صادق خاوری: از شاهدان عینی جنایات رجوی هستم و گواهی میدهم

با ۱۵۰نفر سرم ریختند و شکنجه کردند

اینجانب صادق خاوری 44 ساله ساکن رشت در سال 1380 جهت کار و اشتغال بهتر به ترکیه رفته بودم که درآنجا به دام فرقه مجاهدین افتادم که با فریب مرا به کمپ اشرف درعراق کشاندند و گفتنند که ظرف سه ماه تو را به هر کشوری که بخواهی می فرستیم و بدین گونه میتوانی پناهندگی سیاسی بگیری.

بعد از ورود به کمپ اشرف چند ماه گذشت و خبری نشد و چون احساس کردم سرم کلاه گشادی رفته به مسئولم گفتم من اشتباه آمدم و میخواهم بروم پی زندگی خودم در ایران نزد همسرم و ادامه شغل آرایشگری..

آنها مرا به صلابه کشیدند و گفتند راه برگشتی نیست و زیر قول و قرارشان زدند وگفتند فقط یک راه دارد تو را می بریم به مرز ایران و عراق آنجا رهایت میکنیم ومیدانی که عراقیها هر کسی را در مرز ببینند تیر باران میکنند و از طرفی وزارت اطلاعات ایران هم در جا شما را اعدام میکند و ما در این زمینه هیچ گونه مسئولیتی نداریم. حالا انتخاب با خودت هست! یا باید قسم بخوری و تعهد بدهی که تا لحظه مرگ با ما بمانی یا به طرقی که گفتیم رهایت میکنیم و راه دیگر اینست که تو را تحویل استخبارات عراق بدهیم. حال خود دانی …

بله من رو ترساندند و تاجایی که خبردارم با همه اعضای ناراضی این کار رو کردند .

سالها از آن ماجرا گذشت و در پی این سالیان چه شکنجه های روحی و روانی که بر سر من نیاوردند. بارها رجوی ادعای اتمام حجت کرد که هر کس میخواهد برود بفرمایید راه باز است و دو خط بنویسید و به مسئولین بدهید و بروید پی کارتان.. خودم چندین بار نوشتم که میخواهم بروم وهر بار با فحش و اذیت و بد و بیراه وسرکوب سران تشکیلات مواجه شدم و فهمیدم رجوی دروغ میگوید.
دیگر صبرم لبریز شده بود چون ازهیچ جهت سنخیتی با آنان نداشتم..

آخرین بار سال 1389دوباره رجوی پیام اتمام حجت بی قید و شرط صادر کرد و من برای آخرین بار نوشتم که میخواهم بروم و خواهش و تمنا کردم که کمکم کنند وفکرمیکردم با این روش نرم شوند و کوتاه بیایند و دست از سرم بردارند. درحالیکه این بار نمیدانستم که چه سرنوشت بدتری در انتظارم هست …

صدایم کردند و بزرگترین نشست تشکیلاتی را برایم تدارک دیدند که درست دو روز در دو جلسه ۱۷ساعته با ۱۵۰نفر سرم ریختند ومورد شکنجه های روحی وجسمی قرار دادند.

مسئول جلسه سرکوب وعقده گشایی، یک زن بود و با عده ای از مسئولین بالا در دو جلسه به من فشارهای روحی و روانی شدیدی وارد کردند و فحش و بد و بیراه گفتند شاید که من تسلیم شوم ولی مقاومت کردم.

انگاری مقاومت من داشت بی فایده می شد و مجددا چند نفر از سران سرکوبگر برایم ۷ساعت نشست گذاشتند تا مرا بچرخانند و شستشوی مغزی بدهند تا از تصمیمم مبنی برخروج از تشکیلات کوتاه بیایم.

کم کم در آخر دیدم مقاومت فایده ای ندارد و کوتاه آمدم چون دیگر مغزم کشش هیچ چیزی را نداشت وبه این نتیجه رسیدم که باید فرارکنم ودر سال ۱۳۹۰ با همه محدودیتهای تشکیلاتی موفق به فرار از کمپ شدم .

شایان ذکر است که در همان موقع سر یکی از بچه های میلیشیا همین بلا را آوردند که اسمش یادم نیست بلائی سرش آوردند که پشت آسایشگاه خودش را آتش زد و در آتش سوخت . مسئولان گفتند حق نزدیک شدن به آن شخص را ندارید چرا که او یک مزدور رژیم ایران است!

حال بنده ضمن درخواست غرامت عمر برباد رفته ؛ حاضرم بخاطر لطمات روحی و روانی که خوردم علیه رجوی درهر دادگاهی اقامه دعوی کنم و شکایاتم را ارائه دهم.

جداشده صادق خاوری
ایران – گیلان – رشت

خروج از نسخه موبایل