هشدار هشدار! شما وضعیت تان به شدت قرمز شده است

من و رحیم کیوکان بیخبر فریفته رجوی شدیم

تراژدی هولناک یک خانواده دردمند و چشم انتظار

در دادگاه شعبه 55 تهران مورخه 17 و 18 اسفند 1399 خواهان و شاهدان عینی جنایات رجوی، چالشی بزرگ را علیه مسعود رجوی و فرقه تروریستی وی رقم زدند که آثار شگرف آن تمامیت رجوی را به لرزه انداخته و ناگزیر شخص رجوی نابخردانه مخاطبان و مدعیان خود را در واکنش به دادگاهی شدنش در محاکم بین المللی، تهدید به مرگ و ترور کور کرده است .

قبل از شروع دادگاه و شهادت خواهان و شاهدان عینی جنایات رجوی و شهادت دختری رنجدیده از ظلم و جور رجوی با خانواده های اعضای گرفتار در تشکیلات سیاه رجوی که متعاقبا انعکاس بسیار وسیعی در رسانه های داخلی وخارجی به دنبال داشت، به گفتگو نشستم و نکات تکان دهنده ای از زندگی مشقت بار خانواده ها پیش رویم قرار داد که تاثرعمیق مرا برانگیخت واحساس کردم به وجهی دیگر از زوایای پنهان ماهیت و ایدئولوژی ضد خانواده رجوی شناخت بیشتری پیدا کردم .

برای دانلود اینجا را کلیک کنید.

دختریادشده کسی نبود جز سرکار خانم لیلا کیوکان فرزند رحیم کیوکان 78 ساله از اسیران رجوی مقیم زندان مانز آلبانی .

لیلان کیوکان دراین دیدار کوتاه، دردمندانه و درعین حال معصومانه ازغیبت و دوری چهل ساله پدر و اینکه لحظه لحظه زندگی شان چطور و چگونه به سختی گذشت یاد کرد واشکها ریخت ..

و من به وضوح احساس کردم اوضاع و احوال رحیم نیز مشابه حال به هم ریخته دخترش هست و می بیند و می گرید و مشتاق درآغوش کشیدن دخترش لیلا و دیگراعضای خانواده اش است ولیکن اینطور به وی القاء شده است که چاره ای جز تن دادن به اسارت ندارد و نمی تواند ازقید و بند مرئی و نامرئی زندان خود ساخته خلاصی داشته باشد.

در روند آشنایی با این خانواده بسیارعزیز و محترم از همسر فهیم و با وفا و سختکوش رحیم کیوکان سرکار خانم بهجت صدیقی دریافتم که رحیم کیوکان ناخواسته فریب رجوی را خورد و چهل سال پیش شب هنگام در حالیکه ترس و دلهره از توهم دستگیری و اعدام بیقرارش کرده بود، بی هیچ مقدمه ای با همسرش خداحافظی می کند و به ناکجاآباد سفر بی بازگشتش را آغاز می نماید.

خانم صدیقی و دو دخترشان

در شرح ماوقع ناپدید شدن رحیم کیوکان و پیوستنش به فرقه رجوی موسوم به سازمان مجاهدین خلق، سرکارخانم بهجت صدیقی در یک گپ و گفتگوی صمیمانه در حالیکه استرس واضطراب شدیدی به همراه داشت گفت :

” آقا رحیم کارمند معمولی فرودگاه مهرآباد تهران بود که با شغل و تخصص اصلی اش، تعمیرکار و تکنیسین هواپیمایی ملی ایران (هما) روزگارنسبتا خوشی با چهارفرزند دختر و پسر داشتیم .

اقا رحیم هرچند بعد از قیام ضدسلطنتی به هواداری از سازمان مجاهدین می پرداخت و من می دیدم که درمنزل مسکونی مان در مهرآباد جنوبی تهران در اتاق خودش کتب و نوشتار مربوط به این گروه را مطالعه میکرد ولی هیچگاه ازاین حوزه فراتر نرفت و فعالیتش درحد حرف و تعریف و تمجید از این گروه بود. خصوصا اینکه خودم بخاطربچه هایم اساسا موافق فعالیت گروهی وسیاسی ایشان نبودم وایشان هم بشدت عاشق خانواده خودش بود.

تا اینکه همان اوایل دهه شصت که با ورود این گروه به فعالیتهای خشونت بار تروریستی همه جا شلوغ و پلوغ و بگیر و ببند بود، آقا رحیم نگران ومضطرب و پریشان خاطر به خانه آمد وگفت من دیگرامکان علنی زندگی کردن را ندارم و وضعیتم سرخ است و باید از ایران خارج شوم!

من ازحرفهای بی ربط آقارحیم خشکم زد واسترس شدیدی گرفتم وگفتم یعنی چه !؟

کجا میخواهی بروی با چهاربچه قد و نیم قد! کسی با توکاری ندارد چرا که فعالیت خاصی نداشتی .. که دیدم گوش آقارحیم بدهکارحرفهایم نیست وبه دنبال تدارک یک ساک از وسایل فردی اش است”

آقا رحیم درنهایت گفت: ” چرا متوجه نیستی جانم درخطر است . امروز از طرف سازمان رجوی به من اطلاع دادند که هرچه زودتر باید از ایران خارج بشوم وگرنه درصورت دستگیری شکنجه واعدام میشوم چونکه ازطرف حراست هواپیمایی برایم پاپوش درست کردند که قصد هواپیما ربایی دارم و درصدد اجرایی کردنش هستم ..!”

