سازمان کودکان 60 ساله

در آن 10 سالی که در سازمان بودم ، همیشه در گوش ما می خواندند که :

آنها به فکر ما هستند !
مرا چه به این کارهای بزرگ!
تصمیمات را در سازمان فقط برادر می گیرد!
خودسپاری، یعنی همه چیز اوست و من هیچم !
من عددی نیستم که در مورد فلان مسئله بنویسم!
من ذره ای بیش در مقابل عظمت نقطه ی رهبری نیستم!
من کوچکتر از آن هستم که بخواهم از … بنویسم!
برادر و خواهر هستند ، آنها هر چه بگویند ، من تائید می کنم!
من در حد و اندازه ای نیستم که در مورد این مسائل صحبت کنم!
پاسخ دادن به این اراجیف در حد من نیست و در حوصله ی این سطور نیست!
در قیامت ما ، پشت سر برادر حرکت خواهیم کرد و از ما هیچ سئوال و جوابی نخواهد شد!

یکی از اعضای کنونی سازمان ، به نام آقای امیر پاشا برج خانی، احساساتی شده و مجبور به نوشتن سطوری در مورد صحبت هائی ، در مورد مرگ آن خلبان اغفال شده که در نهایت مرگی در انزوا و اسارت را تجربه کرد، نوشته است:

” اما امروز هدفم نوشتن از سرهنگ نیست. به گمانم اعضای محترم شورا،‌ خواهران و برادران مسئولمان و در رأس همه خواهر مریم حق مطلب را ادا کردند و من کوچک‌تر از آن هستم که بخواهم از امیر جنگاور ارتش بنویسم… پاسخ دادن به اراجیف اطلاعات که این دو مزدور نشخوار کردند در حوصله این سطور نیست. جواب را کمیسیون امنیت و ضد تروریسم شورای ملی مقاومت داده است… اگر سرهنگ معزی یا حمید اسدیان زنده بودند چنان تودهنی به آنها می‌زدند که دندانی باقی نماند… البته ما به‌عنوان اعضای مجاهدین اعتبار نام سرخ مجاهد را از برادر مسعود و از خواهر مریم و انقلابش می‌گیریم که فهم این برای تواب تشنه به خون مانند مرگ است. وقتی خواهر مریم کسی را مجاهد خطاب می‌کنند این تمام بحث است…”

اما چند نکته در مورد این قارقارها :

ابتدا:

اگر کوچکتر از آن هستی که بنویسی، پس ننویس و هر وقت بزرگ شدی بیا!
اگر دیگران توانستند حق مطلب را ادا کنند، پس تو برای چی آمدی؟
اگر کمیسیون امنیت همه چیز را گفته، تو چه می گوئی؟
اگر خواهر مریم گفته است، تو چرا به میدان آمدی؟
خلاصه ، اگر نیازی نبود، چرا آمدی؟

نکته ی بعد:
ابتدا مثالی می زنم تا بحث، برای برخی ها روشن تر گردد:
” روزی روانشناسی که در محل نگهداری کودکان بی سرپرست کار می کرد، به بچه ها گفت که یک نقاشی بکشید، همه ی بچه ها اغلب با مداد رنگی های تیره و سیاه، اشکالی را کشیدند و تحویل روانشناس دادند، روانشناس نقاشی ها را برگرداند و گفت اسم و امضایتان را نیز روی نقاشی هایتان بنویسید!

بعد از اتمام ، مطالب عجیبی دیده شد! اول اینکه در اندیشه ی این کودکان، همه، دنیا را سیاه ، تاریک و کم نور می دیدند و آن را سیاه و خاکستری نقاشی کرده بودند، هیچ کدام از بچه ها، از رنگ های گرم و شاد استفاده نکردند! نکته ی مهم بعدی این بود که اغلب بچه ها اسم و امضای خود را بقدری کوچک در گوشه ی کاغذ نوشته بودند که بسختی می شد آن را خواند .

این روانشناس، نتایج تلخی را از این موضوع نوشت:
– احساس گناه!
– انزوای اجتماعی !
– اضطراب عملکرد!
– فقدان حمایت عاطفی!
– دیدن نقص های زیاد در خود!
– نیاز به توجه از سوی دیگران !
– تبعیض و محرومیت اجتماعی !
– تعلق به گروه های اقلیت جامعه !
– غلبه ی افکار منفی بر ذهن و روان !
– نادیده گرفته شدن توسط دنیای پیرامون!
– نادیده گرفتن توانائی ها و موفقیت های خود!

این روانشناس گفت: نقاشی های سیاه و همه چیز را سیاه دیدن حاکی از افسردگی شدید و نبود عشق در درون آنهاست! انسان هائی که کوتاه و کوچک اسمشان را نوشته و امضاء می کنند، افرادی درون گرا هستند که اعتماد به نفس پائینی دارند، آنها فاقد توانمندی های خاص هستند، همیشه خود را در حاشیه می بینند! آنها آنقدر به خودشان بی اعتماد هستند که حتی نمی خواهند در صفحه ی کاغذ جای زیادی را اشغال کنند و سعی می کنند که امضائی کوچک داشته باشند! اغلب چنین بچه هائی که با آسیب های اجتماعی گوناگون از کودکی روبرو بودند، این پتانسیل را دارند که بعدها دست به جرم و جنایت زده و به راههای خطرناکی وارد شوند!

