بن بست در انتخاب مسئول اول برای مجاهدین

تشکیلات مجاهدین – دهه 40
سازمان مجاهدین در بدو تأسیس توسط محمد حنیف نژاد، با هدف رسیدن به قدرت و شهرت تشکیل نشده بود، بدین خاطر به ذهن کسی نمی زد که مسئول اول و یا رهبر باشد. حنیف نژاد، سعید محسن وعلی اصغر بدیع زادگان که با لقب «بنیانگذار سازمان» شهرت یافتند، در اساس بدنبال بررسی علت و عللی بودند که تلاش های خونین و ده ها ساله مردم ایران برای برچیدن پایه های استبداد و استعمار (از انقلاب مشروطیت تا کودتای 28 مرداد) را به بن بست و شکست کشانیده بود. لذا بجای پرداختن به ظواهر تشکیلات، درصدد بودند تا به زعم خود، بهترین جوانان جامعه را گرد آورند تا به صورت گروهی، ضعف و قوت تمامی انقلاب ها و جنبش های جهانی را بازخوانی کنند و بهترین راهکار برای پایان دادن به استبداد داخلی و استعمار خارجی را بیابند. در چنین موقعیتی، طبیعی بود که محمد انرژی چندانی برای تشریفات اداری و سازمانی رایج در جهان برای «رهبر گزینی» صرف نکند و بیشتر دنبال ابزارها و ملزومات رسیدن به هدفی باشد که در فضای سیاسی و اجتماعی ایران تغییرات بنیادین ایجاد کند. البته با گذر زمان و ازدیاد نیروها، ناچار شدند سازمانکار مناسب برای «لو نرفتن، سهولت ارتباطات و نیز آسیب های کمتر» را هم در دستور قرار دهند. البته سازماندهی ها به هیچ وجه جنبه «قپه و رده» معمول در احزاب و ادارات نداشت، چون بخوبی واقف بودند که در این راه باید از جان و هستی خود مایه بگذارند و جایی برای خودبرتر بینی و جاه طلبی وجود ندارد.

شهادت بنیانگذاران و ظهور مسعود رجوی!
پس از ضربه شدید سال 1350 و تیرباران بنیانگذاران سازمان و گروهی از اعضای کادر مرکزی، مسعود (که خود را شخصیتی روشنفکر و کتابخوان جا زده بود و در زندان نیز مدام بحث های فلسفی و سیاسی می کرد) با حمایت برادرش کاظم رجوی و همکاری مخفیانه با ساواک توانست از اعدام بگریزد و مهار سازمان را بدست گیرد و برخلاف آنچه حنیف بدان معتقد بود، خود را مسئول اول تشکیلات جا بزند و سازمانکار «رهبری تشکیلات» را از حالت جمعی به صورت فردی درآورد. وی پس از انقلاب 57، یک گام فراتر رفت و خود را متوهمانه «رهبر انقلاب ضدسلطنتی» پنداشت و در فعالیت های اجتماعی و سیاسی، بگونه ای سخنرانی و یا برخورد می کرد که گویی وی بجای آیت الله خمینی شایسته رهبری جامعه بوده و جایگاه وی اشغال شده است. متأسفانه با توجه به حضور گسترده جوانان و نوجوانان کم تجربه دانش آموز (که با کمترین آگاهی تاریخی و سیاسی به سازمان پیوسته بودند و مسعود را انسانی صادق و متعهد می دیدند و فقط با سخنرانی های هیجانی و احساسی اش می شناختند) توهم زیادی در وی ایجاد شده بود که در نهایت فضای قدرت طلبی را در او به نقطه ای غیرقابل بازگشت رساند و آنچه نباید رخ می داد بوقوع پیوست که در این مبحث جای پرداختن به آن نیست.

همه اینها، زمینه ساز خودمحوری و خودبزرگ بینی مسعود و در نهایت رسیدن به مرحله ای بود که چند سال بعد خود را «رهبر عقیدتی مجاهدین» جا بزند و در گام بعد، همسر سوم خود مریم قجرعضدانلو را بعنوان «مسئول اول سازمان مجاهدین» به تشکیلات تحمیل نماید.

