پاسخ ابراهیم خدابنده به یک نامه

پاسخ ابراهیم خدابنده به یک نامه:
سایت دکتر بنی صدر، پنجم ژانویه 2007
خدمت آقای…
تاریخ: 27 دسامبر 2006
با سلام و عرض خسته نباشید.
از بابت ایمیلتان که محبت کرده و برایم فرستاده بودید بسیار سپاسگزارم. برای سهولت در پاسخ دادن، متن آنرا که با رسم الخط Persianglish نوشته شده بود مجددا در زیر می آورم:
با سلام،
من مدت زیادی با تو همکاری نزدیک داشتم و وقتی این اتفاق برایت افتاد خیلی نگران تو بودم و همیشه فکر میکردم که اگر من جای تو بودم چه میکردم.
تا اینکه خبر آمد و گفتند که تو بریدی. با خودم گفتم که مگر آدم چقدر تحمل دارد. گفتم که ابراهیم آدم اسمارتی (زیرک) هست و میداند دارد چکار میکند.
چند وقت بعد گفتند که داری با رژیم همکاری میکنی یا به عنوان مشاور با جلادان کار میکنی. برایم سخت بود. بعد ها هم دیدم که در جلسات مختلف شرکت میکنی و از سازمان بد میگوئی و خلاصه یک پا بسیجی شدی. البته سعی میکنم که درک کنم.
میدانم که شرایط سختی داری و کاملا اشراف دارم ولی ای یار دبستانی من، چرا؟
لازم است چند موضوع را در پاسخ به نامه تان روشن کنم. البته سعی میکنم مواردی که قبلا در نوشته های دیگرم آورده ام را کمتر تکرار کنم که نامه به درازا نکشد.
زمانی که آقای جمیل بصام و من از سوریه به زندان اوین آورده شدیم اولین چیزی که باعث بهت و حیرت هر دوی ما شد تفاوت فاحشی بود که بین ذهنیت ما از زندان اوین و عینیت موجود در برابرمان وجود داشت. نمیگویم شرایط مطلوب بود بلکه به هیچ وجه آنچه که برای ما ترسیم شده بود نبود. الان درست سه سال و نیم است که ما در زندان هستیم و تعداد بسیاری دیگر از این دست هم قبل از ما بوده و هستند و هرگز هیچکدام از ما حتی کوچکترین بدرفتاری مشاهده نکرده ایم چه برسد به اینکه احیانا فشار و تحمیل یا بر فرض شکنجه ای در کار بوده باشد. متأسفانه در شرایط فعلی دستم باز نیست تا خیلی توضیح بدهم چون ممکن است غیر واقعی و تصنعی جلوه کند. اما بهرحال در یک کلام باید بگویم که شرایط زندگی ما در اینجا از زندگی در قرارگاه اشرف سخت تر نیست و دایره اختیارات ما در برخی زمینه ها هم به نسبت بیشتر است. مشکل جدی که من بعد از مدتی در زندان با آن روبرو شدم به هیچ وجه صنفی و یا فیزیکی نبود بلکه تماما ذهنی و به نوعی نظری بود. بعد از مدتی جنگ من با داده های ذهنی قبلی ام شروع شد و به قول معروف سر کلاف تناقضاتم باز شد و این همان چیزی بود که اصلا برایش آمادگی نداشتم.
تا اینجای قضیه برای تمامی کسانی که برخورد داشته یا در موردشان شنیده بودم یکسان بود و همه دیر یا زود به چنین نقطه ای رسیده بودند. من دو انتخاب داشتم. یکی اینکه خودم و ذهنم را به قول معروف دفن کنم و صرفا به حیات فیزیکی خود در زندان ادامه بدهم و دیگر اینکه بر اساس یقین و مشاهداتم برخورد کرده و عمل نمایم. در اینجا هر کس آزاد است به هر شکل که میخواهد عمل نماید. راه اول خیلی ساده است و برخی این راه را انتخاب میکنند و خودشان را یکباره خلاص میکنند. یعنی به شرایط زندان خو کرده و به نحوی در آن زندگی میکنند و اصلا تمایلی به شنیدن و دانستن آنچه که در گذشته به آن تعلق داشتند و آنچه امروز در جریان است ندارند. آنان در واقع همه چیز را تمام شده می پندارند. بحث بریدن یا پایداری اصلا معنی و مفهومی ندارد. کنار کشیدن و صرفا زندان را سپری کردن اتفاقا بسیار راحت تر و کم دردسر تر است و اعصاب انسان هم راحت تر است و هیچگونه اجبار و تحمیلی هم در کار نیست.
