قاتلین مدعی

من سنون تک داغا، سالدیم نفسی                      سنده قایتار گویلره سال بوسسی

بایقوشون دا دار اولماسین قفسی                         بوردا برشنر داردا قالیب باغیریر

مورو وتسیز انسانلاری چاغریر

(استاد شهریار)

من دردم را با تو در میان گذاشتم                    این فریاد مرا تو ای کوه سرفراز

در آسمان ها طنین افکن ساز

روا مباد که آشیانه ی جغدی هم تنگ باشد           در آن جا شیری در بند است و نعره زنان

از انسان های بی رحم استمداد می جوید.

با عرض معذرت از این که نتوانستم به خوبی از عهده ی ترجمه ی شعر زیبای استاد شهریار برآیم.

قاتلین مدعی!

خلاصه ی جریان عبارت از این است که برادرزاده ی این جانب به نام یاسر اکبری نسب، نزدیک ده سال پیش دعوت شده که آلمان را به قصد دیدار پدر به مقصد قرار گاه مجاهدین به نام اشرف در عراق ترک کند و سرانجام کار به اقامت اجباری دائم درآن اردوگاه محکوم شده و حدوداً در تیرماه سال جاری مجبور به خودسوزی شده و جریان حادثه پس از انعکاس در سایت های خبری مجاهدین جدا شده از فرقه ی رجوی و پس از تأخیر تأمل برانگیز،مورد تأیید سران فرقه قرار گرفته است.

ما اعضای خانواده ی داغ دیده هم با تأخیر زیاد از واقعه خبردار شده و نهایت این که مراسم یادبود آن عزیز رخت بربسته را در 6 آبان 85 در تبریز برگزار نموده و این جانب به عنوان عضو ارشد خانواده، سخنرانی مبسوطی در تحلیل علل احتمالی حادثه و اعلام انزجار از این خط و مشی و آموزش های رجوی ایراد نمودم.

قاتلین برادر زاده ی ناکام من مدت ها در مقابل این موضع گیری و اقدام خانواده ی اکبری نسب در ایران، سکوت اختیار کرده و بعد از مدت ها، فحش نامه ای را در حق من تهیه کرده و به نام برادرم سید مرتضی در سایت   " ایران افشاگر" با عنوان افلاس و درماندگی – که از محتوی آن معلوم گردیده که این افلاس بیش تر شامل حال فرقه است و نه دیگران – منتشر کرده اند.

به روایت مقاله – هدف مراسم مربوط جلوگیری از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با عاملیت من و انجمن نجات بوده است! عجب جلسه ی تاریخی و پرباری که من نادان از درک ارزش خارق العاده ی آن بی خبر بوده ام و احسن به رضا اکبری نسب و به این نقش تاریخی که به عهده گرفته است!!!!

با توجه به آشنایی به شیوه ی نگارش برادر عزیزم و نیز شخصیت دوست داشتنی او، به نظر می رسد که مطالب این مقاله در خوشبینانه ترین حال به او دیکته شده است. صحیح تر آن است که نامبرده اطلاعی از آن نداشته و یا لااقل از مضمون سخنرانی من خبری نداشته و تحریکش کردند که این مقاله را به نام او بنویسند.

اگر این حرف ها واقعاً هم که مال برادرم باشد – که از صدر تا ذیل مشحون از اهانت به این جانب است – باز من خرده ای بر او نمی گیرم.

در کف شیرنری خونخواره ای                غیرتسلیم و رضا کو چاره ای؟

تنها تعجبم این است که به سخنان من کم ترین اشاره ای نشده و علت اصلی حضور خانواده در این مراسم مسکوت گذاشته می شود تا با طرح فرضیه ای غیرواقعی و دلخواه، به نتیجه گیری مطلوب دست اندرکاران باند منجر شده باشد.. به عبارت روشن تر، آن ها صورت مسئله ای غلطی را طرح و در راستای منافع خود به استنتاج دلخواه از آن دست زده اند که موفقیتی در کار نداشت.

یادآوری می کنم که در طول این 22 سال جدایی جانکاه از این برادر نازنین، تنها یک بار صدای او را از طریق تلفن شنیده و دو فقره دستخط او را به واسطه ی ایمیل دریافت داشته ام.