انتصاب یا انتخاب!
واضح است که هیچکس جز مسعود در اولین انتخاب مسئول اول نقش نداشت، هرچند اینکار پیامدهای سنگینی برای تشکیلات به ارمغان آورد و زمینه را برای گسترش «انقلاب ایدئولوژیک» در داخل مناسبات و طلاق های اجباری فراهم کرد که نتیجه آن سرکوب های گسترده در مناسبات طی چند سال بود. لذا تا پاییز 1368، اعضای مجاهدین نه در «رهبر عقیدتی شدن» مسعود و نه در «مسئول اول شدن» مریم نقش داشتند! در واقع وی از همان ابتدا و بخصوص در دهه 60، بطور مستبدانه ای سیاست های خود را پیش برده بود و خواسته هایش را به فرماندهان تحمیل می کرد و هر گونه اعتراض را هم به صورت تشکیلاتی و یا فیزیکی سرکوب می کرد و گاه مخالفین را با شیوه های مختلف به کشتن می داد. نمونه بارز آن، محاکمه و تعیین حکم اعدام برای مسئول بخش نظامی سازمان (علی زرکش) بخاطر مخالفت با استراتژی جنگ مسلحانه شهری بود که در نهایت هم در عملیات فروغ جاویدان (به همراه همسرش مهین رضایی) به قتل رسیدند. مسعود پس از تثبیت خود در جایگاه «رهبری عقیدتی» و تثبیت مریم در رده «مسئول اول»، و حذف یا سرکوفت رقیبان و معترضان بود که «سناریوی دمکراسی» در سازمان مجاهدین را به اجرا درآورد. البته اینکار هم دلایلی داشت:

نخست: باید شخصیت ها و مقامات اروپایی را قانع می کرد که سازمان مجاهدین یک تشکل فرقه ای نیست و همانند سایر احزاب دارای انتخابات به شیوه متعارف و دمکراتیک است. در واقع مسئولین سازمان می بایست ارتباط زیادی با سایر احزاب و سازمان های موجود در اروپا برقرار و حمایت آنان را کسب می کردند و برای اینکار باید خود را دمکراتیک جلوه می دادند.

دوم: می بایست افکار عمومی ایرانیان خارج کشور را نیز به خود جلب می کرد و آنان را فریب می داد تا کمک های مالی بیشتری بدهند و راحت تر جذب سازمان شوند.

سوم: باید خود مجاهدین را هم فریب می داد. یعنی اعضای مجاهدین نیز باید باور می کردند که سازمان آنها بسیار دمکراتیک است و آنچه در آن رخ می دهد در تمامی تشکل های سیاسی وجود دارد. کما اینکه وقتی سرکوب های شدید تحت عنوان نشست های عملیات جاری کلید خورد، مسعود آنرا با نشست های انتقادی «هوشی مین = رهبر جنبش استقلال طلبانه ویت مین در ویتنام» مقایسه می کرد و مدعی بود که آنها در میدان جنگ نیز «نشست های انتقاد از خود» برگزار می کردند! مسعود تلاش داشت سازمان مجاهدین را یک سازمان دمکراتیک نشان دهد تا سرکوب ها عادی و قانونی جلوه کند.

از این زمان بود که مریم برای اولین بار (سال 1370) از نفرات عضو به بالا خواست تا به صورت محرمانه یک نفر را بعنوان جایگزین مسئول اول به وی معرفی نمایند. افتضاحی که در این قضیه بوجود آمد باعث شد که این آخرین نمایش انتخاب مخفیانه در تشکیلات مجاهدین باشد، چرا که مدنظر مریم و مسعود برای این جایگزینی «فهیمه اروانی» بود اما بسیاری از نفرات به سایر فرماندهان رأی دادند و فهمیه در جایگاه اول قرار نداشت… نتیجه این شد که مسعود هرگز به «انتخابات مخفی» تن ندهد. از آن پس، وی با مشورت مریم مسئول اول را انتخاب می کرد و آنگاه در یک نشست محدود به فرماندهان معرفی و آنان را با جدل و بحث راضی می کرد تا به این انتخاب رضایت بدهند و در نهایت این انتصاب را، به ضرب تعریف و تمجید، به کل سازمان تحمیل می کردند. یعنی با برگزاری یک نشست عمومی، برخی مسئولین سازمان را به پشت میکروفن فرا می خواند تا با تملق گویی، اذهان را قانع کنند که فلان شخص بهترین گزینه برای مسئول اول شدن است. در پایان هم نظرخواهی عمومی می شد و هرکس باید با بلند کردن دست موافقت خود را اعلام می کرد و در آن جو خفقان کسی جرأت مخالفت نداشت. مسعود و مریم نام این انتصاب را انتخاب به شیوه دمکراتیک گذاشته بودند.


