسد که چیزی در حدود 2 برابر آمار اعضای مجلس شورای اسلامی ایران بود. ورود تعداد زیادی هنرمند و ورزشکار به درون شورا، راه را برای تزریق آگاهانه دهها عضو مجاهدین به درون آن گشود و مسعود تعدادی از اعضای شورای رهبری و مسئولین سازمان را به درون شورا کشاند و برای فریبکاری، چند لقب و پسوند باسمه ای به آنان متصل نمود تا اعضای قدیمی شورا بهانه ای برای زیاد شدن مجاهدین نداشته باشند (برای نمونه به آنان لقب هنرمند، نویسنده، متخصص هسته ای و یا نسبت عشیره ای می داد). بدین ترتیب، «حق وتو» جای خود را به «اکثریت آرا» داد و اکثریت شورای ملی مقاومت را هم اعضا و کادرهای سازمان مجاهدین تشکیل دادند که نتیجه آن، تسلط مطلق رجوی بر شورای ملی مقاومت بود.

در این اجلاسیه، به پیشنهاد آقای متین دفتری، دو طرح ارائه گردید و مسعود رجوی آنرا پذیرفت. این پذیرش نه بخاطر فروتنی مسعود بلکه به دلیل منافع سیاسی آن بود که به جیب مجاهدین و شخص مسعود رجوی سرازیر می شد. ابتدا پیشنهاد جایگزینی نقش شیروخورشید بر روی پرچم ایران به جای آرم جمهوری اسلامی بود، و دیگری نوشتن آیه ای از قرآن که به «مشورت کردن» اشاره داشت. اینکه چرا مسعود رجوی آنها را پذیرفت، به گفته های خودش اشاره می کنم. مسعود شخصاً اگر می توانست آرم مجاهدین را در وسط پرچم ایران قرار می داد، اما نکات مختلفی را مدنظر قرار داده بود که اولین آن، تأثیرگذاری روی ایرانیان خارج کشور بود. تقریباً تمام سلطنت طلب ها و ایرانیان مقیم خارج کشور و بخش قابل توجهی از مردم در داخل ایران، به این آرم علاقه مند و دلباخته بودند و مسعود با قرار دادن این نقش در وسط پرچم می توانست زمینه جذب تعداد بیشتری از ایرانیان را فراهم سازد و در عین حال رقیبی برای سلطنت طلبان باشد که تسلط زیادی بر فضای خارج کشور داشتند. در واقع مسعود در دومین گام می توانست این فضا را به نفع خود از سلطنت طلبان پس بگیرد. در کنار این توضیحات، به سخنان خود مسعود اشاره می کنم که در نشست داخلی مجاهدین گفت به این خاطر این آرم را پذیرفتم که از نظر من شیر نماد «اسدالله غالب» علی (ع) و خورشید هم نماد «مهر تابان» مجاهدین (مریم رجوی)، و شمشیر هم همان تیغ بُرّان ارتش آزادیبخش ملی است. در واقع مسعود «این نماد» را، سمبل خودش و مریم می دید که پذیرفت آنرا به جای آرم سازمان مجاهدین در وسط پرچم قرار دهند. طبعاً در مورد حضرت علی نیز مبالغه می کرد چون مجاهدین خود مسعود رجوی را به عنوان «شیر» می دانستند و در این سالیان نیز می بینیم که از وی با شعار «شیر خفته» و یا «شیر همیشه بیدار» استقبال می کنند. به طور خلاصه، مسعود این آرم را نمادی از خودش و مریم به حساب می آورد.
نصب آیه «وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ » بر دیوار سالن بهارستان نیز از سوی مسعود رجوی با فرمالیسم و اجبار همراه بود، چرا که اولاً از آیات قرآن بود و نمی توانست جلوی آن جمع پذیرای آن نباشد، و در ثانی ابراز مخالفت با آن، تداعی کننده خودکامگی در برابر اعضای شورا بود. البته مخاطب اصلی آقای هدایت الله متین دفتری در ارتباط با این آیه شخص مسعود رجوی بود که در جلسات شورا، هیچ حقی برای مشاوره دیگران قائل نبود و هرچه اراده می کرد باید محقق می شد. متین دفتری با ارائه این پیشنهاد مسعود را در تنگنا قرار داد که برای مشورت با دیگران اهمیت قائل شود. ناراحتی مسعود از این بابت در واکنش های بعدی و تمسخر زوج متین دفتری قابل مشاهده بود و در نشست های همگانی به آن می پرداخت.

