وقتی مسعود رجوی «مژگان» شد

نگاهی به وقایع تلخ 6 و 7 مرداد 1387 در فرقه رجوی

۶ و ۷ مرداد تاریخ دیگری در سازمان تروریست ها است که باعث شده بهتر فرقه رجوی را بشناسیم.
در آن تاریخ نیروهای آمریکایی می خواستند که از کمپ اشرف بروند پس از پنج سال اشغالگری قصد داشتند نیروهایشان را در عراق کمتر کنند. اولین نقطه جا خالی دادن از حفاظت کمپ اشرف بود. دو سه ماهی بود که سازمان در کشمکش با نیروهای دولتی عراق بود و اجازه نمی داد چند ماشین نیروهای عراقی به عنوان حفاظت در اطراف کمپ و دو ماشین شامل ۱۲ نیروی عراقی در داخل به جای آمریکایی ها مستقر شوند. تا قبل از آن شاید حدود هزار نیروی امریکایی در کمپ اشرف آزادانه در تردد بودند. آنها در منطقه شمال کمپ در بهترین مکان های قرارگاه می زیستند و رفت آمد می کردند.

هر هفته برای آنها سور و ساط برگزار می شد. مهمانی های مفصل با غذاهای ایرانی و پذیرایی و هدیه.
تا اینکه با فرمان بازگشت همه شان جا زده و مقر اشرف را دو دستی تحویل نیروهای عراقی دادند.
در ابتدا فرماندهان عراقی بنای ناسازگاری و درگیری نداشتند می خواستند به مانند نیروهای امریکایی بخش کوچکی از آنان در خیابان اصلی موسوم به ۱۰۰ و بخش اساسی آنها در بیرون کمپ جهت حفاظت مستقر شوند.

آن زمان ما علت هیاهو و جار و جنجال رجوی را دقیقا نمی دانستیم. بعضا سران بالاتر خبر داشتند که رجوی در عراق گیر افتاده و خودش را پنهان کرده است ولی واقعا نمی توانستیم تصور کنیم که این بشر تا به این حد ترسو است که حتی از سایه خودش هم می ترسد و هر اتفاقی در عالم می افتد یک سرش را به خودش وصل می کند. اگر اتفاقی به نفعش بود می گفت تحت تاثیرات ما انجام شده و اگر منفی بود می گفت حکومت ایران به دنبال من بوده. چندی بعد در جلسات درونی به ما گفتند که از این پس بایستی مسعود را مژگان خطاب نمایید و نام او مژگان است. باید به خاطر امنیتش اگر گزارشی هم برای او می نویسید در بالای آن قید کنید به مژگان…

بعد از اینکه نام جدید رجوی مژگان شد مدتی دیگر در جلسات توجیهی بعدی گفتند حکومت ایران و عراق و آمریکا خلاصه از شرق تا غرب عالم به دنبال «مژگان» هستند. وظیفه یک تا هزار هر مجاهد حفظ امنیت اوست. ما نباید بگذاریم پای حتی یک سرباز عراقی به داخل کمپ اشرف برسد. مهمترین هدف ما اکنون دیگر نه جنگ با ایران و نه مبارزه است تنها یک هدف داریم آن هم حفاظت از «مژگان» و مقر لشگر ۴۹ که مژگان پارسایی هم در آن مقر مستقر شده بود.

خلاصه به نیروهای قدیمی تر مشخصا گفته بودند که منظور از مژگان همان رجوی است و در پیام های عمومی نیز می گفتند وظیفه درجه یک و هدف ما حفظ مرکز لشکر یعنی مقر ۴۹ است.
بارها رژیم عراق پیام داد قصد رویارویی ندارد. چندین بار هم جلسه مشترک گذاشتند اما سرکردگان به دستور رجوی زیر بار توافق و همکاری نمی رفتند.

دولت عراق در آن زمان کم و بیش از طرف برخی از جداشدگان از فشارها و تضعیقات درون کمپ مطلع شده بود. برخی ناراضیان که موفق شده بودند فرار کنند گفته بودند اعضایی هستند که خواهان جدایی‌اند و می خواهند به نزد خانواده هایشان برگردند ولی اجازه ملاقات و دیدارنمی دهند و نمی گذراند حتی تماسی با بیرون داشته باشیم.

