نقد مناسبات فاشسیتی حاکم بر قرارگاه اشرف – قسمت اول

مکان گفتگو

انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی

مباحث مطروحه از سوی چهار تن از جداشدگان فرقه تروریستی رجوی که طی ماههای قبل به میهن عزیزمان ایران و آغوش گرم خانواده هایشان بازگشته اند، حکایت و توصیف درخوری ست علیه دنیای سیاه و تاریک قرارگاه اشرف.

جداشدگان فرقه رجوی در نقد و واکاوی مناسبات فاشیستی حاکم بر قرارگاه اشرف و تشکیلات بسته و مرموز فرقه به اصطلاح مجاهدین، قصد برپایی جهانی را دارند که در آن از مسخ و نفی هویت انسانها سخنی به میان نمی آید و آدمی با انتخاب آگاهانه و با تکیه بر اراده آزاد و ذهن خلاق خویش در فضایی دموکراتیک و بدور از هر گونه فشار سیستماتیک روانی و ذهنی سرنوشت خویش را رقم می زند.

در میزگرد مذکور، جداشدگان با اشاره به خاطرات خویش و تشریح نحوه و چگونگی برخورد مسئولین و فرماندهان فرقه مجاهدین با افراد مستقر در قرارگاه اشرف و به عبارتی دقیق ترهر آنچه را دیده، شنیده و لمس کرده اند، در معرض نقد ذهن خلاق و قضاوت وجدان تاریخی انسان قرار می دهند.

روایت قرارگاه اشرف از زاویه و دید جداشدگانی که هر کدام سالیان دراز و روزههای طولانی در متن مناسبات و روابط درون گروهی فرقه تروریستی رجوی بسر برده اند، روایتی ست تلخ از جهانی که در آن مناسبت ها، قواعد، معیارها و ضوابط زیست و زندگی، سخت سنگین، خورد کننده و فاشیستی است.

درونمایه گفتگوی جداشدگان، صحنه های تکان دهنده ای را برایمان به تصویر می کشد. ضرب و شتم وحشیانه افراد حاضر در اشرف به انحاء گوناگون و در زیر نگاه حیرت آور سایر نیروهای تشکیلاتی که به دلیل اعتراض و انتقاد و یا سرپیچی از اوامر و دستورات " مخدوش کننده هویت فرد تشکیلاتی" آماج حمله و هجوم قرار می گیرند و مسئولین و فرماندهان بی احساس و بیرحم فرقه رجوی که در مدیریت و اعمال شکنجه و خشونت افسار گسیخته بر علیه افراد تشکیلاتی و تحریک سایرین به اعمال خشونت فیزیکی بر علیه نیروهای منتقد و معترض و یا افراد خواهان جدایی و خروج از اشرف، نقشی مستقیم ایفاء می کنند، حاکی از فضای بشدت غیرانسانی، ضد بشری وغیر دموکراتیک محیط قرارگاه اشرف است. این صحنه ها چنان ویرانگر و تاسف بار است که گوئی ما نیز به همراه شخصیت های حاضر در اشرف کتک می خوریم و له می شویم. در واقع هیچ چیز در قرارگاه اشرف رنگ ندارد.

بنا به شهادت جداشدگان، بسیاری از افراد مستقر در اشرف برای نشان دادن تمامی شور و هیجان خویش برای بهره مندی از زندگی نرمال و طبیعی و آزاد که از آنان دریغ شده است، سعی دارند امیال سرکوفت شده خویش را به شکل ها و شیوه های گوناگون متجلی کنند و بدینگونه در خفا و پنهانی به " محفل " روی می آورند تا با حرف زدن و خودمانی شدن با دیگران به نوعی انگیزه خویش را برای زندگی حقیقی و زیست طبیعی به رخ بکشند اما از سوی مسئولین تشکیلات رجوی از این کار نیزبشدت و با ترفندها و توجیهات بیمارگونه منع می گردند.

افراد شرکت کننده در میزگرد تصویر واضحی از قرارگاه اشرف ارائه می دهند. از نظر آنان قرارگاه اشرف حکایت از دایره بسته ای دارد که رهائی از آن ناممکن به نظر می رسد. گوئی برای رهایی از مناسبات محدودکننده فرقه و محیط بسته و تنگ قرارگاه اشرف چاره و گریزی نیست. آنان با شرح هر آنچه که در اشرف روی می دهد در واقع ماهیت فاشیستی و ضد دموکراتیک دارو دسته رجوی را به وضوح رو در روی ما قرار می دهند و اینکه گرما و زنده بودن همیشگی شهرهای دنیای مدرن در به اصطلاح شهر اشرف رنگ می بازد و همه چیز آن سیاه و تاریک، مرده و بیروح به نظر می آید.