ریاست جمهوری مریم رجوی
مهمترین جلسه این شورا، در تاریخ 6 شهریور 1372 برگزار گردید. در این جلسه مسعود رجوی، با سفسطه و مقدمه چینی فراوان، مریم قجرعضدانلو را به عنوان رئیس جمهور منتخب شورا معرفی و به اعضای قدیمی شورای ملی مقاومت تحمیل نمود. مسلماً این اقدام مورد رضایت و تأیید کلیه اعضا نبود ولی مسعود با لفاظی و ترفندهای مختلف، این انتخاب را به آنان قالب کرد. برخی از اعضای شورا حاضر به صحبت در این زمینه نبودند اما مسعود باز هم به شیوه خاص خود آنها را وادار به موضعگیری کرد که بعداً بهانه ای برای خود نداشته باشند. سه نفر که بیشترین مقاومت را از خود نشان دادند «هدایت الله متین دفتری، مریم متین دفتری و منوچهر هزارخانی» بودند. دکتر متین دفتری نوه دکتر مصدق بود که اختلاف زیادی با مسعود رجوی پیدا کرد و در نهایت به همراه همسرش مریم از شورا جدا شدند. منوچهر هزارخانی هم پس از اینکه وادار به موضعگیری شد گفت که اینکار را یک «خودکشی سیاسی» می دانسته است. چهره مریم در این نمایش، غمزده به نظر می آمد و البته طبیعی هم بود چون می دانست با چالش های زیادی مواجه می شود و از آن پس باید به تنهایی و بدور از مسعود رجوی کارها را در اروپا به جلو ببرد… اما در نهایت مسعود او را وادار به پذیرش این پست نمود و مریم هم گفت که تنها با اتکا به حضور مسعود رجوی بعنوان رهبر عقیدتی اش این مسئولیت را می پذیرد.

کمیسیون های شورای ملی مقاومت
در مراحل بعدی اجلاسیه، اعضای کابینۀ مریم (مسئولین کمیسیون های شورای ملی مقاومت) نیز انتخاب شدند. طبق معمول مهمترین کمیسیون ها تحت کنترل سازمان مجاهدین قرار گرفت که از جمله می توان کمیسیون های «امنیت و ضدتروریسم با مسئولیت ابراهیم ذاکری – امور خارجه با مسئولیت محمد سیدالمحدثین – صلح با مسئولیت مهدی ابریشمچی – آموزش و پرورش با مسئولیت سهیلا صادق – طرح های دفاعی و استراتژیک با مسئولیت مهدی براعی – امور مذاهب با مسئولیت جلال گنجه ای» را نام برد که همگی تحت تسلط مسئولین سازمان مجاهدین قرار گرفتند.
همچنین کمیسیون های «زنان با مسئولیت مریم متین دفتری – دانشگاه ها با مسئولیت محمدعلی شیخی – امور ملیت ها با مسئولیت محمدرضا روحانی – صنایع با مسئولیت مهدی سامع – قضایی با مسئولیت هدایت الله متین دفتری – فرهنگ و هنر با مسئولیت منوچهر هزارخانی – ورزش با مسئولیت اسکندر فیلابی» نیز به سایر شورایی ها سپرده شد که چندان اهمیت خاصی در این مقطع برای مسعود رجوی نداشتند. چند سال بعد که خانم و آقای متین دفتری از شورا جدا شدند، کمیسیون زنان به «سروناز چیت ساز» عضو شورای رهبری مجاهدین و کمیسیون قضایی به «نادر رفیعی نژاد» یکی از شکنجه گران مجاهدین سپرده شد.

توضیح 1: منوچهر هزارخانی از دوستان نزدیک مسعود رجوی به شمار می رفت و به دلیل شهرتی که داشت، مجاهدین از همان ابتدا از وی سوء استفاده می کردند تا خود را بیشتر در خارج کشور مطرح کنند. وی در سال 1364 نیز به منطقه کردستان سفر کرده بود و از پایگاه های مجاهدین دیدن کرده بود. مسعود رجوی او را در ظاهر «عمو» صدا می زد اما در نشست های داخلی چندان ارزشی برای وی قائل نبود و گاه و بیگاه او را به سخره می گرفت.