این برادر فلک زده ام که به قصد خیالی خدمت به مردم خود دچار این بلایا گشته، چنان در منگنه ی فرقه قرار داشته که زبان مادری خود – ترکی آذربایجانی – را فراموش کرده و قادر به تکلم روان با آن نبود. من از طرز بیان او به این نتیجه رسیدم که در مناسبات درونی فرقه ی رجوی  ، استعمال زبان مادری، حتی به طور شفاهی ممنوعیت دارد. فرقه ای که مدعی برقراری آزادی و برابری و تأمین حقوق تمام اقوام ساکن ایران است.

این در حالی است که من درتبریز به آموزش بی دغدغه ی این زبان همت گماشته و آن را به طرز خوبی یادگرفته و قادر شده ام که تحقیقات مفیدی هم در این مورد انجام دهم. چیزی که در تشکیلات رجوی جرم شمرده می شود.

باری، جلسه ی مذکور که این همه داد و فریاد فرقه را در آورده، فرصتی به ما می داد که درد خود را فریاد زده و صدای اعتراض خود را به طور رسا تری به اطلاع افکار عمومی برسانیم.

در مقاله ی منسوب به برادرم، صحبت از حضور انجمن نجات و مأمورین وزارت اطلاعات در آن شده که جواب داده می شود که اولاً اعضای این انجمن از همکاران شما بوده و نه وزارت اطلاعات که عمدتا ً در پی فرمان تشکیلات برای انجام تخریبات و ترور وارد کشور شده و پس از گرفتاری و تحمل سال ها زندان بر آن شده اند که دست به افشاگری نسبت به اعمال فرقه زده و دوستان سابق خود در اشرف را یاری دهند تا از آن قتلگاه بگریزند. تعدادی دیگر از این افراد هم بر اثر جور و ستم فرقه از اردوگاه مذکور فرار کرده و به ایران آمده اند و ثانیاً اگر مأمورین وزارت اطلاعات هم در جلسه بوده اند و شما آن ها را مورد شناسایی قرار داده اید، باید به استحضار برسانم که این قاعده ای جهان شمول بوده و مأمورین اطلاعات هر کشوری در هر نوع جلسه ای حضور می یابند و اساسا ً وظیفه و شغل آن ها کسب خبر از هر واقعه ای مثبت و منفی است و این مسئله چیزی را ثابت نمی کند.

وجه دیگر مسئله حضور خانواده ی ستمدیده ی ما در جلسه ای است که در ارتباط با قتل فجیع عزیز خود در آن حضور داشته اند و چیزی غیرطبیعی در آن مشاهده نمی شود. اعتراض به این حضور مانند اعتراض به حضور در مراسمی است که مثلاً برای افتتاح بیمارستان و مدرسه ای برپا می شود و ایرادی بر آن مترتب نیست. این گونه ایرادات شبیه آن ست که مثلاً حکومتیان غذا می خورند و ما باید از خوردن ان اجتناب کنیم؟؟

این قدر خود را مورد مضحکه ی مردم قرار ندهید!

در مقاله ی شما ادعا شده که شرکت در این جلسه به منزله ی جلوگیری از سرنگونی رژیم بوده است و چون ما در اعتراض به خودسوزی ها در ان حضور داشتیم باید با منطق شما نتیجه گرفت که(جمهوری اسلامی وقتی سرنگون خواهد شد که مردم خودشان را بسوزانند) و نتیجه ی نهایی این است که شما در خودسوزی مردم نفعی دارید چرا که از سرنگونی جمهوری اسلامی منتفع می شوید؟؟!! در فرهنگ ما ترک ها به این قبیل چیزها می گویند گرفتار آمدن در تنگی قافیه و دفاع شتاب زده و کم آوردن و عصبی شدن و باختن در بازی ای که نسنجیده وارد آن شده باشند.

حالا دیگر روشن شده که شما بازنده ی پیشاپیش این کلنجاری هستید که با خانواده ی اکبری نسب آغاز کرده اید و آیا عاقلانه نیست که به مبارزه ی بی افتخار پایان دهید؟

از شما درخواست دارم که بیایید معامله ی خوبی با هم بکنیم:

شما دو نفر زندانی باقیمانده ی ما (مرتضی و موسی اکبری نسب) رابا شرط اعزام به اروپا و تأمین معاش آزاد کنید و ما از خون دو نفر از قربانیان خود (خدیجه نیکنام و یاسر اکبری نسب) بگذریم و پس از آن کاری با هم نداشته و بگذاریم که هر کس راه خود را برود؟

