آچمز استراتژیک فرقه مجاهدین

چهل و سه سال از پیروزی انقلاب ایران میگذرد، انقلابی که از همان آغاز و روزهای نخستینش مورد هجوم دشمنان بیرونی ودرونی قرار گرفت.

درخت انقلاب ایران هنوز جوانه نزده بود که دیکتاتور عراق با حمایت مالی مرتجعین عرب منطقه همچون سعودی و امارات …. که دشمنان قسم خورده ایران بودند جنگ را آغاز کردند. جنگی که هدف یک تا صد آن تجزیه مناطقی از ایران از جمله خوزستان و کردستان بود. در آن روزهای پر تب و تاب اما سازمان مجاهدین خلق از درون فضای جامعه را به تنش میکشاند و مشغول جذب نیرو بود تا خود را برای یک زور آزمائی آماده کند. مجاهدین خلق مدعی بودند که صاحب انقلاب هستند و باید قدرت به آنها واگذار شود. تمام داستان مجاهدین خلق از فردای پیروزی انقلاب ایران همین است و بس. دعوا نه بر سر عدالت و آزادی و نه بر سر حقوق مردم و نه هیچ چیز دیگر. دعوا از روز نخست همین بوده است.

تاریخچه مجاهدین خلق را میتوان به سه سرفصل مهم تقسیم کرد. قبل از پیروزی انقلاب ، بعد از پیروزی انقلاب تا سی خرداد سال شصت و از سی خرداد سال شصت تا همین امروز. برای بازخوانی هرکدام از این سرفصل ها نیازمند چندین جلد کتاب هستیم تا مسیر مجاهدین خلق از روز نخست تا به امروز را بررسی کنیم. هدف از این نوشته بازخوانی این سه سرفصل نیست اما میتوانیم بطورخلاصه یک خط پررنگ را در هر سه فصل بیابیم خط پر رنگی که در هر سه فصل قابل مشاهده است اما مجاهدین آنرا پنهان میکنند تا حقیقت سازمان مجاهدین خلق آشکار نشود .

بر خلاف آنچه مجاهدین خلق میگویند، پایه و اساس سازمان مجاهدین خلق بدلیل اشتباهات بنیادی در هیچ زمانی، از تاسیس تا به امروز هیچگاه مبتنی بر یک اندیشه مترقی نبوده است و چه بسا هر چه زمان گذشته بیشتر به انحراف کشیده شده است. نتیجه بنا و دیوار کج قطعا و یقینا فرو ریختن دیوار است.

یا تابحال شده از خودتان بپرسید چرا سازمان مجاهدین خلق همیشه شکست میخورند؟ هر انسانی در طول زندگی پیروزی و موفقیت را تجربه میکند و بسیاری سازمان های و جریانها نیز طعم شکست و پیروزی را میچشند اما چرا سازمان مجاهدین خلق همیشه با شکست همراه است وهیچگاه و در هیچ زمینه ای موفقیت کسب نمیکند؟ رمز و راز این همه شکست در چیست؟ ابتدا پاسخ را از زبان مسعود رجوی بشنویم.

مسعود رجوی پس از عملیات فروغ جاویدان در یک نشست بصورت ناخواسته گفت هر بار که میخواهم از روی دیوار بالا برم نمیتوانم اینبار هم میخواستم از دیوار بالا برم اما اقا (منظورش امام علی بود) یقه ام رو گرفت و گفت بیا پائین نمیتونی بری هنوز صلاحیتش رو نداری ،،،،،،،،،،،

جواب مسعود رجوی تقریبا درست است اما کامل نیست. به باور من جواب واقعی این است که سازمان مجاهدین خلق در تمام پروسه حیات خود هیچگاه دارای اصول و پرنسیب و چهارچوبهای انقلابی و اخلاقی و انسانی و سازمانی نبوده است. خصوصا پس از اعدام بنیانگذاران سازمان شاهد بودیم که چگونه افرادی در درون سازمان دست به کشتار دیگر افراد زدند. نمونه هائی همچون قتل و ترور مجید شریف واقفی و صمدیه لباف در درون سازمان والبته در ادامه این روند مسعود رجوی به عنوان سکاندار این جریان همان روند را با کمی پس و پیش جلو برد. پس از پیروزی انقلاب ایران ، سازمان مجاهدین خلق از نااگاهی و خام بودن نسل جوان ماکزیمم بهره برداری را کرد و بخشی از جوانانی ناپخته همچون مرا نیز جذب کرد و بطور واقعی بخش قابل توجهی از جوانان بدلیل همین ناپختگی و خام بودن جذب این جریان شدند. مهمترین عامل این میزان جذب نیرو ناشی از دروغ بزرگی بود که سازمان مجاهدین به خورد جوانان میداد. شعارهائی مبنی برعدالت و آزادی و شعارهائی برپایه فدا و صداقت در درون سازمان مجاهدین خلق. اما با گذر زمان پس از سی خرداد سال شصت شعارها یکی پس از دیگری فرو ریختند و دروغ بودن آنها برهمگان به اثبات رسید.

