نامه علی اکرامی به اشرف ابریشم چی

دریچه ای روبه دوران کودکی

سلام
از طریق سایت های مجاهدین خلق خبر انتخابت به معاون مسول اولی را شنیدم وفیلم های مراسم را دیدم .یک لحظه احساس کردم در تونل زمان متوقف شدم . به راستی زمان چه به سرعت گذشت! به همان میزانی که شما بزرگ شدی وقد کشیدی من مسن تر وخمیده تر شدم.

تلاش کردم در پشت گرد و خاک تبلیغات و جیغ وداد وکف زدنهای ممتد شرکت کنندگان در مراسم و نگاه و حالت رضایت مندی مادرت خواهر مریم که باز سناریو جدیدی را برای فریب واسارت هر چه بیشتر اعضای نگون بخت با به بازی گرفتن شما روی اکران آورده دریچه ای روبه دوران کودکیت بگشایم .

از سال 70 که در پایگاه جلال زاده بودم، در یک بعداز ظهر روز پنجشنبه که کشیک پایگاه بودم برای اولین بار شما را از نزدیک دیدم که به اتفاق سیما جراحی که به او خاله سیما می گفتی وارد پایگاه شدی. اگر اشتباه نکرده باشم حدود 9 سال داشتی. مادر بزرگ خدا بیامرزت در جلال زاده زندگی میکرد و شما به اتفاق محمد (رجوی) و نرگس(عضدانلو) که سه یار تقریبا دبستانی بودید برای دیدن او هر هفته به جلال زاده می آمدید. اتاق کار من در طبقه سوم بود. به لحاظ رابطه عاطفی نزدیکی که محمد با من داشت شما و نرگس هم به همراه او به دفتر کارم می آمدید. کم کم این دیدارها روال ثابتی به خود گرفت. جمعه صبح ها که عمدتا کشیک پایگاه بودم به همکف جلال زاده می آمدی و به همراه محمد تا زدن مارش بیدار باش در کیوسک اطلاعات با همان صفا وسادگی بچگی از من سئوال می کردی خانواده و یا بچه داری ؟ وپاسخ همیشگی من سکوت توام با لبخندی تلخ بود.

مقتضای عمر و دوران کودکیت اجازه نمی داد با شما وارد بحث انقلاب و طلاق شوم و اینکه مسعود و مریم چه تراژدی غم انگیز و اسارت باری را تحت عنوان انقلاب و رهایی برای من و دیگر اعضا رقم زده اند وچگونه کانون خانواده را متلاشی و به عشق واحساس وعواطف پدری وفرزندی تیرخلاص زدند.

آن روز نمی توانستم آوارگی وسرگردانی صدها فرزند را برایت معنی کنم واینکه به چه دلیل اشک کودکان درغم دوری بابا ومامانشان جاری است. اگرچه گاها از چشمان اشکبار وغم سنگینی که برچهره ات بود بخوبی می توانستم تنفرت از این انقلاب نکبت بار را بخوبی بفهمم وبخوانم.چه روزهایی که سکوت می کردی وچه روزهای دیگر که از ضجه هایت پایگاه بهم می ریخت . البته کاملا هم حق داشتی چون نمی توانستی در دنیای کودکی ربط آن طلاق وازدواج مادرت با مسعود را بفهمی ودرتضاد درک ناپدری ونامادری ها کلافه شده بودی.چه ساعاتی که روی پله های زیر زمین جلال زاده که سالن غذاخوری ما درآنجا بود نشسته بودی وبغض عمیقی داشتی و درسکوت مطلق فرو می رقتی.

آری هرکس درآن روزها می فهمید که این حالت غیر عادی شما نوعی اعتراض خاموش به اصل جنایت وخیانتی بود که رجوی تحت عنوان رهایی به اعضا در اوج فریب کاری تحمیل کرده بود.یک روز اوج تنفرت از مسعود را در قالب یک پاسخ به سوال من دادی. پاسخی که در حقیقت تمام درونت را فریاد میزد. لحظه ای که از شما سوال کردم رجوی چکاره شماست؟ با بی اعتنایی وتنفری غیرقابل باور پاسخ دادی این آقای رجوی است. هیچ اخساس وعاطفه ای از او در وجود شما ندیدم.

سالها بعد از آن جمع سه یار دبستانی ، محمد نتوانست مناسبات سراسر فریب و دروغ و جهل و جنایت پدرش را تحمل کند و از مجاهدین جدا شد و آنچه طی سالیان براو ودیگر اعضا گذشته بود را افشا کرد. مسولین مجاهدین خیلی تلاش کردند در اوج نامردی برایش پاپوش درست کرده وبا زدن برچسب وزارتی او را از سر راهشان بردارند ولی به حکم قانونمندی های تکاملی و اینکه هیچگاه دروغ و مکر و فریب راه به جایی نخواهد برد او از این توطئه سربلند وپیروز بیرون آمد. مجاهدین و رجوی در پیشگاه خلق وتاریخ بور وشرمنده وروسیاه شدند. ولی درصحنه ای دیگر سرنوشت بسا بدتر و شوم تری را برای دو یار دبستانی دیگر رقم زدند. نرگس عضدانلو همردیف مسول اول و شما معاون مسول اول شدید.

آیا هیچ با خودت فکر کردی اشرف معاون مسول اول چرا؟ هیچ میدانی رجوی چه سناریو شوم وسیاهی را به وسیله و با استفاده از پتانسیل ونیروی جوانی شما برای اسارت و آزار واذیت وشکنجه اعضای نگون بخت تدارک دیده است؟ آیا هیج میدانی که خانواده این اعضا که سالیان در آرزوی دیدن وتماس با عزیزانشان به درب بسته مجاهدین می کوبند از شما نخواهند گذشت ونمی بخشند و فراموشتان نمی کنند؟ رجوی که به عینه می بیند دیگر از مسئولین فرتوت برای اجرای سیاست های سرکوب گرانه و مغزشویی وکنترل ذهن اعضا کاری ساخته نیست درصدد برآمده تا از نسل جوان تر استفاده کند وانرژی وتوان شما را این بار برای اسارت این بخت برگشتگان آزمایش کند .شاید هم درنظر دارند با قرار دادن شما در موضع کاذب که هیچ وحدتی به لحاظ احساسی وعاطفی وانسانی با آن ندارید ایجاد انگیزه کاذب کرده ومانع از جدایی احتمالی شما در آینده شوند.

سخن به دراز کشید درخواست من از شما این است که یکبار و از عمق ضمیر و وجدان که من هنوز به پاکی آن اعتقاد دارم این دلنوشته را بخوانی و به دور از حصارهای ذهنی وعینی القاء شده تشکیلات به آن فکر کنی.امیدوارم هنوز همان اشرفی باشی که در سنین کودکی فضای سنگین ومسموم این تشکیلات جهنمی را بر نمی تابید .برایت آرزو دارم و دعایت می کنم که به ضمیر پاک خویشتن خویش برگردی

باارزوی سلامتی وتندرستی شما ……
علی اکرامی ویا بقول شما عمو علی

خروج از نسخه موبایل