نگاه عمیق و ژرف به محتوای گفتگوی جداشدگان شرکت کننده در میزگرد، سردی روابط و مناسبات قرارگاه را اشرف را ملموس نموده آزارمان می دهد. اگر نگاهمان را کمی آن طرف تر از قرارگاه اشرف بچرخانیم با تصاویری پر از رنگ و نور و شادی در خیابانهای شهرهای آزاد دنیا مواجه می شویم که در آن لبخند و شور و هیاهو و هیجان زندگی انسانها معنائی لذتبخش و خاص دارد.

بازگوئی جداشدگان از دنیای درونی قرارگاه اشرف همچنین روی دیگر سکه را نشانمان می دهد. جهان تلخی که با ما اما گاه دور از چشم ما و سایر انسانهای آزاد، در لایه های زیرین به اصطلاح شهراشرف جریان دارد.

جهانی پر از خشونت و ستیزه جوئی، سرشار از کینه و نفرت و عاری از هرگونه دوست داشتن و عشق ورزی و محبت.

بیان لحظات خودکشی افراد تشکیلاتی در قرارگاه اشرف بسیار غم انگیز و مشمئزکننده است و نقاب از چهره تک تک سردمداران فاشیست فرقه رجوی بر می کشد و ذهن و ماهیت کریه و چندش آور آنان را نشانمان می دهد.

اما آن سوی دنیای زشت قرارگاه اشرف، جداشدگان پس از تجربه زیست در دنیای آزاد انسانها، کانون گرم خانواده هایشان و تنفس درفضای گرم، پر احساس و دوست داشتنی میهن عزیزمان ایران، به شکلی شاعرانه از امید حرف می زنند و اینکه زندگی آنان در مرحله ی کنونی، رنگ دیگری یافته و آنان از تلخی نفس گیر دنیای تاریک و زشت قرارگاه اشرف ناگهان به جهان دوست داشتنی ای گام نهاده‌اند که در آن امکان عشق ورزیدن، انتخاب آزادانه و احساس آرامش و شادی درونی امکانپذیر است.

با امید به روزی که رویای زندگی در میهن زیبایمان ایران برای همه افراد تحت سیطره و اسارت فرقه تروریستی رجوی میسر گردد.

آرش رضائی

مسئول انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی

گفتگوی آقایان آرش رضایی و قادر رحمانی:

آرش رضایی: دوستانی که اینجا حاضرند هر کدام سالیان دراز در قرارگاه اشرف مستقر بودند برای شروع بحث و گفتگو و برای اینکه دوستانم خودشان مسیر گفتگو را تعیین کنند پیشنهاد می‌کنم تجربه و نظرتان را طی سالهای اقامت در شرایط و فضای قرارگاه اشرف مطرح فرمایند.