توضیح 2: اسکندر فیلابی بنا به درخواست مریم رجوی در اروپا وظیفه جذب ورزشکاران را به دوش داشت. در این مسیر، حسن نایب آقا (از کادرهای قدیمی مجاهدین و ملی پوش سابق فوتبال) نیز با وی همراه بود. این دو با هم گروهی را گرد آورده بودند و در هفته سیمرغ در اروپا مسابقات نمایشی برگزار می کردند و به تبلیغ می پرداختند. وظیفه اصلی آنها جذب ایرانیان به سمت مجاهدین به بهانه ورزش و فوتبال بود.

آنچه که در بالا به آن اشاره کردم، 20 روز پس از برگزاری جلسه به اطلاع مجاهدین رسید و هیچکس جز اعضای شورا و برخی مسئولین مجاهدین، از آن مطلع نبودند. پس از این اجلاسیه، در تاریخ 26 شهریور نشست دیگری برای مجاهدین در قرارگاه باقرزاده برگزار گردید و نمایش هایی که مسعود برای شورائی ها اجرا کرده بود دوباره بازسازی شد. یعنی ابتدا مریم با حالتی افسرده به سالن وارد شد و عبوس روی صندلی نشست و مسعود برای حاضرین سخنرانی کرد و در نهایت مسئله ریاست جمهوری مریم را مطرح نمود. سخنان مسعود رجوی شور و هیجان زیادی در بین مجاهدین بوجود آورد اما مریم همچنان غمگین بر صندلی نشسته و به مسعود و سایرین می نگریست. بالاخره بعد از ساعتی شوخ طبعی و ناز و نوازش کلامی و انگیزشی، مریم اعلام کرد که از این پس دیدگاه خود را «می چرخاند» و تسلیم خواسته دیگران می شود و ریاست جمهوری را تقبل می کند. پس از این جملات، مریم چهره خندان به خود گرفت و فضای نشست به طور کامل چرخید و از آن پس رقص و پایکوبی فراوانی انجام گرفت و برای اولین بار مسعود رجوی نیز در پایین سن به رقص مشغول شد، اما خیلی زود به دلیل چاقی زیاد از نفس افتاد و کنار کشید.

سخنرانی مسعود باز هم ادامه یافت و دلایل سیاسی – ایدئولوژیک انتخاب مریم برای ریاست جمهوری را شرح داد و گفت: «پس از چند سال حضور در عراق، بلحاظ سیاسی ضروری بود تا اقدام مهمی انجام دهیم چرا که صاحبخانه به مجاهدین نگاه می کند که بعد از اینهمه سال چکار می خواهند بکنند. اگر مجاهدین نتوانند بعد از سالیان یک آلترناتیو و رئیس جمهور آن را معرفی کنند، صدام حسین نیز آنان را جدی نخواهد گرفت». بجز این، ضرورت های دیگری هم در ارتباط با روابط خارجی و داخلی بیان کرد. وی در همین جلسه شرح داد که چرا در اجلاسیه شورا، متین دفتری و هزارخانی را وادار به موضعگیری کرده است و گفت که اگر اینکار انجام نمی گرفت، آنها بعداً مشکل ایجاد می کردند. همچنین شرح داد که بدلایل سیاسی، عضویت مریم رجوی در سازمان مجاهدین را هم به حالت تعلیق درمی آورد اما کماکان او رهبر عقیدتی مجاهدین خواهد بود و فقط بخاطر پروتکل های سیاسی ناچار به این اقدام می باشد.

پیش از حضور یافتن مجاهدین در سالن و شروع نشست، «زهرا مازوچیان» رسته را در کنار سالن غذاخوری گرد آورد و گفت: «قبل از اینکه برای نشست برویم، باید نکته ای را بگویم. این نشست بسیار مهم است و اگر کسی می خواهد از سازمان جدا شود، قبل از ورود به نشست آنرا مطرح کند وگرنه پس از این نشست دیگر به کسی اجازه آن داده نخواهد شد»!. این سخنان برای ما بسیار عجیب و قابل توجه بود چون برای اولین بار به صراحت گفته می شد هرکسی بریده است، آنرا اعلام کند. طبعاً اینکه خبر بسیار مهمی قرار بود بیفتد، همه را کنجکاو می کرد تا حتماً به نشست بیایند حتی اگر در مورد ماندن در مناسبات دچار شک و شبهه باشند. به هرحال مشخص شد که این نشست برای ابلاغ ریاست جمهوری مریم به مجاهدین است. مسعود در پایان نشست گفت که به دلایل مهمی نباید این خبر به بیرون درز کند و این موضوع را به اعضای شورا هم گوشزد کرده است و خود مسئول شوراست که زمان مناسب اعلام آنرا مشخص می کند. مسعود به نکات دیگری هم اشاره کرد و گفت اعلان این خبر ممکن است به حدی مهم باشد که رژیم را وارد جنگ کند. البته این موضوع را به صراحت نگفت بلکه بعنوان یک سوآل طرح کرد… نشست پایان یافت و همگان به قرارگاه های خود بازگشتند.