مسئولین اول سازمان مجاهدین
طی سالهای 1370 تا 1374 (که فهمیه اروانی ابتدا جایگزین و آنگاه مسئول اول مجاهدین شد) تا به امروز که 26 سال می گذرد، چندین نفر به ترتیب مسئول اول مجاهدین شده اند. نگاهی گذرا به این نمایش دمکراتیک، نشان می دهد که هرسال افرادی ناآگاه تر و ناآشناتر به مسائل سیاسی و تاریخی در صدر سازمان قرار گرفته اند که آنهم دلایل خاص خود را داشته است. واقعیت این است که رهبری سازمان پذیرای هیچ نقد و اعتراضی نیست و کسانی هم که در رأس سازمان قرار می گیرند جز یک نقش فرمالیستی ندارند و موظف هستند تمامی دستورات خود را از رهبر عقیدتی مجاهدین دریافت کنند. در اینصورت بهترین گزینه برای جایگاه مسئول اول، کسانی هستند که کمترین آگاهی و توانمندی را دارا باشند تا در گذر زمان هیچگونه حس رقابتی با زوج رجوی پیدا نکنند و به این توهم نرسند که بهتر از آنان به مسائل اشراف و آگاهی دارند.

از همان آغاز که فهیمه اروانی جایگزین مسئول اول گردید تا وقتی که زنی خشن و بددهان مثل «مهوش سپهری» همردیف رهبری سازمان گردید، مشاهده می کنیم که در پیرامون آنها زنانی بسیار توانمندتر، تشکیلاتی تر و آگاه تر به مسائل روز قرار داشته اند ولی هیچکدام تا به امروز هم اجازه پیدا نکرده اند حتی در مدار جانبی مسئول اول سازمان بچرخند. پس از فهیمه «شهرزاد صدر حاج سیدجوادی، مهوش سپهری، بهشته شادرو، مژگان پارسایی، صدیقه حسینی، زهره اخیانی و زهرا مریخی» به ریاست سازمان مجاهدین رسیدند که همگی افرادی بدون سابقه تشکیلاتی کافی و دارای کمترین اشراف به مسائل سیاسی و نظامی بودند. به این ترتیب که «فهیمه، بهشته، مژگان و صدیقه» پیش از آن در اروپا یا آمریکا در سطح هوادار فعالیت داشتند، «مهوش سپهری» هم زنی فاقد پرنسیب های لازم اجتماعی و یک خانم خانه دار از سنندج بود که با شوهرش به عراق نقل مکان کرد و بعد از چندین سال کارهای آشپزی و خدماتی در داخل مناسبات، بناگاه جهش وار به مرحله همردیفی مریم رجوی رسید که شگفتی همه را به همراه داشت. اما همین زنان، بهترین گزینه برای مسعود بودند تا بدون چون و چرا، دستورات وی را به انجام برسانند (در این بین، شهرزاد صدر را باید مستثنی نمود، چرا که وی بخاطر جایگاه سیاسی عمو و پدرش در زمان شاه و پس از انقلاب، ناآشنا به مسائل سیاسی و اجتماعی نبود و داخل تشیکلات هم پرنسیب های لازم را داشت، اما وی تنها به این خاطر مسئول اول گردید که در آن زمان مریم رجوی از عراق خارج شده بود و خطر فروپاشی تشکیلات ایجاب می کرد کسی چون او در صدر قرار گیرد).

پیرسالی، کمبود نیرو و بن بست در انتخاب مسئول اول!
در طی 20 سال اخیر، سازمان مجاهدین با بحران بزرگی مواجه شده که می توان گفت برآمده از همان «انقلاب ایدئولوژیک مریم» است که به طلاق های اجباری انجامید و اعضای مجاهدین را از «فرزندآوری» منع نمود. امروز مجاهدین هیچ نیروی جوان و قابل اعتمادی برایشان باقی نمانده تا بتوانند به آینده سازمان دل خوش کنند. بیش از 32 سال از طلاق های تشکیلاتی مجاهدین می گذرد و در این مدت نه کسی فرزند بدنیا آورد و نه هیچ نیروی جدیدی به این تشکل مافیایی پیوست. حامیان مجاهدین نیز به هیچوجه حاضر نیستند جز در گردهمایی های خیابانی با مجاهدین همراه شوند و یا اجازه دهند فرزندانشان به درون مناسبات کشیده شود.