قادر رحمانی: من هفده سال توی سازمان مجاهدین بودم و بزرگترین تجربه ام در زندگی این بود که تصمیم گرفتم از سازمان جدا بشم و در واقع شاید بتوان گفت در قرارگاه اشرف و در بطن مناسبات درونی سازمان مجاهدین از چیزی به اسم تجربه مثبت نمی توانیم نام ببریم هر چه بوده تحمیل بوده به همین خاطر یعنی دوست دارم سوال شما را اینطوری پاسخ بدهم که در قرارگاه اشرف ما در مراحل مختلفی از زندگیمان و اقامتمان در آنجا تحت شرایطهای مختلفی بسر بردیم بالاخره شاید یک سال دو سال اول را متوجه نشدیم که به چه جایی پا گذاشتیم تحت چه شرایطی وارد اشرف شدیم ولی بعد از اینکه فهمیدیم تصمیم و مسیر ما اشتباه است به قول معروف دورنگی ها خیلی زیاده تا خواستیم بجنبیم و از سازمان خارج بشویم متوجه شدیم که راه خروجی نداریم و مسئولین سازمان پل ها رو پشت سرمان خراب کرده اند. در حقیقت سالهائی که در اشرف ماندیم به شکلی تحمیلی از ما گرفته شد. مثلا در شرایط مختلفی که خیلی به ذهنم می زد و تمایل داشتم که از سازمان جدا بشوم، بوسیله تبلیغات به صورتی پیچیده بود اینطور به ما تلقین می شد که ما وارد یک ارگان و یک سازمان سیاسی شدیم و دیگر پس از این در کشور خودم و برای من و امثال من جایی نیست اگر هم پایم به ایران برسد حتما یه بلایی سرم میاد و احتمالا باید بهای به قول معروف که می گویند حماقت کردیم و وارد سازمان شدیم را حتما توی ایران پس بدیم به همین خاطر می گویم اقامت من و امثال من در اشرف تحمیلی بود. در اشرف هر چه که به طور روزانه به ما می گفتند شیوه ای برای شستشوی مغزی بود بحث عملیات جاری را یک بار با خودم مرور می کردم که این داستان عملیات جاری را ما نه یک سال نه دو سال شاید 10 سال 12 سال یعنی تقریبا از سال 74 به بعد داشتیم. همینطوری پیش خودم فکر می کردم دوازده سال، سیزده سال تمام همینطوری نشست الکی به نام عملیات جاری برایمان در اشرف ترتیب می‌دادند بعضی مواقع شاید بچه ها هم می دانستند که انتقادی هم ندارند ولی ناچار بودند در نشست عملیات جاری از خودشون انتقاد کنند البته به دروغ و بیهوده تا کسی مزاحم آنها نشود و تحت فشار قرار نگیرند و یا مورد توهین و تهمت واقع نشوند. برای مثال خودم در نشست های عملیات جاری برای اینکه از قافله عقب نیفتم و مورد سرزنش مسئولین و فرماندهانم قرار نگیرم در نشست عملیات جاری انتقاد نابجا و غیر منطقی از دیگران می کردم و از کسانی که به من انتقاد می کردند الکی توضیحاتی برایشان میدادم یعنی سیستمی در اشرف بود و این طوری جا انداخته بودند که ریاکاری مشخصه افراد شده بود. بعد از آن لحظه ای که تصمیم گرفتم برای خارج شدن از اشرف و برای زندگی کردن، احساس کردم تمام زندگیم در اشرف یه تجربه تلخی بود و یا شاید بهتر است اینگونه توضیح دهم که زندگی در اشرف تجربه نبود بلکه یه تحمیل بود هیچ کلمه ای که بتواند زندگی در اشرف را مفهوم دار کند وجود ندارد هر چی بوده به ما تحمیل شده بود.

سعیدباقری دربندی: من در حدود پانزده سال در سازمان و در اشرف بودم حالا قادر مطرح میکند که تجربه ای نبوده ولی خوب به نظر من هر بخشی از زندگی در اشرف یه درس بوده یه تجربه ای بوده در رابطه با اینکه حالا هر چی اسمش را بگذاریم، انگیزه ای بوده و یا اینکه کاری کرده باشیم مثلا وقتی کسی وارد سازمان شد بعد متوجه می شود که در مناسبات سازمان همه چیز بر ضد انگیزه های فرد است و سازمان بر خلاف انگیزه های افراد خط مشی و اهداف تشکیلات را پی می ریزد. به خاطر همین موضوع من فکر می کنم تک به تک این مواردی که ما در سازمان باهاش روبرو بودیم به عنوان یک تجربه تلخ برای همه ماست. مثلا فردی که به تور سازمان می افتاد و حاضر بود جانش را بده ناگهان پی میبرد که مناسبات دیگه ای و بر خلاف تصورات آن فرد در سازمان حاکم است. حالا از نقض حقوق بشرش گرفته تا حریم خصوصی افراد و اینکه مسئولین سازمان به خود حق می دهند تا محدوده نیازهای طبیعی افراد دخالت کنند تشکیلاتی که با توجیهات گوناگون و فریب و دروغ افراد را در محیط بسته ای چون قرارگاه اشرف نگاه میدارد که بی شباهت به غار و قفس نیست واقعا این تشکیلات نمیتواند از دموکراسی و مبارزه برای خلق دم بزند. در مجموع فکر می کنم اقامت در اشرف یه درس خوبی بود برای همه ما تا به خوبی به ماهیت کسانی که شعار آزادی و رهائی خلق را می دادند و از آزادی مملکت و ملت دم می زدند، واقف شویم در حالیکه در سازمان نیروها از کوچکترین آزادی عمل و گفتار برخوردار نبودند و رهبری سازمان آشکارا با استفاده از ترور و چفت شدن با بیگانگان و دشمنان ایران بر ضد همین ملت فعالیت می کند. در همان تشکیلات مواردی را مشاهده کردم که تا آخر عمرم هرگز فراموش نخواهم کرد و برای من بسیار تلخ و خاطره بدی است وهمه آن خاطرات و مشاهدات به عنوان یک تجربه تلخ، آویزه گوشم شده است و حالا که خوشبختانه و به یاری خدا در وطنم زندگی میکنم و در محیط و شهر خودم و در متن جامعه و واقعیات و از نزدیک رویدادهای زندگی را مشاهده و لمس می کنم، احساس می کنم که چگونه به من خیانت شده و سازمان ما را فریب داده بود.

خروج از نسخه موبایل