دو ماه بعد، تمام رسانه های مجاهدین بر روی این تبلیغ متمرکز شدند که بزودی پیام بسیار مهمی از سوی مسعود رجوی خطاب به مردم ایران خوانده خواهد شد. این خبر مدام در رادیو تلویزیون مجاهدین اعلام می شد و فضا را ملتهب و پرهیجان می کرد. بالاخره در تاریخ 30 مهر 1372 خبر ریاست جمهوری مریم و انتقال او به فرانسه توسط مسعود رجوی اعلام شد. ورود مریم به فرانسه با تنش هایی همراه بود، از جمله هدف قرارگرفتن سفارت فرانسه در تهران و یک سلسله اعتراضات مختلف دیگر. طبعاً مهمترین نگرانی مسعود رجوی، استرداد مریم و یا عدم پذیرش وی به عنوان پناهنده توسط دولت فرانسه بود. چندی بعد که فرانسه مریم رجوی را به عنوان پناهنده معرفی کرد، مسعود رجوی نفس راحتی کشید. از این تاریخ به بعد، هفته پایانی مهرماه، بعنوان «هفته سیمرغ» معرفی گردید و طی حداقل یک هفته جشن های مفصلی در مناسبات مجاهدین برگزار می شد که عمدتاً مسابقات ورزشی بود. مریم در تاریخ 26 مهرماه 1368 بعنوان مسئول اول مجاهدین و در 30 مهرماه 1372 بعنوان رئیس جمهور برگزیده شده بود. دلیل اصلی جشن های مهرماه فاصله زمانی 26 تا 30 مهر بود. اما برای جلب توجه بسیاری دیگر از ایرانیان، از آن تحت نام «جشن مهرگان» یاد شد و بخصوص در خارج کشور آنرا برجسته می کردند تا تبلیغ زیادی برای مریم باشد.

اعلام ریاست جمهوری مریم، در درون مناسبات مجاهدین نیز بازتاب های زیادی داشت. مسعود می دانست که پس از معرفی مریم، وی به فرانسه منتقل خواهد شد، پیشاپیش برای وی جانشین در نظر گرفته بود، لذا مریم رجوی در تابستان، «فهیمه اروانی» را بعنوان مسئول اول سازمان، جایگزین خود کرده بود. از آنجا که مریم جانشین فرمانده کل ارتش آزادیبخش نیز محسوب می شد، «عذری علوی طالقانی» این مسئولیت را بردوش گرفت. با خروج مریم از عراق، گروه زیادی از مجاهدین نیز به مرور به فرانسه و سایر کشورهای اروپایی اعزام شدند تا پایه های محکمی برای فعالیت های سیاسی مریم در اروپا باشند. اما انتقال این حجم از نفرات به اروپا، مناسبات مجاهدین در عراق را دچار چالش جدی نمود. افت انگیزه ها، حسادت های پنهان و تناقضاتی که در اذهان مجاهدین بوجود می آورد دست به دست هم می دادند که فضای بسیار گرفته و رو به افولی در آنجا حاکم شود. برخی از مجاهدین نیز پنهانی درخواست اعزام به اروپا داده بودند.

انتخاب مریم، یک حرکت سیاسی برای گسترش نفوذ در بین مردم اروپا و سیاستمداران غربی به حساب می آمد، ولی در درون مناسبات مجاهدین، این انتخاب بخشی از پروسه انقلاب ایدئولوژیک محسوب می شد و مسعود آنرا بلوغ بندهای پیشین انقلاب معرفی کرد. اما مهمترین جمله مسعود این بود: «مریم یک سلاح استراتژیک ضد بورژوازی است که ما او را به خط مقدم مبارزه با بورژوازی فرستادیم». همین جمله مسعود باعث شده بود که برخی به وی نامه بنویسند و درخواست کنند که آنان نیز به «خط مقدم نبرد» بپیوندند. موضوعی که مسعود را در خفا خشمگین می کرد و بالاخره در یک نشست مجبور به بیان آن شد.

(توضیح: پیش از این، مسعود از انقلاب مریم بعنوان سلاحی برای سرنگونی، و یا سلاحی ضداستثمار جنسی برای زدودن تفکر مردسالار جهت رسیدن به رهایی و گذار از دنیای جنسیت یاد می کرد و در همین راستا می گفت «طلاق علی الدوام» راه رسیدن به رهایی است. اما در اینجا آنرا سلاح استراتژیک ضدبورژوازی نامید که «صاحب علّه آن» یعنی مریم باید به دامان سرمایه داری پرتاب شود. مسعود طی بحثهای مبسوط از توطئه های جمهوری اسلامی در اعزام نفوذی به میان مجاهدین و ضربه هایی که از این طریق بر مجاهدین وارد شده و همچنین در این رابطه که برخی از جداشده ها در اروپا به خدمت وزارت اطلاعات درآمده اند سخن گفته بود و بعدها نیز مبحثی تحت عنوان «طعمه» گشود که در مورد آن خواهم گفت. مهمترین نکته ای که مسعود روی آن تأکید داشت این که: هیچیک از اعضای مجاهدین در صورت جدا شدن از سازمان به سمت «جمهوری اسلامی» گرایش پیدا نمی کنند، بلکه بزرگترین تهدید مجاهدین پس از جدایی از سازمان جذب و حل شدن در دستگاه بورژوازی است و به همین دلیل در این مرحله تنها چیزی که «حرز» مجاهد خلق محسوب می شود، انقلاب مریم است و برترین سلاح ضد بورژوازی نیز چیزی جز شخص مریم نیست.)

یادآوری این نکات کمک می کند که در مراحل بعدی متوجه شویم چطور مسعود گام به گام تعاریف جدیدی را به میان می آورد و چطور با گذر زمان ماهیت انقلاب را تغییر می داد. مسعود از این نقطه به صراحت گفت که به خاطر حضور مریم در دل بورژوازی نمی تواند کوچکترین خللی را از مجاهدین در امر انقلاب تحمل نماید چون هر ضربه ای قبل از همه به مریم آسیب خواهد زد… به نظر می آمد که مسعود کم کم آماده می شود تا اقداماتی را در داخل قرارگاه اشرف انجام دهد. متذکر می شوم که پیش از آن و هنگام ابلاغ ریاست جمهوری مریم، به همه اعلام کرده بود هرکس قصد جداشدن داشته باشد همین الان بگوید وگرنه بعد از آن چنین درخواستی را نخواهد پذیرفت… اینک وی در حال پیاده کردن برنامه های گسترده ای بود تا (به قول خودش)، تشکیلات را در برابر ضربات مصون کند.

مانورهای سه گانه «غرش شیر»
پس از انتقال مریم به فرانسه، تغییرات گسترده ای در سازمانکار ارتش بوجود آمد و برخی جابجایی ها صورت پذیرفت که از جمله «زهرا مازوچیان» فرمانده رسته مهندسی مرکز 12 نیز به اروپا اعزام شد و «فتانه عوض پور» که قبلاً معرفی اش کرده بودم، جایگزین گردید. در همین زمان یک دوره آموزش «امدادگری صحنه» توسط کمیته امدادپزشکی مجاهدین برگزار گردید که فتانه مرا برای فراگیری آن فرستاد. آموزش بیش از یکماه، تمام وقت، به طول انجامید و در آن حدود 20 نفر زن و مرد از بخش های مختلف شرکت داشتند. مربی این آموزش جواد (مجرب ترین امدادگر مجاهدین) بود. پس از اتمام این دوره از آموزش، فتانه مرا صدا زد و گفت تو را به ستاد دیگری منتقل می کنیم. محل جدید «ستاد تخصصی» بود که فرماندهی آنرا «کبری طهماسبی» به عهده داشت. این ستاد دارای مدیریت های مختلفی از جمله «میدان ها – آموزش های تخصصی – کمیته ها و هوانیروز» بود. هوانیروز بخش جدیدی در ارتش آزادیبخش بود که زیاد از عمر آن نمی گذشت. مسئول این مدیریت «وجیهه کربلایی» بود که پیش از آن در بخش حفاظت مسعود رجوی خدمت می کرد. هوانیروز شامل تعدادی زن و مرد مجاهد بودند که آموزش بالگردهای Mi-8 و هیوز 530 را نزد مربیان عراقی می گذراندند و بزودی اولین مأموریت آنها به اجرا درمی آمد. البته مسئولیت اصلی بالگردها را خلبان های عراقی برعهده داشتند و کلیه پروازها با مسئولیت آنان و با حضور مستقیم شان در بالگرد صورت می گرفت.

من به بخش تازه تأسیس «تبلیغات ارتش» منتقل شدم. هدف از تأسیس این مدیریت، تهیه و تولید فیلم برای ستاد تبلیغات بود دلیل تأسیس این مدیریت بنظرم این بود که بخشی از ستاد تبلیغات به همراه مریم رجوی به اروپا منتقل شده بودند و کمبود نیرو باعث شد به فکر تشکیل این مدیریت بیفتند و بار ستاد تبلیغات سبک شود. باز هم یک دوره فشرده آموزشی را باید می گذراندیم تا به اصول فیلمبرداری و نورپردازی مسلط شویم. مدیریت شامل دو زن و 4 مرد بود و زنی به نام «زهرا» مسئولیت آنرا برعهده داشت. امیر و جمال بامداد از دیگر نفرات این مدیریت بودند که چند ماه بعد هردو به اروپا منتقل شدند اما دیگر هرگز حاضر به بازگشت نشدند و در همان اروپا به زندگی حاشیه ای در کنار مجاهدین پرداختند. جمال بامداد بعداً به استخدام شرکت فیلیپس در آمد و از کارمندان حامی مجاهدین در این شرکت هلندی چند ملیتی شد، و کماکان در فعالیت های مجاهدین حضور دارد. تشکیل این مدیریت، برای حضور در سلسله مانورهایی بود که مجاهدین می خواستند برگزار کنند.

زمستان همین سال، سه مانور بزرگ پی در پی توسط سه مرکز فرماندهی به انجام رسید که «غرش شیر» نام گرفت. ورود مریم به اروپا نیازمند تبلیغات گسترده ای بود تا قدرت نظامی مجاهدین را بعد از چندین سال اختفا در عراق به رخ بکشاند و ایرانیان ساکن اروپا را انگیزه بیشتری برای همراهی با مریم رجوی بدهد. من به عنوان فیلمبردار در این سلسله رزمایش ها شرکت داشتم که توسط مراکز فرماندهی 10-11-12 به انجام می رسید. اولین رزمایش توسط مرکز 12 به فرماندهی «رقیه عباسی» انجام گرفت. پس از آن مرکز 11 با فرماندهی «مهری حاجی نژاد» و مرکز 10 با فرماندهی «معصومه پورمحمدی» رزمایش خود را آغاز کردند. این زنان رئیس ستاد مراکز فوق بودند که دوران آموزش خود را زیر نظر چند سرتیپ و سرهنگ ارتش عراق به پایان برده بودند و اینک توسط آنان مورد تست و آزمون قرار می گرفتند. کار سرتیپ های عراقی تأیید فرماندهان این مراکز بود که در نهایت هرسه موفق از آزمون نهایی بیرون آمدند. در این رزمایش ها «عذری علوی طالقانی» جانشین فرمانده کل نیز حضور داشت و نظریات فرماندهان ارتش عراق را در مورد کم و کیف فرماندهی روسای ستاد می پرسید. برای اولین بار از بالگردهای «می 8 و هیوز 530» در رزمایش مجاهدین استفاده شد ولی همانطور که اشاره کردم، خلبان اصلی این بالگردها عراقی بودند اما طوری فیلمبرداری انجام می گرفت که فقط خلبان های مجاهد دیده شوند.

