بن بست پس از اخراج سرنوشت ساز و زبونانه، یا ورود به فاز تهاجم بعد از هجرت بزرگ!

اعترافات یکی از مزدوران و سوگلی های رجوی، تحت عنوان : ” من اعتراف می کنم ! ” در خود نکاتی کودکانه داشت که از همه فاکتور می گیرم و به یک جمله از آن کفایت می کنم، میثم ناهید که از کوتوله های رجوی است و سال 1376 از جمله بچه هائی بود که بعلت انتخاب خانوادگی اش ، مجبور به تن دادن به اسارت مجدد در اشرف شد، نوشته است:

اینجا بود که پی بردم بسیار اندک عمق وضعیت بحرانی نظام را درک می‌کنم. بسیار کم متوجه شدم پایداری مجاهدین و ورودشان به فاز تهاجم بعد از هجرت بزرگ، چقدر رژیم را در تعادل قوا دچار سایش و فرسایش کرده است. ”

فاز تهاجم!
چون شمایان همگی نظامی هستید و سوابق ارزنده و تاریخی !!! نظامی گری داشتید ، قطعا منظورتان از تهاجم ، جنبه ی فرهنگی یا سیاسی آن نیست و در دنیای نظامی ، تهاجم برایتان معنا می شود.

دفاع و حمله و تهاجم و تدافع، از واژه های اولیه در کلاس رزم انفرادی بود که همگی در اشرف آموزش دیده ایم! من که قریب به 10 سال در اسارت سازمان بودم، دیگر این واژه ها را از حفظ هستم!

تهاجم برای ما در اشرف اینطور معنی شده بود:
– تهاجم نظامی یک حمله نظامی است که در آن بخش‌های بزرگی از جنگجویان یک نهاد ژئوپولیتیک به شدت به قلمروی متعلق به یکی دیگر از نهادها وارد می‌شوند، عموماً با هدف تسخیر، آزادسازی یا بازسازی کنترل و اقتدار در یک منطقه، مجبور کردن کشور به تقسیم، تغییر حکومت یا کسب امتیاز از یک دولت، یا ترکیبی از آنها. تهاجم نظامی می‌تواند علت آغاز یک جنگ باشد، بخشی از یک استراتژی بزرگتر برای پایان دادن به جنگ باشد، یا به خودی خود یک جنگ تمام عیار باشد.

هر چقدر به مخیله ی خود و گذشته ی شما رجوع کردم ، هیچکدام از آثار عقلی و منطقی تهاجم شما را نیافتم! تنها تهاجم شما، پرشی بزرگ به آغوش بورژوازی بود و در دستگاه طعمه معنی پیدا می کند.

در بحث های ” طعمه” در قرارگاه مخوف باقرزاده و سپس قرارگاههای خودمان، یاد گرفتیم که بورژوازی ” اخ و بد ” است! طعمه ی بورژوازی شدن هم به بیان رهبر کبیر و غائب شما این بود:

در آن نشست مسعود رجوی با مشتی گره کرده همه افراد حاضر در نشست را غیرمستقیم تهدید کرد از این پس با “مشت آهنین” پاسخ خواهد داد و رسماً اعلام کرد که دیگر هیچ جداشده ای را به خارج کشور نخواهد فرستاد و هرکس اعلام جدایی کند ابتدا ۲ سال در خروجی مجاهدین نگهداری می شود و آنگاه به “استخبارات” عراق تحویل خواهد داد و در آنجا نیز به جرم ورود غیرقانونی به عراق، محاکمه و به ۸ سال زندان در ابوغریب محکوم خواهد شد. و تازه بعد از این ۱۰ سال زندانی شدن، به عنوان اسیرجنگی به رژیم تحویل داده خواهد شد که در داخل ایران هم سرنوشتی بهتر از اعدام در انتظارشان نیست… وی به صراحت گفت که در این رابطه با استخبارات عراق هم هماهنگی لازم صورت گرفته است!