فرقه گرایی

اما بحث را ارتباط بدهیم به فرقه ها و بخصوص فرقه ی قرون وسطائی رجوی :

تکنیک اصلی در فرقه ها که باعث می شود برنامه های دیگر بهتر عمل کند. تهاجم به مرکز تعادل فرد است، تهاجم به خویشتن افراد، تهاجم به ظرفیت یک فرد برای ارزیابی از خودش! برنامه های بازسازی در فرقه ی رجوی ، روند تدریجی شکستن فرد و تغییر اوست. ما اعضاء در سازمان به افرادی نامتعادل مبدل شده بودیم که نسبت به شناخت از خود بیگانه بودیم، وابستگی شدید در تک تک ما نسبت به سازمان ونقطه ی رهبری ایجاد شده بود. یک حس ناتوانی ، ترس و وابستگی در همه ی ما نهادینه شده بود، همه خود را افرادی ناپاک و گناهکار می پنداشتیم، به ما دائما القاء می شد که اگر گروه را ترک کنیم، به پوچی خواهیم رسید، از طرفی آرام آرام، نهالی به نام سنگدلی و خشونت در وجود تک تک ما کاشته می شد! در حقیقت از نظر روحی کاملا خرد می شدیم.

رهبر، فردی نشان داده می شد که عالیترین مغز را درسطح بالاتر از انیشتین دارد و لذا تشکیلات اطاعت مطلق تک تک ما را از او طلب می کرد! ما باید همه چیز خود را فدای رهبر می کردیم، زندگی ، خانواده ، دارائی ، عشق و عاطفه و همه چیز را! ما باید همیشه اقرار می کردیم که فردی خطاکار هستیم و روزانه خطا می کنیم و تنها رهبر است که هیچ خطائی نکرده ونخواهد کرد!

ما آموزش می دیدیم که هر وقت و هر زمان، با ارزیابی انتقادآمیزی در خصوص سازمان مان روبرو می شدیم ، واکنشی تند و هیجانی از خود بروز بدهیم! به مرور قدرت ارزیابی و تفکر در مورد خود را از دست می دادیم!

متاسفانه در اثر تکرار این رفتارهای غلط و فرقه ای ، همه به نوعی فریز می شدیم و افکارمان و شخصیت بیرونی مان دچار انجماد می شد!
شاید باور این نکته برای همه سخت باشد، که اغلب افرادی که سالها بعد از فرقه فرار می کنند و نجات پیدا می کنند، سن ، تفکر و اعتقاداتشان در همان سالی که به فرقه پیوسته بود، باقی مانده است ! برای همین به سازمان مجاهدین می گویند: سازمان کودکان 60 ساله !

اکنون از نوشته های این آقای امیرپاشا برج خانی هم ، کاملا هویت فرقه ای او پیداست! بیچاره وارد یک بازی شده است که حتی نمی تواند ارزیابی کند که کجاست و به چه کاری مشغول است! آنقدر شخصیت او در تشکیلات خرد شده است که نمی تواند یک جمله صحیح و درست از زبان خودش بگوید! جنایاتی که رهبران این فرقه درحق اعضای مفلوک خود کردند، به ساعت ها و روزها بحث نیازمند است که بازگو شده و باز شود!

این عضو فرقه نیزکه هیچ از سیاست نمی داند، فقط برای این به صحنه آورده شده است که فرقه بگوید عضو میانسال هم دارد و بس!

نکته ی آخر:
عمق فاجعه و تخریب افراد در فرقه ها بقدری زیاد است که نیاز به یک کمک جهانی دارد، تا افراد محبوس و اسیر از آن حصارهای بسته آزاد شوند.
سرهنگ مغزی نیز، فریب خورده ای بود که سالها در اورسورواز ، بعنوان یک زندانی و اسیر محبوس نگه داشته شد و هرگز مجاهد هم نبود – گرچه افتخاری هم نیست – در سالهای آخر عمرش ، مخالفی بود که در حصارهای فرقه ای رجوی جان داد. . .
فرید

منبع

2 نظر

  1. ایرانی ها تو هر نقطه دنیا واسه حرف های رهبرشون که رجوی باشه تره هم خورد نمی کنند چه برسه به این پادوی دست چندم اون حمید اسدیان وا رفته که البته مکاشفاتی هم در فاضلاب و میان پشه و .. داشته و حقیقتا برای خودش استادی هم در این زمینه محسوب میشد اگر زنده هم بود شرح یکی از مکاشفاتش رو در عالم ربانی چاه دفع می نوشت ستاد جنگ سیاسی هم تهش مهر جوابیه به این و اون میزد غافل از اینکه تماما برحسب درون نگری خود نویسنده بود
    راحت بگیرین این اخر عمری رو واسه قلبتون خوب نی ملت ازاد کمپ محصور اشرف!!

    1. باوربفرماییدبنده نزدیک به پنجاه سال سن دارم بیشترعمرم با تاکسی کارکردم فقط زمان بچگی دیدم یکی طرفدار رجوی بود آنهم نه اهل نمازبودنه انسانیت داشت هنوزمیشناسمش یکی چشم دیدنش نداره مردم داخل تاکسی همه چیزمیگن تاحالانشنیدم یکنفر ازرجوی وداردسته اش طرفداری کنه فقط گاهی اسمش میادهمه فحشش میدن وبعنوان نوکرصدام وولدالزنا وحرامزاده جاسوس ودجال ازش یادمیکنن. ..واقعااینها دیوانه ومتوهمن مردم ازخونشان تشنه هستندخودشان هم می‌دانند ولی سرزیربرف کردندوخودشان رابخواب زدند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا