کودک آزاری در تشکیلات مجاهدین خلق

کودکان زیباترین مخلوقات هستی اند، که خداوند به انسان‌ها عطا می‌کند، اما متاسفانه امروزه یکی از بزرگترین معضلات جوامع انسانی ناسپاسی در برابر این نعمت الهی است. گاهی بی توجهی به کودکان در جوامع، منجر به جنایاتی علیه این موجودات معصوم و بی پناه می‌شود. عوامل متعددی دست به دست هم داده‌اند تا ما روز به روز شاهد افزایش کودک آزادی در سراسر جهان باشیم. اما در تشکیلات مجاهدین خلق سابقه کودک آزاری به دست کم سه تا چهار دهه پیش بازمی‌گردد که چندان دور از ذهن نیست چراکه کودک آزاری یکی از پدیده های معمول در فرقه‌های مخرب است.

کودک آزاری سیتماتیک در فرقه‌های مخربی چون مجاهدین خلق موجب شده است که امروز بزرگسالانی که کودکی خود را در تشکیلات مجاهدین خلق گذرانده‌اند مابقی عمر خود را با زخم‌های روحی، عاطفی و حتی جسمی سپری کنند. حتی در چندین مورد، رویکرد تشکیلاتی مجاهدین خلق نسبت به کودکان و نوجوانان سرنوشت غم‌انگیزتری برای آن‌ها رقم زده است. نوجوانان و جوانانی چون آلان محمدی، یاسر اکبری نسب، آسیه رخشانی، امیر شمس حائری در نتیجه رفتار ایدئولوژیک و کودک آزاری در مجاهدین خلق جان خود را از دست دادند.

پژوهشگران معتقدند که عوامل مؤثر در پدیده کودک آزاری به سه گروه قابل تقسیم هستند. گروهی ناشی از وضعیت جسمی کودک، مشکلات رفتاری و روانی کودک، نامشروع بودن کودک، ناخواسته بودن کودک، گروهی دیگر عوامل ناشی از جامعه و مشکلات آن است؛ مانند فقر اقتصادی، کمبودها و مشکلات فرهنگی، نواقص و ابهامات قانونی، مشکلات محیط‌های آموزشی، فقدان نظارت کارشناسانه بر مراکز نگهداری کودکان و حمایت از آنها، ضعف باورهای دینی. گروهی نیز ناشی از وضعیت والدین و سرپرستان است ؛ مانند فقدان مهارت‌های تربیتی والدین و سرپرستان قانونی، اشتغال مادر و ضعف‌های تربیتی او، فشارهای اقتصادی ، اعتیاد، طلاق، بیماری روانی و جسمی و نیز اختلافات خانوادگی. با این وجود، کودک آزاری سیستماتیک در فرقه ها و به طور ویژه در تشکیلات مجاهدین خلق، پیامد مستقیم تفکرات فرقه‌ای و عملکرد شخص مسعود رجوی به عنوان محور این کیش شخصیتی است.

مرحوم هادی شمس حائری، عضو جدا شده از مجاهدین خلق که اندکی پس از آنکه متوجه رویکرد فرقه‌ای مسعود رجوی شد، تشکیلات را ترک کرد، در کتاب خود با عنوان «بن بست انحراف» درباره وضعیت کودکان در کمپ اشرف در همان سال‌های خروجش در اوایل دهه 70 شمسی، می‌نویسد:

«داستان کودکان در سازمان غم انگیز است. بزرگترین ظلم را سازمان به بچه ها کرد.» او اذعان می کند که در کمپ اشرف «بچه چسب اصلی خانواده» بود «پس برای انحلال خانواده در سازمان باید بچه ها را از میان برمی‌داشتند تا راه برای انقلاب ایدئولوژی و طلاق‌های معروف هموار می‌شد و چنین نیز شد.»

کتاب بن بست انحراف نوشته شمس حائری

حمله آمریکا به عراق در سال 1991 فرصتی که سازمان در انتظارش بود را در اختیار آن قرارداد. به نوشته شمس حائری «در مدت کوتاهی بچه ها از عراق خارج و آواره و دربدر کشورهای اروپایی شدند». اینکه در اروپا و امریکا در پانسیون‌ها و یتیم خانه‌های مجاهدین خلق چه بر سر کودکان رفت و یا کودکانی که در میان خانواده های هوادار مجاهدین خلق با انواع مشکلات روحی و روانی و جسمی دست به دست می‌شدند، قصه هایی است پر از آب چشم که در بخش کودکان و مجاهدین خلق سرگذشت پرغصه برخی از آنها شرح داده شده است. اما پیش از خروج کودکان از عراق، ساختار تشکیلات و شرایط نگهداری کودکان در کمپ اشرف چنان اسفناک بود که خوشبخت‌ترین آن ها که امروز در اروپا و آمریکا ساکن هستند، آن روزهای شوم را فراموش نمی کنند. شوربختانه عده ای از این کودکان به عراق بازگردانده شدند، جایی که سرنوشت اسفناک‌تری در انتظارشان بود.