در مقاله ی مورد بحث شما و به دنبال تکرار جملات مکرر و ادای جملات کلیشه ای خسته کننده که در حق حکومت ایران شده و البته ارتباطی به من ندارد، من هم به صفت های روشنفکر ورشکسته ی نادم و مارکسیست تازه مسلمان شده و عضو سابق سازمان چپگرایی که زمانی مدعی حکومت بوده و… موصوف شده ام. و گویا با استفاده از موقعیت و منزلت درخشان!!! مجاهدین که لابد در جامعه ای آن را یدک می کشند؟؟؟ خواسته ام که از منسوب کردن خود به سازمان، شنونده ای برای سخنانم داشته باشم. به عبارت واضح تر اگر من ادعا نمی کردم که عزیزانی را در این سازمان از دست داده و یا به گروگان گذاشته ام، کسی حاضر نبود که به سخنان من توجهی بکند. و آن هم در کدام جلسه؟ در جلسه ای که به ادعای آن ها اعضای خانواده ام به زور در آن حضور یافته و مستمعین سخنانم هم مأمورین وزارت اطلاعات و گردانندگان انجمن نجات بوده اند!!!… 

پس ما دانش آموزان عزیز از این انشا نتیجه می گیریم که وزارت اطلاعات و انجمن نجات وقتی حاضرند سر صحبت کسی بنشینند که او نوعی وابستگی نسبی و سببی به فرقه ی رجوی داشته باشند. با این حساب مجاهدین همه را – و از جمله ارگان های اصلی حکومتی مانند وزارت اطلاعات را همراه و همگام خود دارند پس خاک بر سر کسانی که ادعاهای آن ها دایر بر سرنگونی قریب الوقوع را نمی پذیرند!

خواننده ی عزیز شما چه فکر می کنید آیا با این منطق آرائی این دوستان مجاهد من، شما نیز فکر نمی کنید که این شعر در مورد آن ها سروده شده است؟:

بالای سرش ز هوشمندی              می تافت ستاره ی بلندی

و یا نه این قدر و منزلت بدان جهت برای من حادث شده که برادرزاده ام را در اشرف سوزانیده اند و بقیه ی عزیزانم را گرفتار؟

به راستی به چه دلیلی وجود یک برادر اسیر در قرارگاه اشرف می تواند مایه ی مباهات گردد طوری که این مباهات علاوه بر این که برای هفت پشت ما کافی باشد، طرح آن هم آن قدر فوایدی برای رژیم دارد که مانع سرنگونی آن می شود؟

این باند چه دسته گلی برسر مردم ایران زده که من باید ناچار باشم که از ارتباط فامیلی با آن محظوظ بوده و خود را رهین منت آن بدانم؟

آیا باز هم آقای تابان (مدیر سایت اخبار روز ) می تواند بر من ایراد بگیرد که چرا حاملان این اندیشه ها را " اصحاب کهفی " معرفی کرده ام؟

از آن جا که مقاله ی کذائی مورد بحث – که متن آن پیوست این نوشته گردیده – از مضمون سخنان من هیچ اطلاعی به خواننده نمی دهد ناچارم که شمه ای از آن را بازگو کرده و قضاوت شرافتمندانه و علمی را به عهده ی خوانندگان خود بگذارم. گو این که می دانم که رهبران و رفقای اسبق من که دفعه ی قبل به دلایل کاملاً غیر منطقی از درج ان خودداری کردند ویاافرادی مانند رفیق سابق فرخ نگهدار و دیگران با گرفتار آمدن در محاسبات زمان و حسابگری های دیپلماتیک و لابد در خدمت به منافع خلق!! سکوت اختیار نمودند، این بار هم توطئه ای سکوت رادرباره ی حرف های من به کار خواهند برد. کسانی مانند آقای تابان و علی کشتگر (مدیران سایت های اخبار روز و میهن) و… که در مواردی بعضی از آن ها حاضرند در دفاع از حقوق مثلاً همجنس بازی – پدیده ی غیرقابل دفاع در جامعه ما – اجازه ی قلمفرسایی به دیگران بدهند،نخواستند که مقاله ام بر سایت هایشان باشد و حتی به درخواست ابتدائی و انسانی من – که خواستار اعلام خشک و خالی خبر و بدون موضع گیری مخالف علیه مجاهدین بودم – محل سگ هم نگذاشتند.