بدین ترتیب، با فرقه ای مواجه هستیم که اعضای آن پس از دهه ها بی فرزندی و جذب نیرو، به کهولت رسیده اند و بناچار در بین خود شطرنج وار جابجایی نیرو می کنند. یعنی در بن بست تشکیلاتی خود ناچار هستند مهره های کلیدی را در پست های کلیدی جابجا کنند یا به نوبت در مواضع بالاتر قرار دهند و پایین بکشند و این دور باطل مدام تکرار شود.

از 16 سال پیش تا به امروز، دوره مسئول اول شدن از 2 سال به 6 سال افزایش یافته و با وجود اینکه هر 2 سال انتخابات فرمالیستی برگزار می شود، اما انتصاب یافتگان تا دور سوم در رده خود باقی می مانند. صدیقه حسینی اولین شورای رهبری بود که 3 دوره در مقام خود باقی ماند و پس از او زهره اخیانی همین مسیر را طی کرد و امسال هم دیدیم که زهرا مریخی برای دور سوم انتخاب گردید (پیش از اینها، مژگان پارسایی تنها 2 دور به ریاست رسید که علت بخصوصی داشت و آن اشغال عراق و حاکمیت موقت آمریکایی ها بود. بدلیل سابقه مژگان در آمریکا و تسلط او به زبان انگلیسی، رجوی ترجیح داد تا او به دور دوم هم راه پیدا کند و با آمریکایی ها کنار بیاید).

مهمترین دلیل 3 دوره ای شدن حضور این افراد در رأس سازمان، کهولت سن مسئولین و نداشتن مهره کافی برای جابجا کردن آنها در این جایگاه است. همانطور که اشاره داشتم، رجوی ناچار است از بین نیروهای جدیدتر و کم تجربه تر (که نه قدمت تشکیلاتی کافی دارند و نه تجربه کار نظامی و سیاسی) استفاده کند، لذا مهره های او بسیار محدودتر هستند و در بین همانها هم قادر نیست هرکسی را انتخاب کند چرا که تناقضات بیشتری در بین شورای رهبری و سایر اعضا ایجاد می کند و زمینه ساز برخی بحران های تشکیلاتی در شرایطی است که مجاهدین در عرصه سیاسی و ریزش نیرو هم دچار مشکلات جدی هستند.

جایگزینی دختران با شورای کهنسالان، برگ جدید!
برگ جدیدی که مریم برای تغییر فضای انتخابات صوری اش رو کرد، وارد کردن تعدادی از میلیشیاهای سابق به میدان رقابت بود (میلیشیا عنوانی بود که در دهه 80 به فرزندان مجاهدین که پس از جنگ کویت به اروپا منتقل شده بودند اطلاق گردید. این تازه جوانان که با نیرنگ به عراق بازگردانیده شدند تا از تخصص آنها در زمینه های مختلف رایانه ای و نرم افزاری استفاده شود و کمبود نیروی جوان در مناسبات را هم تا حدی حل کنند، در محیط جداگانه و تحت کنترل شدید تشکیلاتی آموزش های لازم را فرا می گرفتند. آنان تا چندین سال به کارهای سبک گمارده می شدند تا فشار روحی باعث رویگردانی شان از تشکیلات نشود، هرچند در گذر زمان برخی از آنان دچار مشکلات روحی شدند و دست به خودکشی زدند. در هر صورت، بدلیل جوان بودن شان و برای اینکه سایر اعضای مجاهدین نسبت به نحوه زندگی آنها تناقضی نداشته باشند، به آنها میلیشیا گفته می شد که معنای نیمه وقت بودن در مناسبات داشت).

دختران میلیشیا کماکان در محیط دور از پسرها زندگی می کردند و در همین وضعیت به سنین میانسالی رسیدند که در حال حاضر به زحمت زیر 40 سال در بین شان یافت می شود. در دور جدید انتصابات، برای اولین بار برخی از این دختران به مدار مسئول اول مجاهدین هل داده شدند که زمینه ساز حضور پر رنگ آنان در سازماندهی های آینده است. ظاهراً مریم درصدد است با وارد کردن آنها در کادر رهبری، جلوه دیگری از سازمان مجاهدین را به نمایش بگذارد که مهمترین آن بازی «جوان گرایی» است. مسئولین فعلی سازمان همگی آخرین روزهای حیات خود را طی می کنند و مریم نیز مدام در سخنرانی ها تلاش می کند خود را مدافع جوانان و جوانگرایی نشان دهد در حالی که حتی یک نیروی جوان در فرقه باقی نمانده است. این حرکت می تواند اندکی رنگ و روی تشکل مجاهدین را در انظار بیرونی دگرگون کند.