خانم بهجت صدیقی در ادامه درحالیکه از آه واشک فراوان گریزی نداشت گفت: ” اصلا پاپوشی درکارنبود وهمش دوز و کلک و دروغ رجوی بود که میخواست همسرم را بفریبد و به عراق ببرد که متاسفانه دراثرخام کردن همسرم موفق شد بین مان 40 سال جدایی بیندازد تا من با سختی ومشقات زیاد بتوانم بدون داشتن حداقل سرمایه ای فرزندانم را بزرگ کنم و سر و سامان بدهم..”

ماحصل گفت و شنود با خانم بهجت صدیقی همسر دردمند و رنجدیده از ظلمات رجوی، یاد آور سرگذشت خودم و خاطره پیوستنم به فرقه رجوی وخروج ازکشور برپایه ادعای دروغین و فریبنده رابطین وسرپل خارج کشوری فرقه بود که فصل مشترکی با وضعیت رحیم کیوکان بقرار زیر داشتم :

” من هم مابعد قیام ضدسلطنتی درحالیکه 14 سال بیشتر نداشتم نه بر مبنای شعور و شناخت مسائل سیاسی وقت بلکه براساس شور و هیجان فضای آزاد پس از انقلاب به هواداری ازسازمان مجاهدین پرداختم ودرحوزه فعالیت سیاسی به فروش نشریه و پخش اوراق تبلیغی مربوط به مجاهدین درشهر و هنرستان فنی که در آن به تحصیل مشغول بودم، مبادرت کردم .

با ورود مجاهدین به فاز خشونت و اعمال ترور کور در سرفصل 30 خرداد 1360علیه مسئولین کشور و حتی مردمان عادی که حزب الهی می نمودند ؛ مرعوب دروغ مسئول وقت درتشکیلات شدم مبنی براینکه وضعیتم سرخ است و دیگر نمی توانم درشهر و در هنرستان فنی علنی باشم ومی باید که با ترک تحصیل وخانه وکاشانه مخفی شوم وچنین شد که سرازخانه های تیمی سازمان درآوردم.

بخوبی بیاد دارم که درشامگاه 13 شهریور1360 درحین تردد و بدنبال تهیه امکانات مالی و استقراری برای تیمهای ترور در سن 16 سالگی دستگیرشدم و با توجه به شرایط بحرانی وقت به مدت دوسال درزندان بودم ولیکن نه اینکه دستم به خشونت آلوده نشده بود به مرخصی میرفتم و نهایتا مورد عفوعمومی واقع شدم وبا تعهد مبنی برعدم فعالیت مجدد آزاد شدم .

متعاقبا این فرصت به من داده شد وامکان یافتم که به ادامه تحصیل درهنرستان فنی لاهیجان در رشته راه و ساختمان بپردازم. تا اینکه یک سال بعد مجددا با سرپل ارتباطی خارج کشوری مجاهدین وصل شدم تا تحت عنوان کذایی یک هسته مقاومت فعالیت بکنم وبا یک کد رادیویی (جمشیدR 202 ( با رابط سازمانی وصل شدم و دستور فعالیت می گرفتم .

هسته های به اصطلاح مقاومت وقت تقریبا مشابه کانون های شورشی حال می ماند، با این تفاوت که اساس فعالیتهای خرابکارانه اش ایذایی بود و دستور می گرفتم مثلا با چسب قطره ای محل سوئیچ درب خودروهای ادارت دولتی را کورکرده و مانع استارت خوردنش بشویم ویک جورهایی برایشان خرابکاری ایجاد کرده باشیم .

تا اینکه اتفاقی که برای رحیم کیوکان افتاد برایم برای باردوم تکرار شد و بالکل مسیر زندگیم را به سمتی که نباید تغییرداد!
دقیقا 24 آذرماه 1363 بود که ازطریق رادیو بقرار زیر برایم پیام فرستادند :

(جمشید R202 هشدار هشدار.. شما وضعیت تان بشدت قرمز شده است وعن قریب است که دستگیر و شکنجه واعدام شوید ولذا به سرعت می باید که کشور را ترک کنید. برای توضیح بیشتر به سرپل ارتباطی وصل شوید ودر ساعت مقرر پای تماس تلفنی باشید.
وقتی سرساعت مقرر ارتباط تلفنی ام با سرپل برقرارشد خانم مسئول و رابطم گفت: همچنانکه پیشتر گفته شده است وضعیتت قرمزاست و بطور اضطراری باید که از کشورخارج شوید ..

ومن با دستور رابط وسرپل سازمان ازمرز زاهدان و از طریق کانال قاچاقچی به مقرشان درکویته وکراچی پاکستان پیوستم بی آنکه خودم بخواهم و انتخابی درکار باشد .”
پوراحمد

خروج از نسخه موبایل