آقایانی که مدعی سازمان سراسری بودن را کرده بودم از مدافعه از حقوق تمامی ایرانی ها می زنید آیا این سکوت شما نمی تواند ادعای همه روزه ی ناسیونالیست های آذربایجانی را که سازمان های سراسری را به بی توجهی به آذربایجانی ها متهم می کنند، توجیه نماید؟

بی تعارف بگویم آن ها هر روزه در نوشته ها و سخنان خود ما چپ گراهای سابق را به خیانت بر علیه آذربایجانی – یاسر اکبری نسب – سبب خواهد شد که آن ها مدعی تر باشند.

آیا شما منافعی در حمایت ضمنی از مجاهدین دارید؟ در عمل شما اتهاماتی به جمهوری اسلامی می زنید که این صفات به نفع بارزتری در این سازمان وجود دارد!

نظر شخصی من آنست که شما هم سیاست نان به نرخ روز خوردن را بر افشای حقایق مقدم تر می دارید و به دیگرانی مانند من در کنارزدن گرد و خاکی که بر چشم بصیرت و آگاهی مردم پاشیده می شود، کمک نمی کنید و تنها با بیان قسمتی از حقایق و کتمان پاره ای از آن، برآنید که جمهوری اسلامی به هر نحو و شکلی که ممکن است سرنگون شود و به آینده ی بعد از این سرنگونی توجهی ندارید. شما ظاهراً دچار آن نوع توهم و طرز تلقی ای گشته اید که زندگی ،نادرستی آن را بارها به نمایش گذاشته است.

شاید که زندگی در غربت و یا کسب موقعیت ممتازتر ناممکن، قابلیت تحلیل درست قضایا را از شما گرفته است. با عرض معذرت و این که در آن مناقشه ای نیست، بوی کبابی که از طرف این قبیل جریانات و قدرت های جهانی به مذاق عده ای از شما خوش می آید نه متسع از گوشت بوقلمون بلکه بویی است که از داغ کردن چهارپای معروف به مشام می رسد:

مثل ترکی:" کاباب اییی نه گندیردی گوردی کی انششه ک دغلاییرلار- یارو دنبال بوی کباب می رفت که دید که خری را داغ می زنند و بو از آن سوختن مو و پوست خر است"

در آن سخنرانی ،من به عنوان یک فرد آشنا به مسائل،کوشیده بودم که شمه ای از خصوصیات سازمان های سیاسی را بیان کرده و عدم وجود این هنجارهای دموکراتیک در سازمان سابق مجاهدین را به اثبات برسانم.

جرم من این است که گفته ام که شما چرا اعضای خود را مجبور به خودسوزی می کنید؟ چرا انتخاب مسئولین از پایین به بالا نبوده و چگونه است که از شخص مجنون قدرتی مانند رجوی خدایی برای خود قرار داده و تنقید از او را در حکم محاربه و ارتداد و خیانت قلمداد کرده و فرد منتقد را ترور فیزیکی و یا شخصیتی می کنید؟

آری من گناه بزرگی مرتکب شده و گفته ام که بچه های ما در قرارگاه اشرف نه عضو یک سازمان سیاسی متعارف که اسرا و گروگان هایی بیش نبوده و تنها به این خاطر در بیابان های عراق گردآورده شده اند که آلت معاملات سیاسی کثیف باند رجوی با سوپر قدرت های جهان باشند. 

من باید هم ورد لعن و نفرین این جوجه دیکتاتورها باشم که گفته ام که موضوع آزادی زن در مجاهدین، خدعه و نیرنگی بیش نیست و به تعدادی از زنان مستقر در اشرف و اروپا بدان خاطر اختیارات وسیع تری داده شده که مردان هم رده ی رجوی و حنیف نژادها را منکوب و مطیع گردانند.

من گفته ام که رجوی ها نباید این اختیار را داشته باشند که مانع ملاقات افراد اشرف با اعضای خانواده هایشان باشند و مکاتبه و مراوده ی آزادانه ی اعضای سازمان با دوستان، افراد خانواده و سازمان های مدافع حقوق بشر، حق مسلم و ابتدائی آن هاست.

من اظهار عقیده کرده ام که سازمان های سیاسی توسط اعضای برابر حقوق کمیته ی مرکزی که منتخب کنگره هستند اداره می شوند و فردی خاص حق ندارد که به جای همه تصمیم بگیرد و در سازمان موسوم به مجاهدین خلق این اصول رعایت نمی شود و چون رعایت نمی شود اطلاق نام فرقه به آن امری بدیهی بوده و بنابراین می توان به این نتیجه رسید که فرقه گرایان از حقوقی برخوردار نیستند که به موجب مصوبات معتبر جهانی، سازمان های سیاسی از ان برخوردارند.

