مسعود رجوی ، تنها تنور جنگ اعضای اسیر در سازمان ، با خانواده هایشان را برافروخت

پس از امضای طومار 12000 نفره ی خانواده ها، مبنی بر درخواست ملاقات حضوری با عزیزانشان، سازمان برخی نفرات را به مصاحبه ها یا نوشتن مقاله های دستوری و اجباری ، به رودروئی با خانواده هایشان کشانده است تا بلکه با این روش خانواده ها را پس براند! در این مصاحبه های فرمایشی همه به یک الگو پیروی داده می شوند: همه، خانواده های خود را وزارتی ! نامیده و مدعی می شوند که خانواده ی اصلی شان ، کسانی هستند که در مناسبات می باشند.
حال برای نگارنده سئوال می شود که این مبارزه مگر برای آزادی ” خلق قهرمان ” نبود؟ خانواده های اعضای اسیر در سازمان ، کجای این خلق قهرمان قرار دارند؟
در کدام مبارزه در تاریخ جهان ، مبارزان خانواده های خود را با سنگ و چوب و تراشه های آهنی مورد هجوم قرار داده اند؟
سازمانی که قرار بود علیه یک حکومت مبارزه کند، چرا میدان این مبارزه به جنگ میان اعضای دربند سازمان و خانواده هایشان مبدل گشته است ؟
اغلب کسانی که موفق شده اند بر ترفند های مغزشوئی رجوی ، فائق آمده و جان خود را نجات بدهند، همه معترف شدند که زمانی که درسازمان بودند ، حق نداشتند بر خلاف دستورات تشکیلاتی سخنی بگویند، هیچ کس اجازه نداشت از چون وچراها بپرسد! من نیز تجارب عینی از این اجبارات برده ساز داشتم.

زمانی که در سال 1383 خانواده ام موفق شدند به اشرف برسند، توجیه شدم که باید با آنها گرم نگیرم وموظف هستم از ارزشهای سازمان! دفاع کنم! حال آنکه من خودم هرگز قانع نشده بودم که در سازمان ارزشی قابل دفاع وجود دارد یا نه ؟ من در طی 3 روز اقامت خانواده ام در اسارتگاه اشرف ، تمام تلاشم را کردم که آنها نفهمند من به زور و اجبار و برخلاف میلم در آنجا نگه داشته شده ام! اما مادرم هرگز حرفهای تصنعی مرا باور نکرد و فقط گریه می کرد! فقط گریه می کرد…
من هرگز از پروسه ی زندانی شدنم در سازمان ، به خانواده ام نگفتم، که اگر هم می گفتم جز پشیمانی سودی نداشت و تنها بر درد و رنج و شکنجه مادر پیر و پدر سالخورده ام افزوده می شد!

من سالها بود که در بند یک تشکیلات مخوف و استبدادی گرفتار شده بودم، راه فلاح و نجاتی هم نبود، حتی یک نفر هم نتوانسته بود از کانال خانواده و کمک های مستقیم آنها در طی ملاقات از سازمان جدا شود، همیشه دو سه نفر این ملاقات را از نزدیک رصد می کردند، اگر حرکت مشکوک یا خلافی می دیدند، بلافاصله ملاقات قطع شده و عضو اسیر به نقطه ی نامعلومی منتقل شده و سرنوشتش دیگر با از ما بهتران !!! می بود…
من بخوبی اکنون می توانم حال و روز کسانی را که به مصاحبه های اجباری در سیما یا سایت های کذاب مجاهدین کشانده می شوند را درک می کنم.همه مجبور به این کار کثیف می شوند، همه باید به این اجبارات برده ساز تن بدهند ، وگرنه آب خوش از گلویشان پائین نخواهد رفت!
امروز البته تمام خانواده ها نیز با این ترفند های نخ نمای سازمان آشنا هستند و هرگز صحبت های اجباری عزیزانشان را باور نمی کنند، همین اواخر آقای غلامعلی نریمی بچه ی ماهشهر را به امضای یک دست نوشته ی اجباری کشانده بودند، که بقدری تصنعی و مضحک ترتیب داده شده بود که فقط نگارنده آن متن را قانع می کرد که غلامعلی از سازمان دفاع کرد!
امروز دیگر مثل روز، روشن است که سازمان در مسیر سقوط با شیب تندی در حال حرکت است ، هیچ کس در سازمان باور ندارد که در حال مبارزه با رژیم ایران هستند، اعضای اسیر می دانند که همه چیزشان را باختند و تشبثات رهبران خیال پرداز سازمان هم این معادله را عوض نخواهد کرد.
ترتیب دهندگان این مصاحبه های اجباری و متن های دستوری نیز، باید بدانند که آب در هاون می کوبند، ما جداشدگان سالها پیش این راهها را رفته و کهنه کرده ایم. بجای سر در برف جهالت فرو بردن ، بهتر است راه را برای ملاقات خانواده ها باز کنند که حداقل قدمی در راه انسانیت و حقوق بشر برداشته باشند . . .
فرید

خروج از نسخه موبایل