رانت های فامیلی و خیزدادن «آقازاده ها» برای تسخیر کادر رهبری سازمان!

شهریور 1394 در مقاله ای تحت عنوان «مردی که می گریست» اشاره داشتم به زمینه سازی مریم برای انتصاب «نرگس عضدانلو» در بالاترین رده سازمانی. برجسته کردن نام وی در آن ایام نشانگر سرمایه گذاری روی این دختر جوان بود تا با استفاده از رانت تشکیلاتی والدین خود به بالاترین مدارج دست یابد. نرگس، فرزند محمود عضدانلو (برادر مریم قجرعضدانلو) و شهرزاد صدر حاج سیدجوادی (رئیس دفتر مریم) می باشد. دختری که بدلیل موقعیت والدین اش از هر جهت مورد اعتماد است و کمتر کسی می تواند مدعی حضور او در رأس سازمان مجاهدین گردد.


در آن زمان زمینه لازم برای ارتقاء ناگهانی نرگس وجود نداشت و می بایست ابتدا در سناریوی دیگری که تحت عنوان «شورای مرکزی» به نمایش درآمده بود مطرح می شد تا ذهن مجاهدین آماده پذیرش او گردد. 6 سال از آن دوران گذشته و زهرا مریخی آخرین دور ریاست خود را آغاز کرده و بهترین فرصت برای مریم جهت تثبیت این میخ در رأس سازمان مجاهدین است. لذا با برنامه ای از قبل تعیین شده، «نرگس» را به همراه «مهناز میمنت و ربیعه مفیدی» همردیف مسئول اول سازمان معرفی کردند. واضح است که مهناز بدلیل قدمت بیشتری که در مواضع مختلف داشته و عضو شورای رهبری بوده، دستیار اصلی زهرا مریخی خواهد بود. اما دو دختر دیگر، مهره های کلیدی مریم برای آینده سازمان خواهند بود که از امروز قرار است در این جایگاه آموزش ها و تجارب لازم را کسب کنند و در افکار بدنه سازمان ثبات یابند.

اینکه ربیعه مفیدی با چه محاسباتی در این موضع گمارده شده هنوز مشخص نیست، اما عموی او محمد مفیدی از اعضای مجاهدین در زمان شاه بود که زیر شکنجه یا با تیرباران به شهادت رسید. پدر وی «مهدی» هم از زمان قدیم بخاطر برادرش به سازمان پیوست و یکی از مهره های کلیدی در بخش پشتیبانی مجاهدین به حساب می آید. وی در تشکیلات تحت عنوان «محمد مفیدی» یعنی با نام برادر شهیدش شناخته می شود. محمد بخاطر خوش تیپ بودن و بیش از حد آراسته بودن زیر ضرب قرار داشت و در مباحث انقلاب ایدئولوژیک وی را متهم می کردند که بخاطر زن و ایجاد جاذبه های جنسی اینکار را می کند. محمد مفیدی یک پسر و دختر دیگر هم دارد. دختر کوچک وی چندان علاقه ای به مناسبات مجاهدین نداشت و در خارج ساکن بود و پسرش هم چندان فرد تشکیلاتی نبود. بدین جهت بعید نیست برای انگیزه دادن به این خانواده، ربیعه را به این جایگاه کشانیده باشند.

زهرا مریخی برنامه دیگری هم داشت و آن معرفی 6 معاون بود. اقدامی که البته اشاره داشتم، برگ جدید مریم برای بازی های آتی و ایجاد انگیزه در دختران مجاهد و نمایش جوان گرایی در بیرون مناسبات است. در این گزینش «اشرف ابریشمچی، آذر اکبرزادگان، ملیکا رضایی، شیوا ممقانی، سپیده پورتقی و وحیده نبوی» بعنوان معاون مسئول اول سازمان برگزیده شدند. شاید برای کسانی که با مناسبات درونی مجاهدین آشنا نباشند چیز عجیبی نباشد که این افراد در کادر رهبری کننده سازمان حضور داشته باشند، اما باید توجه داشت که این دختران در رأس سازمان قرار نگرفته اند و کماکان تمام مسئولین پیشین در مداری بالاتر از این نفرات قرار دارند. بگذریم که واژه «همردیف» هم یک فریب داخلی است که از ربع قرن پیش با معرفی مهوش سپهری آغاز شد و اینک دوباره رونمایی شده تا معضلِ تناقضات تشکیلاتی برخی از زنان و دختران مجاهد با آن پوشانیده شود.


