چریکی که می خواست چه گوار ا شود،‌ خسر و پرویز شد

پیر تر ها و مادر بزرگها وقتی کسی را دعا می کردند می گفتند “ آخر عاقبت بخیر بشی “در نوجوانی متوجه این جمله عمیق و پر معنی نبودیم.

سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک جریان عمده در سرنگونی رژیم سلطنتی روند مثبت و شتابنده ای ایجاد کرد و در آگاهی مردم نسبت به دیکتاتوری سهم مو ثری داشت.

بعد از انقلاب و سرنگونی رژیم بدست توانای مردم ایران، مرکزیت سازمان مجاهدین تصمیم گرفت با توجه به فرهنگ سیاسی مردم ایران که احزاب را با فرد می شناختند، مسعود رجوی رابه عنوان نمایند ه سازمان معرفی کند تا سازمان بهتر بین مردم جا افتا ده شو د.

آخرین سخنزانی عمومی رجوی در استادیوم امجدیه تهران در سا ل 59 بود که وی شهادتین گفت و با حس “ چه گوارائی “ فریاد زد ” وای به روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ بدهیم “. و از انجا که ریشه مسلمانی هم داشت جمله معر و ف امام حسین در عاشورا را با تعویض “ شمشیرها “ فریاد کشید و گفت “ای گلوله ها بر من ببارید.“

که با تشویق نسل جوان حاضر دراستادیوم روبرو شد. برا ی مسعود کف زدیم. چه رهبر شجاعی.!! وای به آنروزی که مسلح شویم. زیرا در هیچ رویارویی چماقداران که از حمایت گسترده کمیته بر خوردار بودند نتوانسته بودند،‌خط میلیشای نو جوان راکه هنگام دفاع دست در دست، تنها سرود می خواند، را بشکنند. پس چه باک که ‌میلیشیا جان بدهد.با هزینه سنگینی دریافتیم که انقلابی بودن و شجاعت در بلند فریاد زدن نبود بلکه نیفتادن دردامی بود که آمریکا و اسرائیل برای از بین بردن نسل جوان وانقلابی کشور و ایجاد برادر کشی تدارک دیده بودند. زهر طرف که کشته شود بسود آنان است و از سوی دیگر جناح موتلفه -رفسنجا نی برای قبضه کردن قدرت منتظر چنین شعارهائی بودند که فتوای سرکوب را بگیرند.

بدلیل فشار های گرو ههای فشار وابسته به جناح حاکم،‌رجوی همیشه از مراقبت ها ی ویژه و محافظین مسلح بر خوردار بود. و کم کم از مردم دور شد.

داستان سیاهترین دوران تاریخ معاصر ایران را همه ما دیده،‌شنیده ایم و با خون و پوستمان تجربه کرده و در زندان و تبعید بهای انرا داده ایم ولی رجوی که می خواست همزمان لنین و چه گوارا و امام حسین باشد،‌ بدون مشاوره با همه مرکزیت و اعضا و هواداران تصمیم گرفت برای شناساندن جنبش به خارج برود.

بر ا ی اینکار پرواز از فرودگاه شکاری مهر اباد با هواپیمای محمد رضا شاه،‌را انتخاب کرد که خبر ساز باشد وی همرا ه با بنی صدر اولین رئیس جمهور منتخب مردم ایران که متوجه منظور رجوی برای به همراه بردن وی نشده بود.‌، اینکار را انجام داد.

این موضوع باث شد که سازمان یکی از معیار های پیروزی و موفقیت، را د رپوشش خبری خبرگزاری ها و ‌روی انتن خبر گزاری های غربی بداند.

خروج رجوی به قیمت اعدام 6 همافر ود ستگیری تعدادی از انان و اخراج 10000 نفر از همافران نیروی هوائی انجام شد. به عنوا ن نمونه،‌یکی از این بازداشت شدگان تا سال گذشته در زندان اوین بود. این اقدام باعث شد که جمهوری اسلامی با تسویه حساب گسترده همافران را که نقش کلیدی در سرنگونی نهائی رژیم سلطنیت داشتند، از سرراه بر دارد.

