فراز سوم از کتاب: فرقه ‏های تروريستی و مخرب – نوعی از برده ‏داری نوين

آزادی و اختیار در جامعه در مقابل فرقه

کسانی که به وجود آزادی و اختیار در فرقه ‏های مخرب معتقدند، ممکن است مدعی شوند که اگر عمل بر اساس افکار، اعتقادات و خواست‏ ها، آزادی است، کسانی هم که در یک فرقه‏ ی مخرب هستند نیز چون بر طبق عقاید و خواسته و احساسات فعلی خود حرکت می‌ کنند، پس آزادند. و اگر در پاسخ به آن ها ما مدعی شویم که این اعتقادات، خواست‏ ها و احساسات به خود آن ها تعلق ندارد و متعلق به رهبر فرقه است که در ذهن آن ها جایگزین افکار و اعتقادات و خواست ها و احساسات شخصی ایشان شده، آن ها خواهند گفت که در جامعه نیز همین‌ طور است و اعتقادات و افکار افراد نخست در اثر آموزش اولیا و بعد جامعه، مدرسه و دانشگاه و … شکل می ‏گیرد و تعلق شخصی به کسی ندارد.

درست است، در جامعه، اعتقادات فرد در اثر تربیت خانواده و جامعه شکل می ‏گیرد، از روز تولد کودک به تدریج فرا می ‏گيرد که چگونه بر پایه اصول، آداب و رسوم و فرهنگ خانواده و جامعه زندگی و حرکت کند. او یاد می‏ گیرد که آزادی عمل محدودیت‏ ها و بهایی دارد (برخلاف جامعه و خواست جمعی و خانواده حرکت کردن تنبیه و مجازات در پی خواهد داشت و در جهت آن ها حرکت کردن جایزه دارد). کودک یاد می‌ گیرد که به عنوان یک عضو جامعه، باید بخشی از آزادی خود را در مقابل امنیت و رفاه زندگی در جمع مبادله نماید. تفاوت اصلی بین آموزش خانواده و جامعه با آموزش و یا شستشوی مغزی یک فرقه مخرب در این است که خانواده، مدرسه و دانشگاه به فرد می ‏آموزد که چگونه به عنوان یک فرد در جامعه زنده باقی مانده، در کجا و چگونه خودکفا باشند و در کجا و چه مواردی به دیگران تکیه کرده و برای بقا از آنان کمک بگیرد.
آموزش آن ها به همان اندازه که در خدمت جامعه و بقای آن است، در خدمت فرد و بقای او نیز می‏ باشد. حتی وقتی جامعه به ما می ‏آموزد که چگونه بخشی از آزادی خود را و حتی زندگی خود را برای جامعه فدا کنیم (برای مثال شرکت در جنگ و در دفاع از کشور علیه یک متجاوز خارجی) هنوز «خود» و منافع «خود» در این معادله وجود دارد، فرد این فداکاری را برای حفظ موقعیت خود در عرصه ‏ی وجود، تأمین آینده مادی و آزادی فرزندان و اخلاف خود، برای حفظ کشور، فرهنگ، و آزاد بودن ملت خود انجام می ‏دهد. چرا که اگر کشورش تحت تسلط دشمن قرار بگیرد، او تمام و یا بخشی از امکانات مادی و معنوی و در نتیجه آزادی خود را از دست خواهد داد.
همان‌ گونه که دیده می‌ شود در تمام این آموزش ‏ها هر چقدر هم که در آن ها زیاده‌ روی شود، باز هم «فرد»، «خود» و منافع «خود» در هسته‏ ی مرکزی آموزش ‏ها قرار دارد و هنوز این خود فرد است که فرمانده اراده‏ ی خویش است. حتی در فرهنگ جوامع شرقی که منافع جمع‌ محور فرهنگ و اخلاقیات است و بر منافع فرد اولویت دارد، (برخلاف فرهنگ غربی که منافع فرد محور فرهنگ و قوانین و … است) هنوز منافع فرد اهمیت خود را داشته و کسی نافی آن نبوده و تنها اولویت به جمع داده می ‌شود. به این ترتیب چه در شرق و چه در غرب «فرد» و «منافع فرد» جایگاه و اهمیت خود را داراست . در حالی که در فرقه‏ های مخرب آنچه ارزش و جایگاهی در “آموزش ‏ها” و یا شیوه ‏های شستشوی مغزی ندارد «فرد» و «خود» و «منافع فرد» است. نه تنها منافع و بقای فرد محترم و تضمین شده نیست، بلکه به عنوان دشمن درونی شناخته می ‌شود (همزاد شیطانی)، دشمنی که باید کشته شود و اگر کشتنش ممکن نیست، باید مادام‌ العمر به اسارت و زنجیر کشیده شود و دائماً تحت کنترل و نگهبانی باشد ( خواندن لحظات، عملیات جاری، غسل هفتگی، گزارش از خود، انتقاد از خود در نشست‏ های روزانه و هفتگی، …)