من نه بیلیم قارقا خوش آوازیمیش                 بایقوشا بایقوش دنمگ اولمازیمیش؟

ترجمه: من از کجا می دانستم که کلاغ هم خوش آوازه بوده و نمی شد گفت که جغد، جغد است؟

البته این بدان معنی نیست که افراد این جریان دارای حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی نمی باشند بلکه معتقدم که آن ها باید به طور تمام و کمال از این حقوق بهره مند بوده و در صورت تمایل سازمان سیاسی خود را هم داشته باشند. 

من ابداً به این خواهران و برادران توصیه نکرده ام که سرشان را به زیر انداخته و دنبال سیاست وسرنوشت کشور خود نباشند بلکه معتقدم که این خود ان ها هستند که می توانند در فضا و جوی خالی از ارعاب ،تصمیم به تعیین سرنوشت خود بنمایند.

من از آن ها نخواسته ام که سازمان مجاهدین خلق را متلاشی کنند بلکه به عکس خواسته ام که سازمان مذکور را که سال هاست که به معنای واقعی کلمه متلاشی شده و به فرقه ای مهجور تبدیل شده، احیا کنند.

من واقعاً دلم به حال این افراد می سوزد و نمی فهمم که آن ها چگونه می خواهند این تضاد موجود بین خط مشی عملاً موجود از یک طرف و ایدئولوژی اولیه ی سازمان از سوی دیگر را در خود حل کنند؟

سازمان در ابتدای امر با ادعای داشتن ایدئولوژی ایجاد جامعه بی طبقه ی توحیدی به وجود آمده ولی اکنون می بینیم که چراغ سبز یک سناتور امریکایی – به عنوان سمبل ضد جامعه ی بی طبقه ی توحیدی – با بوق و کرنا به عنوان پیروزی سازمان به خورد افراد داده شده و ان بینوایان در بند هر از چند روزی مجبور می شوند که در جشن هایی به همین مناسبت شرکت کرده و حرکات هیستریکی از خود به نمایش بگذارند؟

در رابطه با این جشن گرفتن های فریبکارانه، روزهای گرم تیرماه سال جاری را به خاطر می آورم که خانم مریم رجوی ارتباط مستقیم تلویزیونی با ساکنین اشرف داشتم و به چشم خود شاهد بودم که کم سن و سال های حاضر در سالنی که همه را در آن جمع کرده بودند این زندگی باخته ها،نمایشات هیستریکی را به صحنه گردانی آقای مهدی ابریشم چی – که حتماً روح ستار خان ها و خیابانی ها و… از این شعبده بازی همشهری شان آزرده شده بوده – از خود نشان داده و قربان صدقه ی مریم و.. می رفتند و یاسر بداقبال ما هم متأسفانه جزو این دسته ی تحریک گردیده و شوریده شده بوده و با کمال تعجب در این روز و یا روزهای بعد بوده که این سرنوشت فاجعه بار برای او رقم خورد.

اگر این امید و این روحیه ی مبارزه جویی در او وجود داشته چرا دست به خودسوزی زد؟ اگر یاسر ما در حالت طبیعی بود آیا منطقاً دست به خودکشی می زد؟ آیا این خودکشی ها نمی تواند تنها در حالت غش و سماعی که در شوریده حالان به شدت تلقین شده و بیخود از خویشتن شده اتفاق افتاده باشد و سازمان با ترفند خاص خود هدفی ازاین هیپنوتیزم کردن ها دارد؟ یعنی این که آیا این جوان رعنای ما را نکشته اند؟

سئوالات مهمی است نه؟

شما ای نویسندگان این خزعبلات! آیا فکر کرده اید که نمی دانم که این سم پاشی و دجال گر ی(می بخشید که لفظ محبوب خودتان را به کار بردم) برای آنست که خواسته اید باتهدید کردن من مانع طرح قضیه ی خودسوزی یاسر اکبری نسب گردید؟ شما را چه شده و چرا طرح موضوع و تلاش ما برای کسب حقیقت، شما را به سراسیمگی و واهمه انداخته و مجبور می شوید که به من و رادیو فردا اتهام مزدوری وزارت اطلاعات را بزنید؟ اگروزارت اطلاعات این توان را دارد که در گزارشات رادیو فردا اعمال نظر کند پس وای به حالتان!