شمس حائری درباره وضعیت کودکان در مجاهدین خلق می‌نویسد: «کمبودهای عاطفی و روحی و نگرانی‌های آنها و بزرگ شدن در محیط‌های دربسته و تنگ و تاریک و بیگانه با مسائل روزمره اجتماعی، از آنان موجوداتی ترسو و مضطرب و بی اعتماد به خود بارآورده بود. بسیاری از بچه‌ها دچار ضعف اعصاب شده بودند که بسیار عجیب بود. دختران 8 ساله موی سرشان می‌ریخت و دکتر گفته بود ریشه عصبی دارد و عجیب‌ترین چیزی که بین بچه ها شیوع پیدا کرده بود، درک زودرس مسائل جنسی بود…»

در شرح مفصل تری از رابطه کودکان با خانواده خود به ویژه با مادر در کمپ اشرف، می بینیم که کودک حتی در عین حضور خانواده در درون کمپ، از کانون خانواده حتی برای ساعاتی محدود محروم است. شمس حائری می نویسد: «بچه ها هفته ای یکبار پدر و مادر خود را می‌دیدند و تازه در آن یک روز هم مادران، آنها را سرکار خود می‌بردند و خود مشغول کارشان می‌شدند و بچه‌ها در حیاط لشگر‌ها و بیابان‌های اطراف در هوای گرم خاک آلود ول می‌گشتند یا در بغل این عمو و آن عمو دست به دست می‌شدند و حتی آن یک روز هم به مسائل عاطفی و کمبودهای بچه ها رسیدگی نمی‌شد. بارها پیش می‌آمد که عمدا نشست‌های عمومی را روز پنج شنبه یا جمعه می‌گذاشتند تا بچه ها در همان پانسیون بمانند و نتوانند مادرانشان را ببینند.»

بدیهی است که در چنین شرایطی، کودک به طور سیستماتیک در معرض بسیاری از عوامل ایجاد پدیده کودک آزاری که در بالا ذکر شد قرار می‌گیرد. پدر و مادری که در خدمت رهبری مطلق رجوی است و آموخته است که خدمت به تشکیلات اولین اولویت و فضیلت برای اوست، فرزندش را در بستری از مسائل آسیب‌زا رها کرده است. به تعبیر شمس حائری «مغزها معیوب شده بود و فساد تمامی روابط و مناسبات راپوشانده بود.»

در این فضا ذهن کودکان دچار اختلالات فراوان می‌شود چراکه تضاد‌ها و مشکلات زندگی بزرگترها در سازمان به طور مستقیم بر رفاه و آرامش کودکان اثر می‌گذارد. نویسنده کتاب در این باره می‌نویسد: « بچه‌های سازمان دارای دو دنیای متضاد با هم بودند، دنیای کودکانه خودشان و دنیای مسائل سیاسی و ایدئولوژیکی و سایر مسائل و مشکلات والدینشان.»

هادی شمس حائری در پایان مبحثی که درباره عموم بچه‌های مجاهدین خلق نوشته است اشاره‌ای به رنج شخصی خود و فرزندانش در تشکیلات می‌کند: «خدا می‌داند که بچه‌های ما چه کشیده‌اند و هنوز به شکلی دیگر و در محیط‌های دیگر به دور از والدینشان با آن دست و پنجه نرم می‌کنند.»

هنگامی که او این خطوط را می‌نوشت در هلند اقامت داشت و فرزندانش تحت قیمومیت مجاهدین خلق در آلمان زندگی می‌کردند. علیرغم شکایت‌هایش به دادگاه آلمان و به دلیل کارشکنی‌های مجاهدین خلق او تنها یکبار توانست با پسرش امیر در مدرسه‌اش در کلن دیدار داشته باشد و دخترش نصرت را هرگز پس از خروج از تشکیلات ندید. سازمان چندی بعد فرزندان او را در سنین حساس نوجوانی به عراق فرستاد. او برای نجات فرزندانش از دست مجاهدین خلق کوشش فراوان کرد اما متاسفانه تا به هنگام مرگ در سال 2012 موفق نشد که دو فرزند خود را ملاقات کند. دو سال بعد از فوت او، پسرش امیر در حمله به کمپ اشرف کشته شد و دخترش امروز در تشکیلات مجاهدین خلق در آلبانی ساکن است.

سرنوشت فرزندان مجاهدین خلق چه در بیرون و چه درون تشکیلات مجاهدین خلق، سرشار از وقایع هولناک و غمبار است که می‌تواند دست مایه نوشتن تراژیک‌ترین رمان‌ها، فیلمنامه‌ها و نمایشنامه‌ها باشد اما متاسفانه به سهو یا به عمد از سوی رسانه‌ها و جوامع حقوق بشری نادیده گرفته می‌شود.
مزدا پارسی

خروج از نسخه موبایل