تشکیل یگان های اسکورت (ح.ت)
با پایان یافتن سلسله مانورهای غرش شیر که سرگرمی چندین هفته ای برای مجاهدین ایجاد کرده بود، دوباره زندگی به حالت عادی برگشت و طبیعتاً هرگاه «روزمرگی» برای مجاهدین پیش می آمد، افت روحیه و تناقضات مستمر سیاسی نیز شکل می گرفت. مدیریت تازه تأسیس ما در همان ایام متلاشی و بی فایده بودن آن آشکار گردید. در چنین شرایطی من به ستاد سررشته داری منتقل شدم. مسئول این ستاد در ابتدا زهرا بخشایی و نیز زهره اخیانی بودند ولی در نهایت «زهرا توکلی-نصرت» که اخیراً بعنوان شورای رهبری برگزیده شده بود جایگزین آن گردید. این ستاد دارای بخشهای مختلفی بود که کل پشتیبانی قرارگاه اشرف را تأمین می کرد. برخی از بخش های آن «تعمیرات سبک و سنگین، یگان کمرشکن، خرید، یگان اتوبوس و خودروهای سنگین، توزیع مواد غذایی، تأسیسات، سوخت خودروها» بودند. با توجه به سلسله ترورهایی که در جاده ها انجام می گرفت، دستور تشکیل یگان«حفاظت ترددات» صادر شده بود و کلیه بخش های ارتش می باید چنین یگانی را برای هر تردد خود در بیرون قرارگاه ها ایجاد می کردند. با توجه به این موضوع، بخش خرید این ستاد که مهمترین و بیشترین ترددات را به بیرون اشرف داشت نیز یک یگان حرفه ای برای اسکورت خودروها ایجاد کرده بود که وظیفه آن تأمین امنیت برای واحدهای خرید بود. مسئولیت من در این ستاد، عضویت در تیم اسکورت بود.

(توضیح: یکی از بخش های ستاد سررشته داری، یگان سنگین نام داشت که دارای دو بخش اتوبوس و کامیون بود. مجاهدین در آغاز تشکیل ارتش آزادیبخش، از اتوبوس های عراقی استفاده می کردند اما بعدها به دلیل مسائل امنیتی، سازمان چند اتوبوس خریداری کرد و ترددات از آن پس با اتوبوس خودی انجام می گرفت. دو تیم اسکورت برای اتوبوس در نظر گرفته شده بود. بخش دیگر این یگان «سنگین» نام داشت که کامیون ها را شامل می شد و مستمر برای خرید مواد و لوازم حیاتی به بیرون تردد داشتند. خرید ها عمدتاً از شهرهای بغداد و بعقوبه انجام می گرفت. معمولاً خرید برنج، سوخت، گوشت، مواد بهداشتی و سیگار از بغداد صورت می گرفت و خرید یخ، آرد، کپسول گاز از بعقوبه که در مجموع هر تردد یکروز به طول می انجامید. عمدهً این مواد پس از تحریم های شدید عراق جیره بندی شده بود اما مجاهدین پس از موفقیت در سلسله عملیات های مروارید، از طرف صدام حسین به عنوان بخشی از ارتش عراق محسوب می شدند و جیره موادی که به آنها تعلق می گرفت در حد ارتش صدام و گاه بیش از آن بود.)

بعنوان عضو تیم اسکورت باید سلسله آموزش هایی را طی می کردیم که بخشی از آن مرتبط به مسائل اجتماعی و سیاسی و نحوه ی برخورد با مردم عراق حین تردد و حفاظت از ستون ها بود. مسعود رجوی در آن ایام با صدام حسین قراردادی داشت به صورت عام کسی جز بخش های اطلاعاتی و امنیتی از آن مطلع نبودند. محورهایی از این پیمان به صورت محرمانه برای ما شرح داده می شد و دارای 3 موضوع بود که به طور خلاصه در مورد «استقلال – ارتش آزادیبخش – عدم دخالت در امور داخلی» بود. اگر بخواهم آنرا شرح دهم، به طور مختصر عبارت بود از: «1- مجاهدین یک نیروی مستقل در عراق شناخته می شوند، 2- ارتش آزادیبخش به عنوان یک ارتش به رسمیت شمرده می شود، 3- مجاهدین نباید در امور داخلی عراق دخالت کنند و عراق هم در امور داخلی مجاهدین دخالت نمی کند». با توجه به این نکات، صدام حسین مجاهدین را به عنوان یک ارتش (نه صرفاً نیروی سیاسی) محسوب می کرد و لذا تمام امکانات مورد نیاز مجاهدین را (بعنوان یک ارتش) همانند ارتش خودش تأمین می کرد. با این توصیف بود که مجاهدین به هر بخش دولتی از جمله پالایشگاه، سیلوها و شرکت های توزیع کننده مواد جیره بندی یا بیمارستان ها که مراجعه می کردند، با آنان هماننند ارتش و استخبارات عراق برخورد می شد و آنها موظف بودند که طی مراحل اداری، نیازهای آنان را تأمین کنند. البته تحویل این مواد همان مراحل اداری و تشریفاتی لازم را طی می کرد و با حساب و کتاب تحویل می شد.