اما من در یک نقطه تصمیم گرفتم که خودم را بیرون بریزم و به قول معروف وارد گود شوم. البته اصولی هم برای خودم دارم که هرگز از آنها عدول نخواهم کرد که اولین آنها این است که تحت هیچ شرایطی دروغ نخواهم گفت. من تصمیم گرفتم که تا جایی که برایم مقدور است به مطالعه و تفکر آزاد بپردازم و تا جایی که میتوانم کسب علم و اطلاعات کرده و به میزانی که درک میکنم مطالبم را بیرون بدهم و خود را تخلیه کنم. اگر غیر از این کاری انجام دهم احساس میکنم که خودم و انسانیتم را دفن کرده ام.
به شرکت در جلسات اشاره کردید. من از هر دعوتی که بتوانم بواسطه آن از اینجا خارج شده و با افراد عادی و مردم تماس حاصل کرده و گفتگو نمایم استقبال خواهم کرد که البته امکان آن به ندرت پیش می آید. آخرین بار روز شنبه 6 آبان برای شرکت در مراسم یادبود یاسر اکبری نسب که در قرارگاه اشرف خودسوزی کرده بود به تبریز رفتم. صحبت با خانواده او و در جریان فضای آنان قرار گرفتن برایم فوق العاده غنیمت بود. با افراد دیگری در آن جلسه، از جداشدگان گرفته تا افراد عادی، صحبت کردم و به سؤالات آنان پاسخ دادم و سؤالات خودم را از آنان پرسیدم. قبل از آن نیز در روز شنبه 8 مهر برای شرکت در سمیناری در دانشگاه اصفهان همراه با جمیل به اصفهان رفتیم. با تعدادی از اساتید دانشگاه و از جمله رئیس دانشکده علوم انسانی صحبت کردم و از هر کس که میتوانستم در خصوص شناختش از سازمان سؤال کردم و در ضمن به سؤالاتشان پاسخ دادم. اگر فرصتهای دیگری هم پیش بیاید قطعا استقبال خواهم کرد.
این مدت در برخورد با بسیاری از مردم و خانواده ها متوجه شده ام که خیلی بیش از آنچه من تصور میکردم روی موضوع رفتن سازمان به عراق و همکاری نزدیک با صدام حسین که به خاک ایران تجاوز کرده است ابهام و مسئله داشتند. مردم عادی روی انقلاب ایدئولوژیک و بحث فرقه متمرکز نیستند بلکه روی همکاری با دشمن در حین جنگ متمرکز هستند. آنها تعجب میکردند که چطور نفرات سازمان به همین سادگی پذیرفته اند تا به آنطرف جبهه رفته و با دشمن همکاری کنند. در این حالت است که بحث انقلاب ایدئولوژیک و فرقه برایم ملموس تر میشود.
یکی از هم بندی هایم اهل کرمانشاه است. او میگفت که عراق در زمان جنگ برای روزهای متوالی شهر و محله شان را با بمب و موشک هدف قرار میداد. میگفت غروب که میشد اهالی به کوههای اطراف پناه میبردند و وقتی عراق به بمباران و موشک باران شبانه خود خاتمه میداد به شهر باز میگشتند. او میگفت یک بار از رادیو عراق، که برای فهمیدن زمان های بمباران به آن گوش میدادند، عنوان شد که به درخواست مسعود رجوی رهبر مقاومت برای چند روز در ایام سوگواری بمباران شهرها قطع خواهد شد. میگفت که این مسئله نفرت زیادی را در مردم بوجود آورد بطوری که قاطعانه میگفتند حاضرند همان چند روز را هم باز بمباران و موشک باران شوند ولی به این شکل تحقیر نشوند.
بهرحال فکر میکنم که سرتان را درد آوردم. اما بگذارید خیالتان را راحت کنم. در اینجا نه کسی به مشاوره من نیاز دارد و نه من میتوانم بسیجی شوم و نه حتی کسی بسیجی شدن مرا باور میکند. من در خصوص سازمان بدگویی نکرده ام بلکه واقعیت ذهن خود را گفته ام. آنچه که من تابحال کرده ام بیان ابهامات و سؤالاتی بوده است که مطمئن هستم در ذهن بسیاری از نیروهای سازمان هست ولی به دلیل فضایی که سازمان ساخته است بروز نمیدهند و فکر میکنند که انتقاد به سازمان و رهبری آن برابر با کفر و الحاد است. اما این جو را بخاطر خود سازمان باید شکست و اجازه داد که فضا باز شود و اذهان بیرون بریزند. من معتقدم که خیر و صلاح در همین کار خواهد بود. اگر سازمان تاب و تحمل چنین فضای بازی را در طرح اشکالات و ایرادات و نظرات ندارد همان بهتر که برچیده شود و اگر بر کرسی حق نشسته است که حتما از این پروسه به مراتب قوی تر بیرون خواهد آمد.
دیگر عرضی ندارم و برایتان آرزوی توفیق دارم و منتظر نامه های بعدی شما هستم.
قربان شما
ابراهیم خدابنده

خروج از نسخه موبایل