آموزش ‏های مختلفی که فرد در خانواده و جامعه می‏ بیند هر چقدر که سخت و ناهنجار باشند، لطمه ‏ای به بخش اصلی «فردیت»، «شخصیت» و «هویت» فرد نمی ‏زند. (مگر این که آموزشگاه، به صورت فرقه باشد و آموزگار و یا حتی اولیای فرد نیز مانند رهبر فرقه عمل کنند.) در حالی که در یک فرقه مخرب، خود جدید متولد شده در فرقه، خود قبلی با آموزش‏ های جدید نیست، بلکه او بخشی از یک خود جمعی و یا خود فرقه شده است. دیگر «فرد» نیست بلکه عضو و یا زائده بیرونی رهبر فرقه است، چنین فردی دیگر برای خودش و منافع خودش و اخلافش (فرزندان و نوادگانش) نمی‏ جنگد و حتی آن گونه که ما در مجاهدین مدعی بودیم، حتی نمی ‏خورد و نمی ‏خوابد مگر برای اهداف فرقه. به او آموزش داده می ‌شود که او زنده است، می ‏خورد و می ‏خوابد و حتی روابط جنسی‏ اش، به خاطر منافع رهبر است حتی اگر رهبر، نام مستعاری مانند «دین»، «آزادی»، «عدالت»، «خدا»، «مردم»، «کشور» و … داشته باشد.
«آموزش» در فرقه برخلاف آموزش در جامعه به فرد یاد نمی ‏دهد که چگونه خودکفا باشد، اعتماد به نفس داشته باشد، و از دستاوردهای خود انگیزه بگیرد. همان‌ طور که در مجاهدین به افراد گفته می ‏شد، که چگونه «پاهای خود را فراموش کرده و روی پاهای رجوی راه بروند» فرقه نیز به افراد می‏ آموزد که چگونه خود و دستاوردها و نقاط مثبت خود را فراموش کرده و به اصطلاح به نقطه صفر برسند و چگونه از رهبر به شکل غریزی همانند حشرات و موریانه ‏ها تبعیت نمایند. در جامعه شرط رشد و توسعه، هر چقدر هم که آن جامعه استبدادی باشد، در این است که شخصيت فردی افراد حفظ گردد و رشد کند، تا رشد و ترقی و ثروت‌ اندوزی افراد، رشد و ترقی و ثروت اندوزی جامعه، کشور و بالطبع حکومت را به وجود آورد، در حالی که در یک فرقه مخرب به عکس فرد باید محو و نابود شود تا فرقه و رهبرش بتوانند باقی‌ مانده و رشد کنند.
در جامعه هر چقدر هم که محدود باشد، افراد حق انتخاب دارند و در مقابل هر آموزشی می ‏توانند در جایی دیگر آلترناتیو و یا بدیلی برای آن بیابند و یا حتی معکوس آموزش ‏ها عمل کنند. در حالی که در فرقه‏ ها با وجود ملأ منزوی، این انتخاب از افراد گرفته شده است.

نوشته: دکتر مسعود بنی صدر
صفحه های: 608 الی 610

تنظیم از: عاطفه نادعلیان

فراز دوم از کتاب: فرقه‏ های تروریستی و مخرب – نوعی از برده‏ داری نوین

خروج از نسخه موبایل