اما خشم شما آن قدر کور و نسنجیده است که فراموش می کنید که این رادیو متعلق به امریکاست. امریکایی که شما ملاقات با یک سناتور آن را افتخاری جاودانه برای خود می دانید. پس چگونه این تناقض را در خود حل می کنید و براستی چه چیزی درون شما را می سوازند؟ در مرگ سوزناک یاسر اکبری نسب چه راز و رمزی وجود دارد که این همه شمارا دچار بیچارگی کرده است؟

مسئله ی دیگر اعلام برائتی است که در مقاله ی منسوب به برادرم از من شده و ساده تر این که من رد برادرم شده ام (شبیه رد پسر معروف که پدرم بارها من و سید مرتضی را به آن تهدید کرده است. یاد آن روزها به خیر که با این برادر شوخ طبع خود به این عمل پدر حسابی خندیده و از زندگی لذت می بردیم).

آیا نویسنده مقاله از این مقدار هوش و ذکاوت کم هم برخوردار نیست که بداند که ما می دانیم که به دنبال آن انقلاب ایدئولوژیک ذلت بار رجوی بیش از یک دهه است که ما فامیلان مستقر شده ها در اشرف سه طلاقه شده و طبق دستور خطیر تشکیلاتی بانیان این انقلاب، تعلقی به این فرزندان خود نداریم و مال رجوی رهبر هستیم؟

چون شخص سه طلاقه شده را دوباره طلاق نمی دهند پس من هم از این تهدید ترسی به دل خود راه نداده و تنها نتیجه ای که گرفتم آنست که این حرف ها از آن خسته دلانی است که در عالم تب هذیان می گویند.

و نیز،متهم شده ام که حاضر نیستم که قیمت انسان بودن خود را بپردازم. اگر منظورتان انسان بودن عادی است که قیمت آن عبارت از احترام به حقوق دیگران، علم آموختن تلاش شرافتمندانه برای استمرار زندگی و.. است که باید به عرضتان برسانم که من در این مورد اگر در سطح بالایی هم نباشم، معدل قابل قبولی دارم. در غیر این صورت من هر چه به این عقل دهاتی ام فشار می آورم، نمی توانم مبلغ مورد معامله را تعیین کنم ولی می دانم که قادر نخواهم بود که قیمت تعیین شده از طرف شما عزیزان تبدیل به اصحاب کهف شده را بپردازم و فکر می کنم که اکثریت انسان های روی زمین هم خارج از استانداردهای شما خواهند بود. شما افراد مهجور، ایزوله شده و غیرنرمالی هستید و مانند اکثریت مردم کره ی خاکی فکر نمی کنید.

لطیفه

–         معلم: پسربگو ببینم انسان چقدر باید بدهد که انسانیت خود را حفظ کند؟

–         دانش آموز: آقا اجازه، ما نمی دانیم. ما چیزی نداده ایم.

–         معلم : خاک بر سرت مگر برنامه های سیمای آزادی را تماشا نمی کنی؟

–         دانش آموز: فهمیدیم آقا! باید تنها به مریم و مسعود فکر کنیم! 

البته بهتر بود که نویسنده از من متوقع می شد که قیمت انقلابی بودن را باید بپردازم که در این صورت من بهتر از شما می دانم که قیمت آن معادل فدا کردن جان و مال و.. است که من و شما مجبور به انجام دادن آن نیستیم. اولاً این که من انقلابی نبوده و به عنوان یک مصلح اجتماعی برآنم که وضع کشور ما باید با ارتقای آگاهی، دانش و تجربه و.. بهتر شود و در این میان تضاد بین منافع مردم و قدرت های جهانی دشواری راه را به خوبی درک می کنم و کارهایم ناچاراً در راستای این نگرش می باشد.

تجارب لاکردار زندگی،از دست دادن سلامتی و جوانی و داشتن جسمی معلول (با قلب جراحی شده و چشمان کم سو گردیده و… )، فشار سال ها زندان و مهم تر از آن مطالعات نسبتاً جامع و کنکاش در تاریخ معاصر ایران، مرا به این نتیجه رسانده که انقلاب اگر هم درست باشد کار مردم است و نه وظیفه روشنفکران غیرمتشکل و حداکثر نیمه متشکل در سازمان های سیاسی.

