افسوسی بر تراژدی انسانی کودکان درمجاهدین خلق

در ادامه کند و کاو در احوال داستان تراتژیک کودکان در مجاهدین خلق به سرنوشت دردناک خانم فاطمه اکبری(نگار) برخورد کردم.
وی متولد 1358 است. پدرش مرتضی اکبری نسب درزمستان 1363 فاطمه، مادرش خدیجه نیکنام و دو برادرش یاسر و موسی را از مرز پاکستان در ایران خارج و به پادگان های نظامی مجاهدین در عراق برد .

فاطمه اکبری نسب و رضا اکبری نسب

شرایط وخیم وطاقت فرسای زندگی در پادگان نظامی بچه ها را به مرور بشدت تحت فشار قرار داد. قربانی شدن مادر درماجراجویی احمقانه رجوی موسوم به فروغ جاویدان ضربه سهمیگن روحی و روانی بر سه فرزند خردسال وارد ساخت.

فاطمه درباره آن ماجرای تلخ که از آن دوران به ذهنش سپرده چنین یاد می کند:
شب قبل از عملیات مادر با کیسه ای شکلات وچهره ای درهم و نگران مارا به خانه ای برد ودرحالیکه ما را غرق دربوسه میکرد شکلاتی بدست ما داد وگفت به ایران می روم وبا سوغاتی های هرچه بیشتر بنزد شما برخواهم گشت.

فاطمه در اعماق دنیای کودکانه اش گویی می دانست باز گشتی در کار نخواهد بود و حاضر نمی شد آغوش گرم مادر را رها کند ولی مادر تحت تاثیر القائات ذهنی و دروغ وفریب رجوی درساده سازی این ماجراجویی باورش شده بود که ایران را فتح وهمانند یک قهرمان به نزد کودکانش باز خواهد گشت.

درحالیکه مدتها از مرگ مادر گذشته بود ولی هیچ خبری به کودکان داده نشد و بعدها بعد از دل نگرانی وبی طاقت شدن انها بدروغ گفته میشود مادر مفقود الاثراست. مادری که این چنین در گرمای مرداد در دشت حسن اباد خونش در راه مقاصد قدرت طلبانه رجوی به زمین ریخت و هیچ گونه سابقه کار سیاسی و تشکیلاتی نداشت .

فاطمه درجریان مصاحبه با روزنامه عراقی الفبا به روایتی اشاره می کند که مادرش درحالیکه بسمت مرز ایران درحال فرار بوده از پشت مورد هدف گلوله قرار می گیرد. در سال 1370 داستان تلخ دیگری برایش رقم می خورد! درجریان جنگ خلیج رجوی که درصدد جدا کردن بچه ها از پدر ومادران ومتلاشی کردن کانون خانواده بود با سناریو نگرانی برای نجات جان کودکان درجنگ، فاطمه و دو برادرش را از طریق کشور اردن به المان فرستاد ودر انجا از شانس بدشان به پایگاهای مجاهدین که کاملا یک حصار تشکیلاتی است منتقل میشوند.

شرایط و دیسیپلین شدید نظامی و آزار و اذیت وشکنجه مسئولین پایگاه، فاطمه را مجبور به فرار می کند درحالیکه فقط 18 سال داشت وی از انجایی که به سن قانونی رسیده بود موفق میشود درکشور المان بصورت مستقل زندگی کند. باانتقال مخفی برادرش به عراق ضربه سهمگین دیگری بر او وارد میشود و درنهایت مرگ مشکوک برادرش دراشرف وتلاش موفقیت آمیزش برای خارج کردن برادر دیگرش از اشرف سرنوشت های دیگری را برای او رقم می زند.

داستان فاطمه یکی از صدها نمونه است که فرصت می کنند با گام گذاشتن بدنیای آزاد سرگذشت دردناک خود را به اطلاع افکار عمومی برسانند و بگویند طی این سالیان در فرقه رجوی برانها چه گذشته است. امثال فاطمه ها باید بخود ببالند و شکر گذار باشند که زنده هستند و نفس می کشند.

هستند نمونه هایی که براثر فشارهای روحی وروانی وجسمی خودرا به آتش کشیدند ویا با صحنه سازی در تصادف جان خود را از دست دادند. سال 65 در قرارگاه حنیف منطقه ابوغریب شاهد ورود بچه های 17 و18 ساله ای بودم که هنوز خط سبیلی برلب هایشان سبز نشده بود. برایم خیلی عجیب بود که اینها در گردانهای نظامی چکار می کنند؟ اینها باید پشت نیمکت های مدرسه باشند.

درست درهمان شرایطی که رجوی جمهوری اسلامی را به باد انتقاد گرفته بود که برخلاف کنوانسیون منع بکارگیری کودکان در جنگ آنها را در تنور جنگ با عراق انداخته ویا برای خنثی کردن میادین مین از انها استفاده می کنند و هو و جنجال که حقوق بشر از دست رفت! درهمان روزها دچار نوعی دوگانگی شدم که اگر بکارگیری کودکان درجنگ عملی زشت و نکوهیده است، پس خودت چرا بکار می گیری؟ اگر نقض کنوانسیون ژنوهست چرا خودت نقض می کنی؟

با شروع عملیات های گردانی در منطقه تپه ماهوری دهلران فقط 8 نفر به اسامی محی الدین، شاهین، پویا، بهمن، نورعلی، مرتضی، حسن و رضا وجود داشتند که همگی زیر 18 سال بودند. اندام آنها بقدری نحیف وشکل ناگرفته بود که تحمل بستن فانسقه را نداشتند و به هنگام مانور چندین بار زمین می خوردند! رجوی از عدم بلوغ ومنتهای سادگی واعتماد انها بیشترین سوء استفاده ها را کرد و با مغزشویی و القاء هیجان و شور و شهامت کاذب در درونشان آنها را به صحنه های جنگ فرستاد.

برخی از انها مثل حبیب در عملیات افتاب و محی الدین در عملیات فروغ کشته شدند و تعدادی دیگر مجروح و قطع اندام و یک عمر زندگی با ویلچر را تجربه می کنند. درجریان حمله نظامی امریکا به عراق باز چشمان ما به روی تعداد دیگری از جوانان خردسال در محل پراکندگی در منطقه مرزی خانقین باز شد که از داخل و کشورهای امارات وترکیه با نیرنگ وفریب و وعده کار و اقامت در کشورهای اروپایی آورده شده بودند تا مثلا درعملیات فروغ 2 که قرار بود درصورت سرنگونی صدام اغاز شود بکار گرفته شود.

وضعیت انها درگرمای وحشتناک عراق و بمباران های سهمگین جنگنده های امریکایی دل و وجدان هر انسان شرافتمندی را بدرد می آورد. آنها با پرواز هر هواپیمای امریکایی وشکسته شدن دیوار صوتی چند بار مرده و زنده میشدند! درآن اوضاع و احوال بر رجوی نفرین می فرستادم که چگونه خودش و مریم از صحنه فرار کردند و این کودکان معصوم را مقابل مجهزترین وبیرحم ترین ارتش جهان تنها گذاشته بودند. خیلی از انها مجروح ویا دچار شوک های روحی – روانی ناشی از بمبارانها شدند و این داستان در البانی ادامه دارد.

داستان شقایق های زخمی درمناسبات مجاهدین از ان دسته تراژدی های غمناکی است که وجدان هرانسان آزاده ای را می آزارد و براستی تنها عامل تسکین دهنده این درد لعن ونفرین بانیان آن یعنی زوج رجوی است.
اکرامی

خروج از نسخه موبایل