با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صدهزار جلوه برون! آمدی که من

خوشا پیش از هرچیز ساده و درعین حال عمیق و نغز جملاتی را تکرار کنم که پسرعموی نازنینی از کالیفرنیا بدنبال مطالعه ی کتاب خاطراتم، 16 نوامبر 2006 برای من « میل » کرد:

در دهه های گذشته دریافتم که حرف مرد یکی نیست! حرف نامرد یکیست! مرد آنست که حرف غلطش را عوض کند و صحیح آن را بگوید. پس حرف نامرد یکیست!

او هچنین برای بیان احساساتش دو بیت از حافظ شیرین سخن و دو بیت از الهامات مولوی شاهد آورد:

نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

جناب عشق بلندست همتی حافظ که عاشقان ره بی همتان بخود ندهند

من نیم موقوف نفخ صور همچو مردگان هر زمانم عشق جانی می دهد از افسون خویش

خون ما برغم حرام چون غم برما حلال هر غمی کو گِرد ما گردید شود در خون خویش

آگاهی از خبر شگفت گسستن و رهایی شهبانو فریبا هشترودی، اندیشه یی در من شکفت. که راستی آدمی چه صورتگر توانایی از شخصیت خویش است. چه آن زمان که در اشتباه و خطا به دامی می افتد و خود را به حضیض هبوط می کشاند و چه زمان عروج و بازگشت به انسانیت خویشتن. تصور حضور و تماشای تصاویر او در دستگاه مستهجن تبلیغاتی رجوی ها، مجموعه یی از تاثر و تنفر در قلبم برمی انگیخت. سابقه ی پدرش را به منزله یک دانشمند ملی لکه دار می کرد. شاید برگزیدن واژه « تنفر» چندان صحیح نباشد که با شناسایی از دشمن، ایشان را طبیعتا ناآگاه می دانستم از حقایق هولناکی که در آن بیغوله ی بیابانی و یا حتی حوالی پاریس، می گذرد. و به همان دلیل خروشی چنین، نمایانگرهشیاری و دقت اوست. نشان دهنده آنست که دامگذاری های بیابان عراقی و ماشین مغزشویی مدرن پاریسی غالب بر بانوی فرهیخته نگشت و نشان دهنده آنست! که از همان آغاز بر اساس صداقت و نه چون دیگران ارزان و حراج، نام و اوقات خویش را در اختیار جهنمیان روی زمین! گذاشته بود.

تفاوت او را با خویشتن درک می کنم. اگر چندی زودتر به عمق رذالت آنان رسیده، دل و اندیشه از آنان بریده بودم، به جهت پای نهادن در شنزار عراقی به منزله ی ایرانی بی نام و نشان در چنگال صدام حسین بود. رجوی ها همچون دیگر زنان شان مرا کنیز نامیده و نیازی به بازی و خوش زبانی با من نداشته تا مرز فحاشی و مضروب کردن پیش رفتند و آنانی که چند سالی و سالهایی دیگر با گذر از پیچاپیچ بسا دشوارتری گسستند و رها گشتند، تجربیات گرانبها تر و دلایلی روشن تر پشتوانه شان بود.

آری، پرده ی نقش داری که رجوی ها بر حسب مصلحت جویی و فرصت طلبی ها بین حقایق و فریبا هشترودی کشیده بودند، نیروی عمیق تری برای پاره کردن و رویت حقایق می طلبید، گذشتن از وسوسه ها وبه هیچ گرفتن تهدیدهای رجوی!

البته فریبا هشترودی یگانه و تنها نیست، ولی از برترین هاست. هستند کسانی که رجوی ها را شناختند و علیرغم تشبثات فرقه یی از دام شان گذشتند، لیک از تقدیم تجربه خویش به حضور ملت ایران بازماندند. ما هنوزهم بدانها به همان همت نخستین و پس زدن وسوسه و وعده های وزارت و وکالت رجوی که از کیسه کهنه وخاک گرفته، مندرس و پاره پاره رهبری خودش! و رئیس جمهوری زنش! بیرون می آید، مفتخریم.

همزمان با ثابت کردن جسارت، شرافت و آزاده گی زن، از جانب فریبا هشترودی، سرگرم دوره کتاب « زندگی من تا کنون » نوشته ی بانوی آزادیخواه، قهرمان ضدجنگ و ستاره ی کهکشان هنر « جین فوندا» هستم. « جین » می گوید، برخاستن برای دفاع از میهن عالیست، ولی عالی تر رویگردانی از آن به دریافتن حقایق هولناک نهفته است!من نیز همواره فریاد زده ام که سرآغاز پیوستن به مجاهدین، کاری سترگ، با آنهمه هیجان و آرزو برای نیکبختی ملتی بود. و گسستن و بریدن به هنگام وقوف حقایق، عظیم تر! شگرف!

« جین » هم چنین شرح می دهد که زمان اقامت در فرانسه، از حقایق جنگ ویتنام آگاه گشت، لیکن دست نگاهداشت و فعالیت های بیادماندنی خویش، رویارویی با رئیس جمهوری که می خواست برنده جنگ باشد، با بازگشت و اقامت در میهن آغاز کرد. زیرا نمی خواست « لاف شهریاری در غربت بزند ». حال بگذار رجوی ها از بیگانگان پناه بجویند و ابرقدرت ها را به جنگ بر علیه ایران بخوانند. شاید یکی از مواردی که فریبا هشترودی را بیاد ایران، میهن پدرش می انداخت.

آری، نیم بیت دیگر فروغی بسطامی را به فرجام خوش این مطلب می آوریم:

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را!

میترا یوسفی، پنجم ژانویه 2007

خروج از نسخه موبایل