اگر راست می گوئید درب زندانتان را باز بگذارید

گاه و بی گاه در رسانه های رجوی اعتراضات اقشار مردم منعکس شده و به آن رنگ و بوی سیاسی داده شده و سعی در نشان دادن آنها به عنوان تقابل بین دولت و مردم دارند!

به عنوان نمونه اشاره می کنم:
کارگران … در اعتراض به اخراج ۸ کارگر و کاهش مدت قرارداد بخشی از همکارانشان دست به تجمع اعتراضی زدند. آنها اقدامات کارفرما را غیرقانونی و علیه توافقات قبلی با کارگران می‌دانند.”

یا:
شماری از کارگران …، صبح شنبه به پرداخت نشدن مطالبات مزدی خود معترض شدند.”

این تجمعات کارگری و صنفی نشان از حیات یک جامعه است و قاعده ای کم وبیش جهانشمول ! چرا که پدیده ای مطلق وبی عیب ونقص درجهان واقعی وجود ندارد.

از مشخصه های یک جامعه ی پویا وجود شهروندان و سیاستمداران حساس به مسئولیت ها و رسالت های اجتماعی خود می باشد. در جامعه ای که صدای منتقدان و اعتراضات مسالمت آمیز دیده می شود، به معنی این است که صدای مردم به حاشیه رانده نشده است ، شنیده می شود و در تصمیم گیریها دخالت داده می شود.

اختلاف نظر در جامعه باید وجود داشته باشد، انتقادات و اعتراضات نیز برای تحقق عدالت باید در بطن جامعه وجود داشته باشد.
اما در فرقه ی رجوی اوضاع به چه منوال است؟

همه متناقض هستند! همه سر همه ی کارها لحظه های تقابل دارند! هیچ کاری با میل و رغبت انجام نمی گردد!

چرا؟

چون حال هیچ کس خوب نیست! همه سر مناسبات حرف دارند! تمامی اعضای سازمان خود را برده می دانند، برده ای که صبح تا شب باید جان بکند، بی هیچ مزدی! فقط بیگاری محض!

اگر در ایران مطالبات کارگران فلان کارخانه به تاخیر افتاده است و سازمان به عنوان یک نقض جدی روی آن انگشت می گذارد! آیا در فرقه ی رجوی حق و حقوق اعضاء به رسمیت شناخته می شود؟

آیا کسی حق دارد سر کار نرود؟ آیا کسی حق اعتراض دارد؟ آیا کسی که در اثر شدت کارهای خشن وسخت دچار آسیب های جسمانی و نقص عضو می شود، به او غرامتی تعلق می گیرد؟

صدای برده های رجوی آیا جائی شنیده می شود؟

اگر انسان ها مهم هستند، اگر حق وحقوق افراد برای رجوی ها مهم است ، این مهم را باید در عمل نشان بدهند.

روزی که من بعد از سالها بیگاری و بدبختی تصمیم گرفتم از سازمان جدا شوم، یک سکه هم کف دست من نگذاشتند! کسی از من تشکر هم نکرد که عمر و جوانی ام را در آن سازمان لعنتی تلف کردم و هیچ هدفی هم حاصل نشد! بعنوان یک از کار افتاده با صدها آسیب جسمی و روحی از سازمان جدا شدم ، بی هیچ دستمزد و به اصطلاح پایان کاری!

آماج انواع تهمت ها و فحش ها و ناسزاها هم قرار گرفتم که چرا تا لحظه ی مرگ با آنها نماندم و جانم را فدای رهبر نکردم! اما یک بار هم از خود سئوال نکردند که چرا این همه اعضای سازمان دست به فرار و جدائی زدند!یا شاید خود جواب را می دانند اما اهمیتی به تضییع حقوق بشر نمیدهند.

امروز دیگر آبروئی برای رجوی ها نمانده است که به آن بنازند! هرچه هست رسوائی و بدنامی و لعن و نفرین است. سازمانی که روزگاری از بطن جامعه هزاران نفر را با خود همراه داشت ، امروز در چه نقطه ای است ؟ این هنر ذیقیمت از هرکسی بر نمی آید، الا مسعود رجوی و عروسک خیمه شب بازی اش مریم !

رجوی ها به اعضای در بند به عنوان یک دارائی شخصی نگاه می کنند ، این نوع برده داری فرم اصلی برده داری است که بردگان به عنوان دارایی مالکانشان تلقی و استثمار می‌شوند.

از صبح تا شب همه برده وار کار می کنند و شب لقمه نانی می خورند ، بعد از شام هم در نشست های مغزشوئی کلی فحش و فضیحت می شنوند و با کوله باری از تناقض و حرف نگفته سر روی بالش می گذارند !

لابد انتظار هم دارند که تمامی معادلات جهانی طبق میل آنها رقم خورده و بدون داشتن ذره ای درک اجتماعی به تهران پرواز کرده و امور یک مملکت را به دست بگیرند !

کسی نیست بگوید که ، شما در چرخاندن چرخ های یک اردوگاه چند صدنفره عاجز ماندید و با زندان بان و نگهبان و دوربین و … همه را مانیتور می کنید و نگه داشتید ، اگر راست می گوئید ، درب زندانتان را باز بگذارید و تماشا کنید که آیا دیگر کسی تن به برده داری شما خواهد داد یا نه ؟؟؟

آیا وجدان های بیدار ، انسان های آزاده و مدعیان ومدافعین حقوق بشر ، می خواهند باز هم چون گذشته بر این نوع از برده داری و ادامه آن در زندان مانز ( اشرف 3 ) ، چشم پوشی کنند ؟؟؟
فرید

خروج از نسخه موبایل