اما اوج ماجرا از زمانی آغاز میشود که مسعود رجوی با زد وبند با صدام حسین به عراق می رود و ظاهرا ارتش آزادیبخش تشکیل میدهد. ارتشی که جیک و پوک آنرا صدام در اختیار سازمان قرار میدهد تا از آن بعنوان نیروی ذخیره در جنگ برعلیه ایران استفاده کند. مسعود رجوی به گمان آنکه صدام حسین جنایتکار همیشه برسرکار است در آن دوران سیاه و نکبت بار دست به هر ظلم و ستمی و هر جنایتی برعلیه نیروهایش میزند. از زندان و شکنجه تا قتل تا نشست های ضدانسانی غسل وعملیات جاری و دهها نکبت دیگر. او فکر میکرد صدای قربانیان به گوش هیچکس نخواهد رسید وهمه آنجا دفن خواهند شد اما دست روزگار آنچنان به گوش مسعود رجوی سیلی نواخت که فقط نزدیک بیست سال است گم شده ومعلوم نیست به کدام سوراخ خزیده است. مسعود رجوی روزگاری که نعشه و مست و دیوانه بود دست به کمر میزد و میگفت جدا شده نداریم و مشتش را گره میکرد و نعره میزد مشت آهنین برای هر آنکس که بخواهد جدا شود. به یاد آن روزهای سیاه و نکبت بار که افراد و قربانیان مظلوم را در میان صدها نفر و بل هزاراران نفر می آوردند و تف باران میکردند، اما دست روزگار و سیلی که خداوند عالمیان برصورت این مردک نواخت آنچنان بود که بیست سال است مفقود الاثر است. آری نفرین هزاران قربانی و هزاران مادر و پدر داغدار این چنین است. هیچ حقی درجهان پامال نخواهد شد.

همه اینها را گفتیم تا بگوئیم سازمان مجاهدین خلق هیچگاه انقلابی، مترقی، دارای اصول و چهارچوب و پرنسیب اخلاقی نبوده، نیست و نخواهد بود. مسعود و مریم رجوی بارها گفته اند که تنها سازمانی هستند که انشعاب نداشته اند، اما باید به آنها گفت اگر سازمان مجاهدین خلق هزار پاره و هزار انشعاب در آن صورت میگرفت بهتر از این همه بدنامی و بی آبروئی بود. آنچه این فرقه نمیفهمد این است ، فکر میکنند با بستن درب قرارگاه فرقه واجازه ملاقات ندادن به خانواده قربانیان میتوانند ابرو بخرند ولی کاملا برعکس همه این اتفاقات آبروی نداشته این فرقه را برده وهرگز وهرگز و به تاکید هرگز نخواهند توانست حتی به موقعیت زمان تقی شهرام و بهرام در سال 54 بازگردند. در مقایسه عدد و ارقام همین بس که قاتلینی همچون تقی شهرام و بهرام هزار بار با شرف تر از مسعود رجوی و همدستانش هستند.

خط پررنگ که میگفتیم همینجاست شکست از پی شکست و آچمز استراتژیک فرقه رجوی نتیجه نداشتن اصول و پرنسیب های اخلاقی، انسانی و انقلابی و مردمی و از سوپی دیگر اندیشه “هدف وسیله را توجیه میکند”. این است که نهایتش از سازمان مجاهدین خلق چنین موجودی میسازد که حتی رهبرش را بصورت عمدی گم میکند تا کسی یادش نیاید این سازمان چه مسیری را طی کرده است.

آنچه گفته شد یک در صدهزار آنچه میشود در مورد این سازمان مافیائی گفت که امروز نه راه پس دارد و نه راه پیش.

خشت اول گرنهد معمار کج، تا ثریا میرود دیوار کج
منصور نظری

خروج از نسخه موبایل