رجوی و ایادی او از همین می ترسیدند که با مستقر شدن چند اکیپ دولتی، راهی برای فرار باز شود خلاصه نکند که بالاخره خبرنگاران و کسانی سر از چند و چون این فرقه بسته و از خدا بی خبر در بیاورند.

سرانجام جلسات و کش و قوس ها به جایی نرسید. دولت عراق با پایان اخطارهایش روز شش مرداد درب شمالی شرقی کمپ اشرف را شکستند و وارد بیابان های شمالی شدند.

سران کمپ که از شب قبل به همه آماده باش داده بودند اکثر نیروها را در آن قسمت مستقر نموده و همزمان با ورود آنها زد و خورد شروع شد.

رجوی نامرد مستمر پیام می داد که بجنگید و عقب نشینی نکنید. هزار نفر هم کشته شوند باکی نیست نباید یک نیروی عراقی وارد کمپ اشرف شود. با دست خالی و سنگ و چوب هم که شده به جنگ نیروهای مسلح عراقی بروید.

نتیجه از پیش مشخص بود. در عالم واقع نمی توان تصور کرد آدم های غیر مسلح و عاقل با دست خالی به جنگ نیروهای مسلح بروند جز اینکه تحت القائات خاصی قرار بگیرند و با فشار و اجبار دست به چنین اعمالی بزنند.

این همان صحنه های تکراری درون فرقه ها است که بارها اتفاق افتاده از وقایع ۶ و ۷ مرداد تا ۳۰ فروردین ۱۳۹۰ تا خودسوزی هایی که به دستور شخص رجوی انجام می شد و ده ها تن با وحشی گری و مغزشویی های فرقه، قربانی امیال خودخواهانه رجوی شدند.
پس ازکشته شدن ۱۲ نفر و زخمی شدن حدود ۳۶ تن هم که با نیروهای عراقی بیشتر در افتاده و با آنها زد و خورد می کردند دستگیر شدند.

پس از آن تا ماه ها کش و قوس ها و رجز خوانی ها ادامه داشت. رجوی خیانتکار ترسو و بزدل به خود می اندیشید که نکند محلش در کمپ اشرف لو برود. به این فکر می کرد، کسی از افتضاحات درون تشکیلاتی اش سر در نیاورد. خدا نکند روزی برسد که پاتقی و یا دکه ای درون کمپ اشرف بپا شود که افراد بتوانند بدان وسیله تماسی با بیرون حاصل کنند.

معنای فرقه با درهای بسته و زندانی مخوف تر از گوانتاناما و ابوغریب آن روزها بیشتر حس می شد.
افراد اجازه تماس با خانواده ها یشان را نداشتند، اجازه دیدار نداشتند. نمی توانستند نامه ای برای بستگانشان بنویسند. فشار بسیار زیادی روی اعضا بود که حتی یک خط موسیقی هم گوش ندهند و در حال و هوای خارج فرقه نباشند. ۱۰ سال حتی برای خرید و یا مراجعه به پزشک از کمپ اشرف کسی نمی توانست خارج شود. نیروهای عراقی هم اجازه ورود به کمپ اشرف و بررسی نیافتند. افراد روزی ۱۸ ساعت به بیگاری اجباری مشغول بودند و تا پاسی از شب گذشته در جلسات عملیات جاری مورد انتقاد و توبیخ بودند. این زندگی جهنمی کمپ اشرف در گرمای ۵۰ در جه عراق بود.

بی نام و نشان و بی یاد و خاطره و بی عشق زن و زندگی و خانواده فقط باید کار می کردند و پس از آن بی نام و نشان بدون شکوه و شکایت می مُردند.

تمام دین و دنیای افراد فرقه در ستایش و تایید رهبر فرقه خلاصه می شد. افراد مخالف به شدیدترین وجه سرکوب تحقیر و بعضا زندانی می شدند تا روزی، شاید دست خدا کمک می کرد اگر زنده مانده و روح و روان آن ها سالم می ماند فرار می کردند و خود را از نکبت فرقه و سازمان رجوی رها می کردند.
مرضیه رئیس الساداتی

خروج از نسخه موبایل