نگاهی به اسامی معاونین جدید نشان می دهد که رانت تشکیلاتی والدین این دختران نقش کلیدی در گزینش آنان داشته و مریم با حساب و کتاب خاصی آنان را برگزیده است. برجسته ترین این دختران «اشرف» دختر «مهدی ابریشمچی و مریم قجرعضدانلو» و دخترخوانده «مسعود رجوی» است که یقیناً حضور او در این موقعیت مطلقاً ارتباطی به شایستگی تشکیلاتی یا ایدئولوژیک وی ندارد.

از آن طرف «آذر اکبرزادگان» نوه خواهر «مهدی ابریشمچی» و دختر «مریم اکبرزادگان» عضو شورای رهبری سازمان قرار دارد که باز هم نسبت فامیلی او با مریم رجوی و مهدی ابریشمچی برجسته است. «ملیکا رضایی» از اقوام خانواده رضایی ها می باشد که به صورت فامیلی از آغاز تا امروز نقش برجسته در سازمان مجاهدین داشته اند. وی دختری جوان و دهه هفتادی است که هیچ از انقلاب 57 و دهه 60 جز آنچه در تشکیلات به او آموخته اند نمی داند. به گفته خودش در خانواده ای هوادار بزرگ شده که حتی می ترسیده اند در خانه راجع به مجاهدین صحبت کنند. والدین او مدتی به جرم هواداری از مجاهدین زندانی بوده اند و عموی وی با همسرش هم اعدام شده اند. وی در چنین خانواده ای در ابتدای دهه 70 به دنیا می آید و از همان کودکی در آلمان پرورش می یابد و از مناسبات درونی مجاهدین در عراق هم بی اطلاع است و تنها چیزی که می داند همان کلیپ ها و اخباری است که سیمای آزادی پخش کرده است.

ملیکا را از چند سال قبل تحت عنوان «فعال کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت» وارد سخنرانی های احساسی برای ایرانیان می کنند تا نام او برجسته شود. سخنان او عمدتاً خارج از واقع و از پیش تعیین شده است. برای نمونه او مدعی است که با دیدن دستگیری مریم رجوی در پاریس تصمیم می گیرد به مجاهدین بپیونند. و یا می گوید «با دیدن کودکان دستفروش همسن و سال خودش در ایران که با لباس پاره پرسه می زده اند و یا با دیدن وضعیت زنان ایرانی به این فکر افتاده که چرا چنین است و به چند نفر می شود کمک کرد و…». این سخنان در حالی بیان می شود که وی در آن زمان کودکی 10-12 ساله بوده است. آیا واقعاً یک کودک اروپا نشین در این سن و سال به این چیزها می اندیشد؟ همه این جملات ساختگی که به خورد وی داده اند، نشانگر این واقعیت است که مریم رجوی برخلاف نمایشی که برای حقوق کودکان دارد، در مناسبات فرقه از آنان استفاده ابزاری کرده و با مغزشویی کودکان، زمینه خودسوزی و اقدامات تروریستی آنان را مهیا ساخته است.

از خانواده رضایی ها 3 تن (مهدی، احمد، رضا) در زمان شاه به شهادت رسیدند. و از باقیمانده این خانواده دو نفر (آذر و مهین) پس از انقلاب در مسیر قدرت طلبی مسعود رجوی کشته شدند، و خواهر دیگرشان «مرضیه» هم در آلبانی بدلیل فشارهای روحی درگذشت. چند عضو دیگر این خانواده همچنان در مناسبات نقش دارند که می توان از «فاطمه» عضو شورای رهبری و «محسن» دبیر شورای ملی مقاومت یاد کرد (محسن رضایی بدلیل مسئولیت کلیدی اش در ستاد پرسنلی و برخورد با جداشدگان و زندانیان، ارزش و اعتبار اولیه خود را از دست داد). فاطمه رضایی (از زندانیان شکنجه شده ساواک) مدت هاست که در فرانسه نقش کلیدی در فریب و جذب پناهجویان ایرانی بازی می کند، و متأسفانه تحت آموزش های مهوش سپهری، بد دهان ترین عضو این خانواده است که یکبار مرا بدون دلیل با الفاظی زشت مورد اهانت قرار داد در حالیکه سایر اعضای این خانواده، مثل مهین، محسن و بویژه مرضیه همیشه برخوردهایی دوستانه، محترمانه و محبت آمیز با من داشتند.