طلیعه های خشم مردم عراق از مجاهدین
پیش از ادامه بحث به موضوعی می پردازم که تاکنون مطرح نشده و بدلیل مسئولیتی که داشتم اشاره کوتاهی به آن می کنم. ورود مجاهدین به شکل تیم های مسلح در جاده ها و شهرهای مختلف، و داشتن مجوز برای بازرسی خودروهای مردم عراق، یک مسئله بسیار مهم و حساس بود و تهدیدات خود را داشت که در نتیجه کوچکترین مسئله ای می توانست مردم عراق را علیه مجاهدین بشوراند. از آنجا که یگان ما در رابطه با حفاظت ترددات (ح.ت) حرفه ای و تمام وقت بود، تقریباً مشکل جدی «روابطی، سیاسی و اجتماعی» قابل توجهی ایجاد نکردیم (فکت هایی در این زمینه بود که تا حد زیادی در صحنه حل و فصل گردید)، اما در مراکز نظامی که نیروها به صورت گزینشی برای اسکورت انتخاب می شدند و شغل اصلی آنها کار با تانک و نفربر بود و کادرهای حرفه ای برای اینکار نداشتند، مجموعه حوادثی بوجود می آمد که پرونده آن روی میز صدام حسین می رفت و در جلساتی که با مسعود رجوی داشت مطرح می گردید و تبعات خود را در مناسبات مجاهدین می گذاشت.

برخوردهای نامناسب برخی از اعضای مجاهدین با مردم عراق، خشم بسیاری را برانگیخته بود. تیم های اسکورت به هر خودرویی مشکوک می شدند آنرا به صورت پلیسی محاصره و متوقف می کردند و حتی نمونه هایی از تیراندازی هم رخ داده بود. این مسئله برای مردم ایجاد رعب و وحشت می کرد و از اینکه تعدادی خارجی به خود این حق را می دهند که جلوی آنان را بگیرند عصبی می شدند و به مقامات ذیربط شکایت می کردند. این شکوه ها و انزجارها در پاره ای موارد باعث تغییر در روند کار مجاهدین برای اسکورت می گردید. یعنی مسئولیت برخورد با مردم برعهده افسران استخباراتی قرار می گرفت که با مجاهدین همراه می شدند. در مواردی مجاهدین حتی به نقاط ممنوعه، یعنی به نزدیکی کاخ های صدام نیز تردد کرده بودند که به صدام گزارش شده بود. بسیاری از مردم استان های بغداد و دیاله مجاهدین را دورادور دوست داشتند اما همان مردم وقتی در جاده سوژه مجاهدین می شدند احساس خوبی پیدا نمی کردند و خود را در کشور خودشان توسط عناصر غیر عراقی و میهمان، تحقیر شده حس می کردند. اگر بگویم جنگ مروارید باعث نفرت بخشی از شیعیان و بسیاری از کردها نسبت به مجاهدین شد، در این دوران نیز می توان گفت بخش دیگری از مردم عراق در استان های بغداد و دیاله از مجاهدین بخاطر نقض حریم خصوصی و اجتماعی شان خشمگین و دچار دافعه شدند.

در همان ایام دهه 70 حادثه دیگری رخ داد که برای مجاهدین هزینه سنگینی داشت. 2 تن از اعضای تیم حفاظت مجاهدین در بغداد، به یک خودروی دیپلماتیک ترکیه شلیک کردند که منجر به کشته شدن دیپلمات ترک شد. این حادثه تبعات زیادی برای مجاهدین داشت و هر دو عضو مجاهدین توسط دولت عراق دستگیر و زندانی شدند. مسعود رجوی هیچکاری نمی توانست انجام دهد جز اینکه دست به دامان خانواده قربانیان و دولت ترکیه شود. حکم این دو نفر اعدام بود اما با پرداخت پول زیاد به خانواده قربانی و دولت ترکیه، و با وساطت دولت عراق، این دو نفر به 5 سال حبس محکوم شدند. مجاهدین به دولت ترکیه اعلام کردند که یک اشتباه صورت گرفته و اعضای آنها با این تصور که خودرو متعلق به سفارت ایران بوده و به دستور ایست آنان توجهی نکرده، به سمت آن شلیک کرده اند. در هرصورت، حفاظت ساختمان ها در بغداد نیز از حیطه مجاهدین خارج گردید و نیروهای عراقی در پیرامون آن مستقر شدند.
ادامه دارد….
حامد صرافپور

تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم – قسمت یازدهم

خروج از نسخه موبایل