این سازمان ها و آن هم در شرایط استثنایی، حداکثر می توانند حرکتی به مردم بدهند. ولی آن ها هم به علت خودپرستی های حاصل از کوته بینی و خودخواهی – که آن هم معلول علت های فراوان و از جمله کم سوادی است – برای کشور ما لاغر و غیر مؤثر مانده و فعلا ًمنبع حرکتی نمی توانند باشند.

ثانیاً آیا شما واقعاً هم خود را انقلابی می دانید که مجبور باشید هزینه ای هم برای آن بپردازید؟ این چگونه انقلابی بودنی است که با هر اظهار نظر موافق مصلحت روز و ناپایدار فلان سناتور و پا پارلمانتاریست غربی که در مورد شما اظهار می شود، با دمتان گردو می شکنید؟ آیا مردم را این قدر سفیه و نادان حساب کرده اید؟ اگر مردم چنین اند که می پندارید که انقلابی در کار نیست پس چرا آب در هاون میکوبید و مرا تشویق به انجام آن؟

شما چرا نمی پذیرید که سازمان اسبق من و سازمان فرقه گون شما وصی و قیم مردم نیستند؟

ما اگر عضو سازمانی هستیم ،تنها باید برنامه هایمان را به مردم ارائه کنیم و منتظر تصمیم آن ها باشیم و نه این که در غیاب آن ها برایشان رهبر بلامنازع و رئیس جمهور تعیین کنیم. باید صبور و بردبار باشیم و بدانیم که عجله کار شیطان است و نتیجه ی تلاش برای رسیدن به قدرت به هر قیمت و هر هزینه ای آن می شود که به فردی مثل صدام رئیس اعظم بگوییم.

درمقاله ادعا شده که من در گذشته مارکسیست بوده ام و سزاوار نبوده که زیر علم آخوندها بر علیه مجاهدین سینه بزنم.

در این مورد هم باید به محضر شریفتان عرض کنم که در دوران شاه 9 سال مبارزات متفرقه ای داشتم که وابستگی خاص گروهی و ایدئولوژیکی در کار نبود و تنها به فرقه ی دموکرات آذربایجان گرایشات یک طرفه داشتم که دلیلش راندن اربابان از روستاها و… از طرف این گروه بود و این کار آن ها در من اثر مثبتی داشت. چرا که من به علت روستائی زاده بودن ناظر عینی ستم های وحشتناک این طبقه بودم.

بعد از انقلاب به علت عدم پذیرش مشی مسلحانه مدتی سرگردان بودم و پس از مطالعاتی وارد سازمان فدائیان اکثریت گشته و بین سال های 59-62 هوادار و سپس عضو آن بودم که این رابطه در سال 62 به هم خورد و با بدشانسی تمام در سال 65 دستگیر شده و شغل معلمی را – که توفیق خوبی در آن داشتم – از دست داده و دچار بیماری قلبی و… شده و جایی برای فعالیت تشکیلاتی برایم نماند و…

من در طی سال های 59-62 صرفاً طرفدار شعارهای این سازمان بودم که توفیقی در بین مردم نداشت و با توجه به دیدگاه های جدیدی که به دست آورده بودم، دوست نداشتم دوباره به کارهای تشکیلاتی روی بیاورم.

اما برادران و خواهران اسیر من! حسودیتان نشود من هم برخورداری چندانی از حقوق اجتماعی ام ندارم. هنوز که هنوز است، پرونده ی شکایتم با درخواست بازگشت به کار، در قفسه های ادارات زیربط خاک می خورد و با این بدن علیل و با انجام کارهای متفرقه قسمتی از وسایل مادی زندگی ام را تأمین می کنم. من به اتفاق سه عضو دیگر خانواده ام حتی به اندازه ی حقوق تنها یک کارمند ساده ی دولتی به دست نمی آوریم و زندگی را با مشکلات مادی زیاد و بیماری قلبی و… سپری می کنم. با توجه به این که استعداد خوبی داشتم و اگر در دوران شاه در سن 18 سالگی دستگیر و سال ها در به در نشده و اجازه و امکان تحصیل داشتم حالا یک استاد دانشگاهی بودم و مجبور نبودم که برای تأمین معاش مختصر جان بکنم و یقیناً هم بیماری های سخت فعلی گریبانگیرم نبود.

من مدرک فوق دیپلم ریاضی خود را در بزنگاه ها و به صورت های متفرقه و با زحمت زیاد گرفته ام و در بیشتر موارد به معلم و مراکز مربوطه دسترسی نداشتم.

