انقلابی شدن سخت نیست، انقلابی ماندن سخت است

عاقبت انقلابیون دیروز در نوک قله و امروز در ته چاه باطل

در فرقه رجوی یکی از شعارهایی که هر از گاهی به آن اشاره می شود و ظاهرا از افتخارات محسوب میگردد این است که:

انقلابی شدن سخت نیست، انقلابی ماندن سخت است

در تاریخچه “سازمان مجاهدین خلق” در روزگاران قدیم آمده است که جوانان روشنفکر ایرانی و دانشجویان آزادیخواه در دهه چهل شمسی به دنبال ممانعت از استثمار کشور ایران توسط دولت های غربی بویژه آمریکایی ها بود، در آن هنگام کشور تحت نظام شاهنشاهی اداره می شد، و از طرفی مردم ناراضی از بابت عدم رسیدگی هایی که حکومت نمی توانست در جامعه ایران قشر ضعیف و فقیر جامعه را که بسیار قابل توجه هم بودند تامین نماید، در صورتیکه به لحاظ مالی ایران بدلیل وجود چاه های عظیم نفتی یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان محسوب می شد.

جوانان علیه وضعیت موجود قیام کرده و هسته های مقاومت تشکیل داده و سازمان دهی شدند، به خاطر تحقق این دو شعار محوری یعنی ممانعت از دخالت خارجی و استثمار بیگانگان از منابع سرشار کشور و دوم اینکه نظام حاکم شایستگی و لیاقت اداره کشوری مثل ایران را نداشت.

در یکی از این تحرکات اجتماعی و روشنفکری جوانان پر شور بود که تعدادی به رهبری فردی به نام “محمد حنیف نژاد” گروهی را تشکیل دادند که بعدها نامش را گذاشتند “سازمان مجاهدین خلق”.

این گروه بعدها نیز یک آرم تولید کرد که سرلوحه آن آرم آیه ای از قرآن بود.
“فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا” (سوره نسا، آیه 95)

در شعارهای محوری و استراتژیک خودشان نیز بصراحت آمریکا را جهانخوار و امپریالیسم نامیدند. قدرت آمریکا را هم به چالش کشیدند و گفتند “ببر کاغذی” (تعبیر مائو). از طرفی هم دست به ترور مستشاران آمریکایی در تهران زدند که بسیار سر و صدا کرد.

بدین صورت بود که جوانان با شنیدن این شعارها و تحرکات بی باکانه دچار انگیزه می شدند و تمایل به همکاری با این سازمان را داشتند.
البته ناگفته نماند که همزمان با این گروه، تعدادی دیگر با گرایش های دیگر اقدام به فعالیت های مشابه میکردند. مانند “سازمان چریک های فدایی خلق” یا “حزب توده” و برخی دیگر، که در این مجال نمی گنجد.

پس گروهی را که محمد حنیف نژاد بر پا کرد بشدت علیه آمریکا و نظام شاهنشاهی بود و به جای حرکات مسالمت آمیز شعارهای قهر آمیز در تحرکاتشان بود لذا بسرعت دست به اسلحه شدند و از کشورهای مجاور ایران اقدام به خرید سلاح کرده و نیروهای خود را آموزش های نظامی میدادند.
هر عنصری که بانی و تداوم بخش استثمار ایران و ایرانیان بود دشمن تلقی شده، لاجرم که محکوم به حذف بود. با این اوصاف در جامعه حرکت این گروه شروع شده بود.

بعدها یعنی در نیمه اول دهه پنجاه شمسی نیز توسط “سازمان امنیت و اطلاعات کشور” شاه ضربه خورده و متلاشی شدند. بیش از نود درصد کسانی که به عضویت این گروه در آمده بودند دستگیر و بازداشت شدند.
زیاد قصد ندارم که به جزئیات بپردازم و اگر از دوستان خواننده کسی نسبت به پیشینه سازمان مجاهدین خلق آشنایی ندارد می تواند به آرشیوهایی در این زمینه مراجعه و مطالعه نماید.

بعد از انقلاب اسلامی در بهمن 57 که حکومت شاهنشاهی سقوط کرد، بازماندگان انقلابیون دستگیر شده از زندان ها آزاد شدند. برخی بدنبال زندگی خود رفتند و برخی در صحنه ماندند و خواستند که امور را بدست بگیرند. از آن جمله بازماندگان سازمان مجاهدین خلق بودند که شخصی به نام “مسعود رجوی” که در زندان بر اساس شواهد بدست آمده با ساواک همکاری کرده بود هدایتش میکرد.

