محمد تقی، دوست، دلدار، شیرین، مهربان یار گل عذار من

سلام به دوست عزیز، با احساس و هم یگانی سابق من.
دیدن عکس محمد تقی ، بسیار شیرین و دلچسب بود، روزها و ماهها و هفته ها و سالها، در کنارت بودن، از لحظات شیرین دوران اسارت من در سازمان سرکوبگر و استبدادی رجوی ها بود، همیشه با تو بودن و با تو کارکردن از تلخی مناسبات زور و اجبار سازمان می کاست.

هرگز در سازمان از ترس زندان و شکنجه های مجدد، جرات نکردم برایت از 6 ماهی که در زندان های انفرادی سازمان بودم بگویم! اما اکنون می توانم برایت بگویم که آنروی سکه ی سازمان، چقدر کثیف و ضدانسانی است، محمد تقی تو خودت در مراسم شام خصوصی با خانواده ی من حضور داشتی و دیدی که بی خبری های سالیان چه بر سر مادرپیر و پدر دردمندم آورده است .
محمد تقی عزیز، موهایمان سفید شده و چشمانمان کم سو!

محمد تقی یوسفی و محمد رضا مبین

من هم مثل تو، آنزمان تجربه ی پدر شدن را نداشتم، اما بعد از رهائی از چنگال سازمان ازدواج کرده و فرزند دار شدم، اکنون بقدر توان می توانم درد و رنجی که پدران و مادران ما در فراق ما کشیدند، را اندکی درک کنم.

اسرای جنگی مثل شما، همیشه زیر ضرب حملات تشکیلات بودند و وقیحانه بحث لمپنیزم را با صراحت در مورد آنان مطرح می کردند! خودت می دانی که امثال من و تو هیچ پدر کشتگی با سازمان یا رژیم نداشتیم، اما در سازمان تا زمانی که ساز مخالف و انتقادی نداشته باشی، کار و مسئولیتت را هم اگر بنحو احسن انجام بدهی ، کسی کاری با تو ندارد! اما بمحض اولین انتقادات و سئوالات ، ابتدا با توهین و تحقیر تو را وادار به سکوت می کنند، اگر ساکت شدی – که مثل تو در تشکیلات کسی کاری به کارت نخواهد داشت – اما اگر مثل من، پا را فراتر گذاشته و باز هم انتقاد و سئوال کنی ، به زندان و قرنطینه و تحت برخورد و … افکنده می شوی!

من اکنون بعنوان دوستی که قلبش برای تو می تپد سخن می گویم ، محمد تقی عزیز، من و تو شاهد نشست های مغزشوئی و افترا بستن به خیلی ها بودیم. می دانم که نشست علیرضا اسفندیاری را در قرارگاه العماره به خاطر داری! آیا با کسی که می خواست از سازمان جدا شود وبرود و بقول مسئولین سرکوبگر در سازمان : ” مبارزه را نمی کشد”! باید آنطور برخورد کرد و او را به باد فحش و ناسزا و کتک گرفت؟

محمد تقی، سطح آگاهی و فرهنگ و شعور تو در تشکیلات از همه ی ما بیشتر بود، اما یک اشکال داشتی و آن اینکه هرگز نمی توانستی ” نه ” بگوئی!

من اگر علیرغـم همه ی زندان های انفرادی در سازمان و شکنــجه های روحی و جسمی ، می دیدم که راه رجوی حق است ، حاضر می شدم جانم را نیز فدا کنم! اما جنایات سازمان در حق اعضاء که یکی دوتا نیست! یادت هست در قرارگاه العماره ” حجت عزیزی ” چرا کشته شد؟ گفتند با رگبار مسلسل کلاشینکف با رگباری ناخواسته کشته شد! هرگز هیچ کداممان نفهیمیدیم چطور و چگونه کشته شد؟ از این نمونه ها شما بیشتر از من سراغ داری!

محمد تقی جان ! باید با چشمان باز به همه چیز نگریست! من و تو خیلی وقت ها در تانک تنها بودیم و با هم محفل داشتیم! خودت بعد از اینکه خانواده ی من به اشرف آمد و رفت، در تانک به من گفتی :

” محمدرضا، ای کاش خانواده ی من هم می دانستند من کجا هستم و به دیدارم می آمدند”

محمد تقی یکبار بعد از آمدنم به ایران ، از تهران و از جاده شمال و گیلان راهی تبریز بودم، خیلی سراغ خانواده ات را گرفتم ، تا پیغام رسان پیام ملاقات تو باشم، اما موفق نشدم! بعدها پیغام تو را تلفنی به خانواده ات رساندم و از آن بابت دیگر عذاب وجدان ندارم، اما از اینکه تو را آنجا با ترفند های مضحک و مختلف ماندگار کردند، زجر می کشم، می دانی چرا؟

چون عمری که در آن جوانی مان پرپر شد! یک بیراهه است ، یک مسیر انحرافی است، یادت هست در آن شب سیاه بعد از حمله آمریکا به عراق و برگشت به اشرف ، چه بلایائی بر سرمان آمد؟

حتما یادت هست که ما بعد از آنهمه زجر و بمباران و حملات، در اشرف وقتی فهمیدیم مریم رجوی، قبل از حملات آمریکا ، به فرانسه گریخته است و آنجا هم دستگیر شد! چه سکوت دهشتناکی بر سالن غذاخوری حاکم شد! نه از بابت دستگیری او ! بلکه از اوج حماقت مان که چطور این رهبران مدعی نبرد عاشورائی و امام حسین (ع) و … ما را در بحبوحه ی حملات ، گوشت دم بمباران ها کردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند، مسعود رجوی یک جور غیب شد، مریم و صحابه اش جور دیگر!

پس ! اگر اندکی به بلایائی که سازمان بر سرمان آورد ، فکر کنیم و بقول معروف کلاهمان را قاضی کنیم، می بینیم که نوک تیز پیکان مبارزه ی ما ، بخواست رجوی ها ، به سوی خانواده های خودمان نشانه گرفته شده است !

امروز متاسفانه تنها نبردی که از سوی سازمان باقی مانده است ، صحنه ی نبرد سازمان مجاهدین و اعضای اسیر آن ، با خانواده هایشان است! این درد کوچکی است ؟ آیا آنهمه درد و رنج کشیدیم که امروز به جنگ خانواده هایمان آورده شویم؟

گناه آنان چیست؟
محمد تقی بی صبرانه ، روزی را انتظار می کشم که خبر خروج تو از سازمان را شنیده و داماد شدنت را ببینم. فقط این را بدان که تمام اخباری که از کانال سازمان به تو می رسد ، دروغ محض است. واقعیت ها در آنسوی حصارهای فرقه ی رجوی است ، باید به آن سوی حصارها پر کشید!
محمدرضا مبین،(کارشناس ارشد عمران )، رها یافته از فرقه ی قرون وسطائی رجوی

خروج از نسخه موبایل