در فردودگاه نظامی، رجوی که در پاسخ خبرنگاران با حس شاعرانه و چریکی اچه گوارا ئی گفت ما با اولین برف زمستان باز خواهیم گشت.

دولت فرانسه برای وی چندین ژاندارام محافظ گذاشت و برای سرنگونی رزژیم 800 خط تلفن در اختیار وی قرار داد تا رجوی انقلاب از راه دور براه بیندازد..

شعبانعلی (‌محمود)‌ازبخش اطلاعات و امنیت به من گفت “اگر بنی صدر در هواپیما نبود دولت فرانسه هر گز اجازه فرود هواپیمای نظامی را نمی داد. زیرا بنی صدر قانونا رئیس جمهور ایران بود.

وی گفت “ بعدا ز اینکه سازمان و شورا کاملا در فرانسه تثبیت شد و‌ دیگر نیازی به بنی صدر

نبو د مسعود (رجوی) زیر اب بنی صدر را زد. ”

اتفاقا من صحت این موضوع را درنشست جانشینی مریم رجوی از مسعود رجوی در سال 67 سوال کردم ولی رجوی از پاسخ به ان طفره رفت.

سالها در ایران برف بارید خون های بسیاری از جوانان وطن که اعتقاد به برابری،‌آزادی و کرامت انسانی داشتند بر روی برفها جاری شد. ولی مسعود به ایران بر نگشت.

رجوی همه اعضا را به خروج از ایران فرا خواند در سال 61 تقریبا دیگر هیچ کادر و مسول در داخل کشور نمانده بود. سازمان درجنگ چریک شهری شکست خورده بود و رژیم سکوت قبرستان را بر ایران حاکم گردانده بود.

فاز جنگ منطقه ای در کردستان هم به شکست انجامید و تبلیغات بر سلاح غلبه کرد. ولی پس

ا ز چندی کردستان را هم به همراه دیگر گروههای چریکی واگذار کردند.

رجوی،‌ کادر مرکزی را منحل کرد تنها یک ماه قبل از ان فیروزه بنی صدر که بسیار جوانتر از رجوی بود،‌متوجه تصمیم رجوی برای رفتن به عراق میشود که از وی پنهان کرده بود.. فیروزه تقاضای طلاق میکند زیرا مهریه اش استقلال ایران بود که رجوی آگاهانه آنرا به عراقیها فروخته بود.

رجوی بلافاصله با مریم عضدانلو ازدواج کرد. رجوی به این ازدواج لقب ؛‌انقلاب ایدئولوژیک داد و به همه اعضا د رفرانسه گفت “ اگر من را قبول دارید دنبال من بیایئد و سوال نکنید “.

موج ریزش نیروها در داخل و خارج شدت گرفت. افراد تشکیلات جوان بودند،‌صداقت داشتند ولی پختگی سیاسی کافی نبود که بتوانند تصمیم بگیرند که تنها انتخاب بین رجوی و خمینی نیست بلکه راه سوم مردمی (راه مصدق و ستارخان) هم وجود دارد که طولانی تر و سخت تراست ولی امتحانش را در طول تاریخ پس داده است.

کم کم رجوی که شهامت و صداقت پذیرش شکست را نداشت، بجای پذیرفتن شکستها که بهای آن را هوادران و اعضا با پوست وخون خود میدادند،‌ دیگر ان را مورد سرزنش قرار می داد و با تهمت و مارک زدن و ابستگی به رژیمی که پرونده نقض حقوق بشرش، سیاه بود انانرا منزوی می کرد.

رجوی بسرعت مبدل به ناقض حقوق اولیه انسانها که “حق اگاهی“ و “انتخاب کردن آزادانه “ بود،‌ می شد. وی علی زرکش معاون خودش را متهم به عدم توانائی درسرنگونی رژیم کرد و وی را از سمت هایش خلع کرد. زرکش بعدا نیز در بغداد زندانی شد.

رجوی د ر فرانسه درامنیت کامل بود،‌ ولی تصمیم گرفت به محلی برود که اصلا برف نیاید.

به همین دلیل عراق را انتخاب کرد. عرا ق برای وی محافظان بیشتری و نیز تسلیحات سنگین و پول د راختیار وی قرار می داد. رجوی عاشق سلاح سنگین و رژه و یونیوفورم نظامی و سان دیدن از نیورها به عنوان ژنرال بود. درجه ای که خودش به خودش اعطا کرده بود.

رجوی پرواز تاریخساز صلح را در سال 65 به عراق انجام داد. که حاصل ان در مدت 3 سال تا پذیرش قطعنامه 598،‌ به کشته شدن حداقل 4 هزار نفر از مجاهدین و هزاران سرباز ایرانی و بسیج و سپاهی منجر شد.

ازین پس ترددهای وی در عراق با 2 بنز ضد گلوله سفید و سیاه اهدائی صدام حسین باضافه اسکورت سازمان امنیت عراق، و محافظین شخصی حتی در قرار گاه اشرف انجام گرفت.

وی از ترس ترور در مانورهای نظامی شرکت نداشت.بعضی وقتها سر زده به سالن غذا خوری به مدت کوتاهی سر می زد زیرا درا نجا کسی اسلحه حمل نمی کرد.

گفته گارسیا مارکز مصداق داستان رجوی، صدام، رفسنجانی است آنجا که می گوید“ دیکتاتور‌ها تنها هستند؛ به هیچ کس اعتماد ندارند؛ حتی به کسی که در راه همان دیکتاتور بی‌محابا آدم کشته است.“

رجوی از سال 59 با هیچ ایرانی عادی بر خوردی نداشته است. وی سالهاست که از واقعیت جامعه ایران بدور است و با تصورات ذهنی از جامعه ایران که هنوز در سال 59 قفل شده است،‌زندگی می کند.

دراین راستا،‌محکم ترین مقر را در کنار قرار گاه علوی برای خود تهیه دید و در بغداد نیز کاخی با کمک مالی عراق برپا کرد که ازبیرون سیمانی بنظر می آمد ولی در داخل بسیار شیک و ضد بمب بود. وی قرار گاه علوی را هم ضد بمب ساخته بود.

حملات نظامی زیادی انجام گرفت که اخرین ان فروغ جاودان بود ولی رجوی،‌تنها به بدرقه قربا نیان کفایت کرد. اعضا و مریدان وی چنان شست و شوی مغزی شده بودند که نمی توانستند درک کنند فرمانده خوب در کنار نیروهای خود وارد میدان نبرد می شود. رجوی حتی تا لب مرز ایران و عراق هم نرفت.زیرا وی رسالت بزرگ رهائی مردم از دست آخوند ها را تنها مختص خودش می دانست و به همین دلیل دیگران را همیشه تمسخر میکرد.

رجوی بخاطرغذای خوب و امکانات رفاهی بسیار عالی اضافه وزن پیدا کرد، بالا رفتن سن را با رنگ کردن موها پوشاند. علت سرنگون نشدن را به گردن اعضا ئی انداخت که به وی اعتماد مطلق داشتند و برای وی (نه برای رهائی مردم ایران)‌جانشان را دادند.

با گذشت زمان و تغییر معادلات سیاسی جهانی،‌جایگاه صدام تضعیف می شد. صدام دیگر به رجوی اعتماد زیادی نداشت با اینکه وی توانست د رسال 1991 با نیروی مکانیزه اش، جلوی حرکت کردها به بغداد را بگیر د ولی هیچگاه با وی دیدار نکرد.

نارضایتی و سوالات در بین اعضا رشد فزایند ه یافت، کمتر کسی بود که متوجه زمین گیر شدن نظامی سازمان بعد از 15 سال حضور در عراق نشده باشد. رجوی بجای پذیرفتن مسو لیت و و پیدا کردن اشتباهات و برسی راه های اصولی که بجز در یک روابط و مناسبات دمکراتیک و آزاد میسر نبود. رجوی بجای استعفا کردن برای برگرداندن سازمان مجاهدین به خط اصولی، دستور دستگیری مخالفان و منتقدان را به بخش ضد اطلاعات داد.تعداد زیادی دستگیر،‌ زندانی و شکنجه شدند.. بعضی ا زافراد مفقود الاثر شد ند. علت مرگ برخی، خودکشی اعلام شد. برخی تحویل زندان ابو غریب شدند، برخی را نیزبه اردوگاه رمادیه فرستاد که زنانشان و کودکانشان مورد آزا ر و اذیت جنسی قرا ر گفتند.

پرونده نقض حقوق انسانها در تشکیلات رجوی،‌سیاه تر و سنگین تر شد تا اینکه تاریخ مصرف صدام تمام شد و بازهم تحلیلهای رجوی اشتباه درامد. این بار کسی نبود که اشتباه را به گردن وی بیندازد. رجوی بدون توضیحی ناپدید شد.

می گویند زمانی که خسر و پرویزکه با سپاهیان و لشگر مجهز خود به جنگ سپاه کم اسلحه اعراب مسلمان رفته بود، سربازان خود را با با زنجیر به یکدیگر بسته بود تا فرا ر نکنند. وقتی که سپاه ایران در قادسیه (‌مدائن)‌شکست می خورد، پادشاه شجاع در ظرف 48 ساعت با اسب تندرویش خود را به آسیابی در هرات درافغانستان فعلی میرساند و درانجا کشته می شود. نکته قابل توجه سرعت فرار خسرو پرویز از عراق تا افغانستان هست.

تشابه رجوی و خسرو پرویز در این هست که هر دو متکبر و خود خواه و زن دوست و جنگ طلب بودند. آنها د رآنجا که باید می ایستادند،‌پا به فرار گذاشتند و سربازان خود را رها کردند.

و تاریخ هم از انا ن به بدی یاد کرد ه و خواهد کرد.

خسرو پرویز چنان مغرور بود که نامه حضرت محمد را پاره کرده بود در حالیکه امپراطور قدرتمند روم هم همین نامه را گرفته بود و لی حرمت سفیر را نگه داشته بود.

رجوی چنان تکبر فرعونی داشت که به تشکیلات باوراند ه بود که دنیا روی محور سیاست سازمان و رجوی می چرخد.

مطلب را با طنزی از هاد ی خرسندی به پایان میبرم، “ امام حسین د ر کربلا چراغها را خاموش می کند (برای اینکه ان عده معدود خجالت نکشند) و به انان که با وی بوده اند می گوید اینها (سپاه یزید) می خواهند مرا بکشند هر کس بخواهد می تواند برود.

رجوی هم می گوید رژیم خمینی می خواهد مرابکشد و چراغها را خاموش می کند ولی وقتی چراغها را روشن میکنند می بینند رجوی غیبش زده است.

من د رعجبم که چگونه از تقدیر فرار میکنند، و ا زتجربه تلخ دیکتاتورها درس نمی گیرند،‌در حالیکه مرگ هم مانند تولد حق است و گواراست اگر در راه آزادی و استقلال و مردم باشد. این سعادتی است که نصیب انانی خواهد بود که آخر عاقبت بخیر هستند.

لازم بتذکر است که رجوی قبل از حمله آمریکا، در سال 2003 همسر سوم (اعلام شده اش) مریم قجر عضدانلو (رجوی) و دختروی و دوستان نزدیکش را از عراق خارج کرده بود و به پاریس فرستاده بود. د رحالیکه مصطفی رجوی فرزندش را که جز منتقدان رجوی هست و علاقه ای به سیاست و جانشینی پدرش ندارد را با انها همراه نکرد. و تقاضاهای خروج وی به دلیل نگرانی از اینکه وی اطلاعات زیادی از روابط پنهانی پدر ش دارد، را ترتیب اثر نداده اند.

سعید سلطانپور

اول فوریه 2007 -تورنتو