ساواک همه اعضای رهبری و مرکزیت سازمان به جز مسعود رجوی را اعدام کرد. اسناد و مدارک بدست آمده از ساواک حاکی از این بود که او تمام اطلاعات خود را لو داده و باعث دستگیری و اعدام هم سازمانی های خود شده بود. شاه هم با یک درجه تخفیف به درخواست نصیری رئیس ساواک از اعدام او صرف نظر کرده بود.

بعد از پیروزی انقلاب و آزادی زندانیان سیاسی این گروه در ابتدا بسیار خوب ظاهر شد و مردم از آنان انگیزه میگرفتند و میخواستند فرزندان خود را مثل آنان رزمنده و انقلابی بار بیاورند.
اما طولی نکشید که ماجراهایی دست و پای این گروه که دیگر به اسم سازمان مجاهدین خلق شناخته می شد را گرفت. رهبران این گروه از ایران فرار کردند زیرا با ایجاد اغتشاشات و فضای رعب و وحشت و ایجاد درگیری با نیروهای امنیتی، باعث کشته و زخمی شدن تعداد قابل توجهی از مردم و نیروهای امنیتی در کف خیابان ها شدند.

تمام این تحرکات تحت عنوان انقلاب و انقلابیگری انجام میگرفت.
هر چه جلوتر میرفتند مشخص بود که از اصل و علت وجودی خودشان در حال فاصله گرفتن هستند، از لحظه شروع جنگ ایران و عراق تا فرار رهبران سازمان از ایران به فرانسه و بعد رفتن به عراق و پناه بردن به صدام حسین دیکتاتور وقت عراق و متجاوز به خاک میهن.

اگر به هر ترتیبی رفتن رهبران سازمان به فرانسه را می شد توجیه کرد و تحت آن توجیه به هواداری از آنان پرداخت ولی بعد از رفتن رهبری سازمان به عراق دیگر خیلی چیزها مشخص شد و برای خیلی ها قابل تحمل نبود. زیرا حضور این گروه در عراق همکاری با دشمن متجاوز محسوب میگشت. مردم ایران دیگر برایشان قابل تحمل نبود و نمی توانستند به هیچ رقم بپذیرند که تعدادی که تا قبل از انقلاب ضد سلطنتی در دفاع از مردم دستگیر شده و به زندان می رفتند و بعد اعدام می شدند، هم اکنون به کنار دشمن رفته و به همکاری با آنان مشغول هستند. عملا تبدیل به ستون پنجم شده بودند.
اما موضوع به اینجا هم ختم نشد. بعد از عملیات ائتلاف به رهبری آمریکا در عراق و سقوط دیکتاتوری صدام حسین، یک خیانت دیگر از این گروه به نمایش گذاشته شد:

“مزدوری برای دشمن اصلی یعنی آمریکا”

باور این یکی دیگر برای هیچ کس ساده و قابل قبول نبود، حتی باورش برای همگان سخت بود، آخر اصل و اساس پایه ریزی این سازمان بر بنای ضد آمریکائی بودنشان شکل گرفته بود.
بالاخره هر زاویه ای که با حکومت ایران داشتند نباید باعث آن میشد که رهبران این سازمان به دامان امپریالیسم جهانی و بقول خودشان ببر کاغذی آویزان شوند.

آن اصول و مبادی ضد آمریکایی به ناگهان کجا رفته و چه بر سرشان آمد؟
کتاب های ضد آمریکایی دیگر در کتابخانه های سازمان نبودند.
کاست هایی که ترانه سرودهای ضد آمریکایی در آنان ذخیره بود جمع آوری گشت تا امکان شنیدنشان وجود نداشته باشد.
صحبتهای آتشین رهبران این گروه در زمان قبل و بعد از انقلاب اسلامی دیگر شنیده نمی شد.
بجای اینها در عراق و در قرارگاهی موسوم به اشرف، دعوت و پذیرایی از ارتشیان آمریکایی را جایگزین شعارها و اصول ضد آمریکایی کرده بودند، از آن طرف در خارج از عراق و در اروپا و آمریکا بسیج دعوت از آمریکائیها بوجود آمده بود.
هم اکنون هم که تا دلتان بخواهد در دیدارها و مجالس شان حضور رنگارنگ آمریکائیها اعم از ژنرال های سابق و مقامات سابق و نمایندگان یا سناتورهای آمریکایی آذین بخش مجالسشان شده است.

بخشعلی علیزاده

خروج از نسخه موبایل