مسعود همچنین به صراحت اعلام کرد که: “اگر پیروز شدیم که شاید همه را ببخشم اما اگر پیروز نشدیم، به شما دستور می دهم که جداشدگان را در هرکجای اروپا که باشند پیدا و در همانجا اعدام کنید!. پول و سلاح از من، و کشتن آنها با شما. و نگران دستگیر شدن هم نباشید چون در اروپا اعدام وجود ندارد و بعد از چند سال هم از زندان آزاد می شوید و زندانهای اروپا نیز در برابر زندانهای ایران هتل به حساب می آیند”.

محکمه های دهشتناکی که حدود ۴ ماه به طول انجامید و شاید اگر ۱۱ سپتامبر رخ نمی داد، تا ماه ها بعد، پایانی به خود نمی گرفت. سلسله دادگاه های رجویستی در قرارگاه مخوف «باقرزاده» واقع در غرب زندان ابوغریب و در منطقه نزدیک به رمادی برگزار گردید. مسعود رجوی برای جلوگیری از گسترش اعتراضات درون تشکیلاتی، همه نیروها را از قرارگاههای مختلف به این مقر، که محصور بین چند مقر نظامی ارتش صدام بود، منتقل کرد و طی چند ماه هزاران نشست کوچک و بزرگ برای محاکمه معترضین برگزار کرد که از اساس با توهین، تهدید و گاه ضرب و شتم نیروها همراه بود.

بیشتر جلسات این سلسله نشست ها را فرماندهان مراکز مختلف به دستور رجوی برگزار کردند و در کنار آن دهها جلسه نیز با حضور مستقیم مسعود و مریم رجوی برگزار گردید که همگی یادآور محاکمه های دسته جمعی قرون وسطی بود که به نظر می رسید مسعود رجوی نیز با الگوبرداری از همان دادگاه ها، آنها را برگزار کرده تا به صورت گروهی معترضین را سرکوب و بقیه نیروها را کم و بیش دچار وحشت و هراس نماید که در آینده جرأت اعتراض و جدایی نداشته باشند (روزانه در جای جای این قرارگاه نشست های سرکوب برگزار می شد و نعره های توهین و تهدیدآمیز چنان در محوطه می پیچید که افسران عراقی پادگان های مجاور دچار تناقض شده بودند و از مسئولین مجاهدین سوآل کرده بودند که آیا در قرارگاه شما دعوا جریان دارد؟ و به همین خاطر بعد از مدتی اعلام شد که صداها پایین بیاید!).

پس! اعترافات این مزدورچه ی رجوی، در مورد هجرت بزرگ و فاز تهاجم، همان تهاجم به قلب بورژوازی است. فرسایش و سایش هم ، وضعیت اسفناک اسیران رجوی می باشد که هرروز شاهد مرگ و میرهای ناشی از کهولت سن و پیری و گهگاهی مرگ های مشکوک بوده و به چشم می بینیم. واقعیت این است که آوردن یکی دو نفر از اسیران پای مصاحبه های اجباری و نوشته خواندن مشتی انسان در بند، هرگز گواه نقطه نظرات جمعی نیست که در اسارت پیر شده و مرگهای تلخ را در آغوش می کشند!

امثال میثم کوچولوی ناهید هم، باید بدانند که در پی سرابی روانند که نوجوانی و جوانی آنان را در نشست های عملیات جاری و غسل هفتگی، سرکوب کرده و می کند! شاید این خواسته ی رجوی است که آنان را در تنهائی و غربت، با حسرت بدلی هایشان در آلبانی مدفون کند! اما رهبران این فرقه ی ضد بشری باید بدانند که اکثریت اسرای دربند، تا به ابد تن به این ذلت ها نخواهند داد و روزی خواهد رسید که عزم جمعی این اسیران و حمایت خانواده هایشان ، بساط لرزان و فرقه ای رجوی ها را در هم خواهد کوبید . . .
فرید

خروج از نسخه موبایل