در مورد مارکسیست بودن باید گفت که اولاً ادعا می شود که تنها ده درصد آثار مارکس به فارسی ترجمه شده و تانیاً من حتی یک صد صفحه از مجموعه ی چهل هزار صفحه ای مارکس را مطالعه نکرده و نمی توانستم و نمی توانم مارکسیست باشم. حاصل مطالعات متفرقه و اندک من درباره ی مارکس این است که او یک نظریه پرداز اقتصادی و فلسفی و یک تئوریسن جوامع سرمایه داری بوده که خالویتان در این عرصه ها یک بیسواد مطلقی است. حتی کیانوری معروف هم گفته است که او و دوستان معروفش هم به خوبی آن را نمی دانسته اند.

از نوشته های اخیر افرادی مثل فرخ نگهدار و جمشید طاهری پور (رهبران سابق ما) هم معلوم است که آن ها هم چیزی در این باره نمی دانسته اند. به طوری که درمقابل لیبرالیسم غرب به زانو در آمده و بعضی هایشان از حول حلیم به دیگ افتاده و هوس برقراری رابطه ی دوستانه با پسر شاه را کرده اند. این حضرات گویا که فراموش کرده اند که پسر شاه 40 میلیارد دلار از دارایی های مردم فقیر ایران را در حساب های خود نگه داشته است و شگفت آور این که بعضی از این رهبران سابق ما پذیرفته اند که رضا پهلوی هم می تواند در یک اتحاد دموکراتیک همراه مردم باشد و نخواسته اند بدانند که شرط اول این دموکراسی خواهی آن است که این آقا اموال مردم را لااقل در یک صندوق بین المللی به امانت بگذارد و این مرجع جهانی قادر باشد که آن را در زمانی که صلاح می داند، صرف برطرف کردن مشکلات عدیده ی مردم ما بکند. اروپائیان می گویند که دموکراسی باید در قاشق و چنگال هم (در تقسیم متوازن نعمات مادی زندگی) برقرار باشد که رهبران گذشته ی ما توجهی به آن ندارند و یا نمی خواهند داشته باشند.

منظور از طرح این مسائل آن است که دانسته گردد که من هیچ بلکه رهبران سابق ام هم چیزی از مارکسیسم ندانسته و به راحتی به راه های خلاف آن قدم می گذارند و البته قصد اهانتی بر علیه آن ها در بین نبوده است. می خواهم نتیجه گیری کنم که وقتی وضع از ما بهتران چنین است، اطلاق عنوان مارکسیست به بی خبرانی مانند من جنبه ی شوخی می تواند داشته باشد.

چه سند و مدرکی نویسنده ی هجو نامه را به این نتیجه رسانده که من زیر علم آخوندها سینه میزنم؟ شما اگر وجدانی داشتید و متن سخنرانی مرا خوانده و دیگران و مخصوصاً برادرم را از مضمون واقعی آن آگاه می ساختید، آن گاه ملاحظه می کردید که در متن آن حتی یک کلمه در تعریف از حاکمیت اسلامی ایران وجود ندارد. این حاکمیت با دستگاه های عریض و طویل تبلیغاتی اش احتیاجی به حمایت ضعفایی مانند من ندارد و مشکل من با شما از آن جنبه است که شما برادر زاده ی مرا کشته اید و من از شما می خواهم که قاتلین و مسببین آن را اعلام کرده و یا حداقل امکاناتی برای تحقیق درباره ی این جنایت در اختیار یک گروه حقوقدان بین المللی و با حضور من فراهم آورید. لطفاً برای لوث کردن قضیه خلط مبحث نکنید طرح مسائل گذشته و افشای زندگی خصوصی من هیچ ارتباطی با ادعای مذکور نداشته و صرفاً برای جلوگیری از افشای حقیقت است. شما در هیچ کجای جهان ندیده اید که عقاید سیاسی شاکی را بپرسند، نحوه ی برخورد شما با این موضوع مرا به این نتیجه می رساند که شما در قتل این مرحوم دست داشته اید!

اگر هم واقعاً متن سخنرانی من به نفع رژیم است و مرا خائن نشان می دهد چرا آن را در جمع ساکنین اشرف نمی خوانید و چرا آن را در تلویزیون و سایت های خود نشان نمی دهید که مر دم و هواداران شما و برادر و برادر زاده ی برادر از دست داده ی من، نفرت بیشتری از من داشته باشند؟

پیشنهاد منطقی و خوبی کردم این طور نیست

رضا اکبری نسب

خروج از نسخه موبایل