مریم عمداً «ملیکا رضایی» که بسیار جوان و بی تجربه است را در موضع معاونت مسئول اول منصوب نمود تا به خیال خود، هم حضور یک جوان 30 ساله در تشکیلات را برجسته کند و هم به خانواده رضایی بگوید که همچنان برایشان احترام قائل است و آنان را فراموش نمی کند.

سه معاون دیگر زهرا مریخی (شیوا، وحیده، سپیده) نیز جوان و کاملاً کم تجربه هستند و حضورشان جنبه تبلیغی و انگیزشی دارد. شاید شیوا به پاس خدمات پدرش در این موضع قرار گرفته باشد. پدر وی «محمد ممقانی ملقب به دکتر مسلم» دندانپزشک مجاهدین است که دارای 2 دختر و یک پسر است. گفته می شود دختر کوچکتر (یا پسرش) قبلاً قصد فرار از قرارگاه اشرف در عراق داشته که دستگیر می شود. بعید نیست به دلیل خدمات پزشکی، و بخاطر حفظ این خانواده در مناسبات، دختر بزرگ او را جهش داده باشند تا انگیزه بیشتری برای ماندگاری آنها و عدم خروجشان از مناسبات باشد.

این سازماندهی فامیلی و رانتی، در حالی انجام شده که تعداد زیادی نیروهای مسئول و مجرب دیگر در تشکیلات هستند که در دهها سال گذشته نقش کلیدی در پیشبرد خط سازمان داشته اند. اما پس از انقلاب ایدئولوژیک درونی که مریم بانی آن بود، آنچه در شایستگی افراد حرف اول را می زند، سرسپردگی تمام عیار به رهبری فرقه است. اساساً ورود مریم به مدار رهبری سازمان ناشی از هیچگونه صلاحیت تشکیلاتی، نظامی، سیاسی و حتی ایدئولوژیک نبود (وی در جریان دستگیری اش در پاریس نشان داد که حتی تحمل 2 هفته بازداشت هم ندارد و خیلی زود دچار وارفتگی می شود، بحدی که بخاطر خروج از بازداشتگاه موقت، دهها نفر را به خودسوزی وادار کرد. پیش از آن هم نیروهای خود در عراق را زیر بمباران رها نمود و به فرانسه گریخت). آنچه باعث شد مریم همردیف جایگاه رهبری شود، فقط سرسپردگی تمام عیار و همه جانبه جسم و روح اش به مسعود رجوی بود. یعنی هرچه او می گفت را انجام می داد و هیچ اعتراضی نداشت. خصلتی که دیگران فاقد آن بودند و به همین خاطر بناگاه از یک جایگاه پایین به بالاترین مدار جهش داده شد.

امروز هم همین قاعده در سازمان حاکم است با این تفاوت که مریم پیش از ورود به سازمان مجاهدین در دنیایی آزاد به دانشگاه رفته بود و از آنچه در جامعه می گذشت آگاهی داشت، اما این نسل هیچ چیزی جز مناسبات مجاهدین را نمی شناسد و مدام تحت سیطره و نفوذ تشکیلاتی بوده و در هیچ اجتماع انسانی جز قرارگاه ها و یا انجمن های مرتبط به سازمان حضور مادی و مستقل نداشته است. این نسل اگر دور بعد مسئول اول هم بشوند، بشدت وابسته به مریم رجوی و یا در صورت مرگ او وابسته به شورای رهبری خواهند بود و هرگز نخواهند توانست مستقل از آنان عمل کنند و تشکیلات مجاهدین را از گرداب حوادث حفظ کنند و یقیناً در صورت مرگ مسئولین فعلی، برای باقی ماندن در فضای سیاسی جهان، بسیار بیش از امروز وابسته به نهادهای امنیتی دولت های غربی و عربی خواهند بود.

حامد صرافپور

خروج از نسخه موبایل